حسا. آبهائی است مر بنی فزره را که میان زبده و نخل واقع است و آنجای را ’ذوحساء’ خوانند. (معجم البلدان). و رجوع به عیون الاخبار ابن قتیبه ج 4 ص 88 س 13 و به أحساء شود
حسا. آبهائی است مر بنی فزره را که میان زبده و نخل واقع است و آنجای را ’ذوحساء’ خوانند. (معجم البلدان). و رجوع به عیون الاخبار ابن قتیبه ج 4 ص 88 س 13 و به أحساء شود
شمردن، شماره کردن، شماره، اندازه، در ریاضیات علمی که دربارۀ اعداد، ارقام و قواعد حسابداری بحث می کند حساب جمّل (ابجد): حساب حروف هجا که مجموع آن ها در هشت کلمۀ مصنوعی ابجد گنجانده شده و برای ساختن ماده تاریخ در شعر به کار می رود. ابجد
شمردن، شماره کردن، شماره، اندازه، در ریاضیات علمی که دربارۀ اعداد، ارقام و قواعد حسابداری بحث می کند حساب جُمَّل (ابجد): حساب حروف هجا که مجموع آن ها در هشت کلمۀ مصنوعی ابجد گنجانده شده و برای ساختن ماده تاریخ در شعر به کار می رود. ابجد
کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت می شود، ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکس العمل نشان می دهد، کنایه از مهم مثلاً موقعیت حساس، دارای گیرایی قوی مثلاً شامۀ حساس
کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت می شود، ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکس العمل نشان می دهد، کنایه از مهم مثلاً موقعیت حساس، دارای گیرایی قوی مثلاً شامۀ حساس
الاحساء، شهری است به بحرین و اول کسی که آن را آباد کرد و قلعه ساخت و قصبه قرار داد، ابوطاهر حسن بن ابی سعید جنابی قرمطی است و آن تاکنون شهری آباد مانده است. (معجم البلدان). و شیخ احمد احسائی منسوب بدانجاست. مؤلف قاموس الاعلام آرد: احساء قسم شمالی خطّۀبحرین، واقع در شمال شرقی جزیرهالعرب، در سواحل غربی خلیج بصره، و دولت عثمانی آن ناحیه را بچهار قسمت تقسیم و ملحق به ایالت بصره کرده بود و آن عبارت بوداز خود احساء و هفوف و قطیف و قطر. اراضی آن شن زار است لکن چون آب بسیار دارد گندم و جو و ارزن و میوۀآن فراوان است و بالخاصه خرمای آنجا سخت لذیذ است ومردم آن نزدیک 35000 تن باشد که نیمی از آنان متوطن آن ناحیت و نیم دیگر بدوی باشند. بندر احساء قطیف است و آن تجارتگاهی است و نام قدیم آنجا هجر بوده است و سپس به نام کرسی آن که احساء باشد موسوم شده است و در زبان عربی احساء بمعنی زمین شن زار و صاحب آب است و در بادیۀ نجد و دیگر اطراف جزیرهالعرب عده ای ازنواحی همین اسم دارند - انتهی. و یقال ان ّ الیتیمه (الدره الیتیمه) الیوم فی ایدی القرامطه بالاحساء. (الجماهر بیرونی ص 152) ، دانستن. آگاه شدن. (منتهی الارب)، دیدن. (زوزنی)، احساس، درک چیزی است با یکی از حواس. اگر احساس با حس ظاهری باشد آن را مشاهدات گویند و اگر با حس باطن باشد وجدانیات. (تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احساس، بکسر الهمزه هو قسم من الادراک. و هو ادراک الشی ٔ الموجود فی الماده الحاضره عند المدرک مکنوفه بهیئآت مخصوصه من الاین و الکیف و الکم و الوضعو غیرها فلابد من ثلاثه اشیاء حضور الماده و اکتناف الهیئآت و کون المدرک جزئیاً. کذا فی شرح الاشارات. و الحاصل ان الاحساس ادراک الشی ٔ بالحواس الظاهره علی ما یدل علیه الشروط المذکوره و ان شئت زیاده التوضیح فاسمع ان الحکماء قسموا الادراک علی ما اشار الیه شارح التجرید الی اربعه اقسام: الاحساس، و هو ما عرفت. والتخیّل، و هو ادراک الشی ٔ مع تلک الهیئات المذکورهفی حال غیبته بعد حضوره ای لایشترط فیه حضور الماده، بل الاکتناف بالعوارض و کون المدرک جزئیاً. و التوهم، و هو ادراک معان جزئیه متعلقه بالمحسوسات. و التعقل، و هو ادراک المجرد عنها کلیاً کان او جزئیاً - انتهی. و لا خفاء فی ان الحواس الظاهره لاتدرک الاشیاء حال غیبتها عنها و لا المعانی الجزئیه المتعلقه بالمحسوسات و لا المجرد عن الماده. بل انما تدرک الاشیاء بتلک الشروط المذکوره و ان المدرک من الحواس الباطنه لیس الا الحس المشترک. فانه یدرک الصور المحسوسه بالحواس الظاهره. و لکن لایشترط فی ادراکه حضور الماده فادراکه من قبیل التخیل لایشترط حضور الماده. و لذا قیل فی بعض حواشی شرح الاشارات ان التخیل هو ادراک الحس المشترک الصور الخیالیه لا الوهم. فانه یدرک المعانی لا الصور فادراکه من قبیل التوهم. و اما ادراک العقل فلا یکون الا من قبیل التعقل، فانه لایدرک المادیات فثبت ان الاحساس هو ادراک الحواس الظاهره. و التخیل هو ادراک الحس المشترک. و الوهم هو ادراک التوهم. و التعقل، هو ادراک العقل و اﷲ تعالی اعلم. هذا! و قد یسمی الکل احساساً، لحصولها باستعمال الحواس الظاهره او الباطنه. صرح بذلک المولوی عبدالحکیم فی حاشیه القطبی فی مبحث الکلیات. و بالجمله، فللاحساس معنیان، احدهما الادراک بالحواس الظاهره و الاّخر بالحواس الظاهره او الباطنه. و اما التعقل فلیس احساساً بکلا المعنیین. - احساس کردن، بیافتن. دریافتن آبی است غنی را.
الَاحساء، شهری است به بحرین و اول کسی که آن را آباد کرد و قلعه ساخت و قصبه قرار داد، ابوطاهر حسن بن ابی سعید جنابی قرمطی است و آن تاکنون شهری آباد مانده است. (معجم البلدان). و شیخ احمد احسائی منسوب بدانجاست. مؤلف قاموس الاعلام آرد: احساء قسم شمالی خطّۀبحرین، واقع در شمال شرقی جزیرهالعرب، در سواحل غربی خلیج بصره، و دولت عثمانی آن ناحیه را بچهار قسمت تقسیم و ملحق به ایالت بصره کرده بود و آن عبارت بوداز خود احساء و هفوف و قطیف و قطر. اراضی آن شن زار است لکن چون آب بسیار دارد گندم و جو و ارزن و میوۀآن فراوان است و بالخاصه خرمای آنجا سخت لذیذ است ومردم آن نزدیک 35000 تن باشد که نیمی از آنان متوطن آن ناحیت و نیم دیگر بدوی باشند. بندر احساء قطیف است و آن تجارتگاهی است و نام قدیم آنجا هجر بوده است و سپس به نام کرسی آن که احساء باشد موسوم شده است و در زبان عربی احساء بمعنی زمین شن زار و صاحب آب است و در بادیۀ نجد و دیگر اطراف جزیرهالعرب عده ای ازنواحی همین اسم دارند - انتهی. و یقال ان ّ الیتیمه (الدره الیتیمه) الیوم فی ایدی القرامطه بالاحساء. (الجماهر بیرونی ص 152) ، دانستن. آگاه شدن. (منتهی الارب)، دیدن. (زوزنی)، احساس، درک چیزی است با یکی از حواس. اگر احساس با حس ظاهری باشد آن را مشاهدات گویند و اگر با حس باطن باشد وجدانیات. (تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احساس، بکسر الهمزه هو قسم من الادراک. و هو ادراک الشی ٔ الموجود فی الماده الحاضره عند المدرک مکنوفه بهیئآت مخصوصه من الاین و الکیف و الکم و الوضعو غیرها فلابد من ثلاثه اشیاء حضور الماده و اکتناف الهیئآت و کون المدرک جزئیاً. کذا فی شرح الاشارات. و الحاصل ان الاحساس ادراک الشی ٔ بالحواس الظاهره علی ما یدل علیه الشروط المذکوره و ان شئت زیاده التوضیح فاسمع ان الحکماء قسموا الادراک علی ما اشار الیه شارح التجرید الی اربعه اقسام: الاحساس، و هو ما عرفت. والتخیّل، و هو ادراک الشی ٔ مع تلک الهیئات المذکورهفی حال غیبته بعد حضوره ای لایشترط فیه حضور الماده، بل الاکتناف بالعوارض و کون المدرک جزئیاً. و التوهم، و هو ادراک معان جزئیه متعلقه بالمحسوسات. و التعقل، و هو ادراک المجرد عنها کلیاً کان او جزئیاً - انتهی. و لا خفاء فی ان الحواس الظاهره لاتدرک الاشیاء حال غیبتها عنها و لا المعانی الجزئیه المتعلقه بالمحسوسات و لا المجرد عن الماده. بل انما تدرک الاشیاء بتلک الشروط المذکوره و ان المدرک من الحواس الباطنه لیس الا الحس المشترک. فانه یدرک الصور المحسوسه بالحواس الظاهره. و لکن لایشترط فی ادراکه حضور الماده فادراکه من قبیل التخیل لایشترط حضور الماده. و لذا قیل فی بعض حواشی شرح الاشارات ان التخیل هو ادراک الحس المشترک الصور الخیالیه لا الوهم. فانه یدرک المعانی لا الصور فادراکه من قبیل التوهم. و اما ادراک العقل فلا یکون الا من قبیل التعقل، فانه لایدرک المادیات فثبت ان الاحساس هو ادراک الحواس الظاهره. و التخیل هو ادراک الحس المشترک. و الوهم هو ادراک التوهم. و التعقل، هو ادراک العقل و اﷲ تعالی اعلم. هذا! و قد یسمی الکل احساساً، لحصولها باستعمال الحواس الظاهره او الباطنه. صرح بذلک المولوی عبدالحکیم فی حاشیه القطبی فی مبحث الکلیات. و بالجمله، فللاحساس معنیان، احدهما الادراک بالحواس الظاهره و الاَّخر بالحواس الظاهره او الباطنه. و اما التعقل فلیس احساساً بکلا المعنیین. - احساس کردن، بیافتن. دریافتن آبی است غنی را.
راندن سوق، زجر کردن، و راندن شترانرا بسرود و آواز، سرود ساربان برای راندن اشتران زجر کردن، و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
راندن سوق، زجر کردن، و راندن شترانرا بسرود و آواز، سرود ساربان برای راندن اشتران زجر کردن، و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران