جدول جو
جدول جو

معنی حزاور - جستجوی لغت در جدول جو

حزاور
(حَ وِ)
حزوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاور
تصویر زاور
(پسرانه)
جرئت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حزار
تصویر حزار
کسی که مقدار محصول مزرعه یا میوۀ درختی را تخمین و برآورد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاور
تصویر زاور
زور، قوه، قدرت، یارا، توانایی
خادم، خدمتکار، چاکر، پرستار، برای مثال جگرتشنگانند و بی توشگان / که بیچارگانند و بی زاوران (رودکی - ۵۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(حَزْ زا)
قبیله ای است از حمیر، منسوب به حزر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَزْ زا)
دیدزن. تخمین زننده. خراص. برآوردکننده. اندازه کننده. تخمین کننده: معابر کسی را گویند که عمال و ولات بعد از آن که مسّاحان و حزّاران مواضع پیموده و مساحت کرده باشند او را بفرستند تا بر این مواضع بگذرد و احتیاط کند و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند. (تاریخ قم ص 108)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَوْ وَ)
باهلی مکنی به ابوغالب. از ابوامامه باهلی روایت دارد و اشعث بن عبدالله از وی. (سمعانی ص 167). او مولای خالد بن عبدالله بن اسید بوده است. او را صاحب المحجن نیز خوانده اند و به ابوغالب اصفهانی شهرت دارد: ابونعیم چند روایت و حدیث از او در ذکر اخبار اصفهان (ج 1 ص 286) آورده است
بصری. برخی او را نافع و برخی سعید بن حزور نامیده اند. مولای ابن حضرمی است. از ابوامامۀ باهلی در دمشق روایت کند. (از تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج 4 صص 120-123)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ / حَ زَوْ وَ)
کودک رسیده و زورمندشده. ج، حزاوره. (منتهی الارب) ، مرد ضعیف. (منتهی الارب) ، مرد قوی. لغت از اضداد است. (منتهی الارب). کلندره. (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ وِ رَ)
جمع واژۀ حزوره و حزور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قریه ای است از قراء اشتیخن در صغد. (ازانساب سمعانی). یاقوت آرد: ابوسعد (سمعانی) گوید: زاور قریه ای است در اشتیخن صغد. (از معجم البلدان)
نهر... نهری است متصل به عکبرا و قریۀ زاور کنار آن است. (از معجم البلدان، نهر زاور)
لغت نامه دهخدا
(دِ وَ)
دهی است از دهستان اورامان طون بخش پاوه، شهرستان سنندج. واقع در 54هزارگزی شمال غربی پاوه و 6 هزارگزی شمال نوسود، کنار مرز ایران و عراق، با 659 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ وَ)
سزاوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
یکدیگر را زیارت کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برگشتن از چیزی و مایل شدن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). میل کردن و انحراف نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب به حزوی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حزواره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
حزامیر: اخذه بحزموره و بحزامیره، گرفت تمام آنرا. (منتهی الارب). رجوع به حزامیر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کلندره. (محمود بن عمر ربنجنی). حزور
لغت نامه دهخدا
تصویری از حزور
تصویر حزور
کودک نارسید (نابالغ) مرد ناتوان، کودک نارسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاور
تصویر تزاور
یکدیگر را زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزار
تصویر حزار
دید زن، تخمین زننده، اندازه کننده، برآورد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزار
تصویر حزار
((حَ زّ))
کسی که مقدار محصول زمین یا میوه درختی را تخمین زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
زهره، ناهید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
((وَ))
زواره، خادم، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
حیوان سواری و بارکش، راحله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
علتی است که آن را آب سیاه گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
خدمت کار
فرهنگ واژه فارسی سره