جدول جو
جدول جو

معنی حزو - جستجوی لغت در جدول جو

حزو
(حَ زْ وْ)
نام وادیی به نجد
لغت نامه دهخدا
حزو
(تَ شَوْ وُ)
فالگوئی کردن. (منتهی الارب). از غیب خبر دادن. (منتهی الارب). فال گرفتن به مرغ. فال گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، تقدیر کردن، برداشتن سراب چیزی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ شَوْ وُ)
خشک شدن خرما و جز آن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَوْ وَ)
باهلی مکنی به ابوغالب. از ابوامامه باهلی روایت دارد و اشعث بن عبدالله از وی. (سمعانی ص 167). او مولای خالد بن عبدالله بن اسید بوده است. او را صاحب المحجن نیز خوانده اند و به ابوغالب اصفهانی شهرت دارد: ابونعیم چند روایت و حدیث از او در ذکر اخبار اصفهان (ج 1 ص 286) آورده است
بصری. برخی او را نافع و برخی سعید بن حزور نامیده اند. مولای ابن حضرمی است. از ابوامامۀ باهلی در دمشق روایت کند. (از تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج 4 صص 120-123)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ / حَ زَوْ وَ)
کودک رسیده و زورمندشده. ج، حزاوره. (منتهی الارب) ، مرد ضعیف. (منتهی الارب) ، مرد قوی. لغت از اضداد است. (منتهی الارب). کلندره. (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فال گویی کردن و خبر دادن از غیب. (ناظم الاطباء). تحزی. رجوع به تحزی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حزّ
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گوسفند بدقلق. شاه سیئهالخلق. بز بدخو. گوسپند بدخو. (منتهی الارب)، کثیرالحزن، جمع واژۀ حزن، به معنی زمین درشت و سنگلاخ:
بردیم ناز حیزان تا ایر سخت بود
چون ایر سست گشت چه حیزان و چه حزون.
سوزنی.
و ینبت (آمارنطن) فی اماکن و عره و فی حزون الارض. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(حُ وا)
از دیار بنی تمیم در نجد است. ازهری آنرا از جبال دهناء شمرده است. و محمد بن ادریس بن ابی خفه گوید: نخلستانی در یمامه است نزدیک قریۀ بنی سدوس و در جای دیگر گوید از رملستان دهناء است. (معجم البلدان). و نسبت بدان حزاوی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از حکو
تصویر حکو
حکایت کردن، باز گفتن، حدیث کردن، نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زفتی، تنگاندن تنگ کردن، تیز دادن، پیچیدن، افشردن دسته گروه، گروه مرغان، پالان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمو
تصویر حمو
خویش شوی، خویش زن، گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشو
تصویر حشو
انباشتن، مملو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقو
تصویر حقو
تهیگاه، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفو
تصویر حفو
اکرام کردن، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسو
تصویر حسو
آشامیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزا
تصویر حزا
آهو دوستک (گویش شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلو
تصویر حلو
لذیذ، شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزب
تصویر حزب
گروه، فرقه رسیدن چیزی بکسی رسیدن چیزی بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزر
تصویر حزر
تقدیر کردن، تخمین نمودن، دید زدن، برآورد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزز
تصویر حزز
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزک
تصویر حزک
فشردن، ریسمان بستن، کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزم
تصویر حزم
استوار کردن، استوار بستن، تباه کردن، بریدن و کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه، غم، غمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبو
تصویر حبو
نزدیک شدن، نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذو
تصویر حذو
برابر کسی نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجو
تصویر حجو
پاداش دادن، اقامت گزیدن در جائی، استادن بجائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزو
تصویر جزو
بخش، قسمت، عضو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزو
تصویر بزو
قهر کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازو
تصویر ازو
مخفف از او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزور
تصویر حزور
کودک نارسید (نابالغ) مرد ناتوان، کودک نارسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزوم
تصویر حزوم
جمع حزم، پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنو
تصویر حنو
کج، خمیده، خمدار، کوهه زین، کژی، هم آوای سرو، جانب، کژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره