جدول جو
جدول جو

معنی حزانه - جستجوی لغت در جدول جو

حزانه
(حُ نَ)
نام نخستین تاخت عرب بر بلاد عجم است که غنایم بسیار بدست کردند. (منتهی الارب) ، عیال مرد که بجهت ایشان اندوه خورد. (معجم البلدان) ، شرطی بود عرب را بر ایرانیان خراسان بدان شهرها که بصلح گرفته بودند که هر زمان جیشی از عرب از آن شهر گذشتن خواهد، مردم شهر خانه و ضیاع و آذوقه بدیشان دهند تا گاه رسیدن به شهر دیگر
لغت نامه دهخدا
حزانه
(حُ نَ)
موضعی است که نامش در شعر آمده است. (معجم البلدان) ، از اعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنانه
تصویر حنانه
(دخترانه)
بسیار ناله کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنانه
تصویر حنانه
ناله کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
جایی که در آن پول و چیزهای گران بها را حفظ و نگهداری می کنند، گنج، در امور نظامی محل قرار گرفتن گلوله در سلاح های گرم، خزینه، در کشاورزی قطعه زمینی که در آن تخم بعضی گیاهان، گل ها یا درختان را می کارند تا پس از سبز شدن از آنجا دربیاورند و برای کاشتن به جای دیگر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
(حُ بَ)
ابن نعیم بن عمرو بن مالک بن ضیب ضبابی. در سال تبوک اسلام آورد. یکی از نوادگانش از پدرانش از او روایت دارد که ’لاخطه لاحد علی احد فی دارالعرب الا علی نخل ثابت او عین جاریه او بئر معموره...’ و حدیث دیگر نیز دارد. (الاصابه قسم 1 ج 2 ص 6) (قاموس الاعلام ترکی)
سلمی، مکنی به ابوقطن. یحیی بن سعید در مغازی از او یادکرده است که در وفد بنی سلیم بود و شعری از عباس بن مرداس درباره او آورده است. (الاصابه قسم 1 ج 2 ص 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
شاعر معروف به ’خانم قرائت’ و ’درهالعلماء’. او راست: دیوانی که در زمان حیات ناظم در 1332 هجری قمری در تهران چاپ شده است. (ذریعه ج 9 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حزم. حزومت. هوشیاری. (دهار). هشیار شدن. (تاج المصادربیهقی). هوشیار و آگاه شدن در کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
گروه. جماعت
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
اسم است از حزب. رجوع به ابوحزابه شود. و این کلمه در التاج (ص 201) بصورت ’ابن حزابه’ آمده و در حاشیه تصحیح شده است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسیدن کاری به کسی که او را (سخت) اندوهناک کند. (منتهی الارب). کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی)
دزدی کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا نَ)
استن حنانه، نام ستونی است که از چوب بود و حضرت رسول پشت بدان تکیه داده خطبه میخواندند و چون منبر مقرر شد و بر منبر برآمدند و خطبه خواندند، از آن ستون ناله برآمد مانند طفلی که از مادر جدا شود. (غیاث) (آنندراج) :
استن حنانه از هجر رسول
ناله میزدهمچو ارباب عقول.
مولوی.
گرنبودی چشم دل حنانه را
چون بدیدی هجر آن فرزانه را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ ءَ)
یکی حزا
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
رجوع به حزانه شود
لغت نامه دهخدا
(حَصْ صا نَ)
زردپای و آن مرغی است از مرغان آبی. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(حُسْ سا نَ)
نعت مؤنث است از حسن
لغت نامه دهخدا
(حَفْ فا نَ)
واحدحفان، تأنیث حفان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ)
گنجینۀ تهی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خزائن، منبع و سرچشمۀ هر چیز. (ناظم الاطباء) ، گنجینه داری. ج، خزائن، گنجینه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (مجمل اللغه) (ترجمان اللغه علامۀ جرجانی). دفینه. خزینه. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خزائن، اندوخته. (یادداشت بخط مؤلف) :
نسیه دادیم بر خزانۀ عیش
همه نقد از خزانه بستانیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَبْ با نَ)
بنت سمیطبن کلیب بن سلحب الاکبر. ابن حبیب از کتاب هشام بن کلبی درباب نسب حضرموت از او نام برده. رجوع به سمعانی ص 152 ب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
بزان. وزنده. بزین. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
ولایت دارم و گنج خزانه
سپاهی تیز چون باد بزانه.
امیرخسرو (از آنندراج).
و رجوع به بزان شود
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا نَ)
مؤنث حنان. (معجم البلدان). رجوع به حنان شود، کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کمان بانگ آرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- قوس حنانه، کمانی بانگ کن. (مهذب الاسماء) ، زن که در یاد زوج اول خود پیوسته ناله کند و اندوه ظاهر نماید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بیوه ای که یاد شوی خودبا اندوه و حنین کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نوحه کننده. ناله کننده: استن حنانه
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ نَنْ دَ / دِ)
آراستن. زینت دادن. زیور کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
دهی است به اصفهان، و از آن است مطهربن عبدالواحد محدث و ابوالفرج بزانی محدث. رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه و محاسن اصفهان و ترجمه آن و معجم البلدان ج 1 ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
(خِ /خَ)
محلی بوده است که در سرای پادشاهان و امیران و ثروتمندان که جواهرات و نقود و مالهای منقول قیمتی را بدانجا می نهادند و هر خرج و بذل و بخششی از آنجا می شد و هر هدیه ای بدانجا می رفت: علی تکین بخارا بغازیان ماوراءالنهر سپرد و خزانه وآنچه مخفف داشت با خویشتن برد. (تاریخ بیهقی). با من عهد کنید و بر غلامان سرایی حجت کنید تا بخرد باشند که چون به آموی رسیم از خزانه خوارزمشاه صلتی داده آید. (تاریخ بیهقی). آن چیزها از مجلس و میدان ببردندبه خزانه ها و سرای ها. (تاریخ بیهقی). چند روز پیغام می رفت و می آمد تا قرار گرفت بر آنکه خداوند را خدمتی کند پنجاه هزار دینار و خط بداد و مال در زمان بخزانه فرستاد. (تاریخ بیهقی). خازنان و دبیران خزینه ومستوفیان نثارها را بخزانه بردند. (تاریخ بیهقی).
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب
خوار شود سوی تو خزانۀ قارون.
ناصرخسرو.
گفت حجت بجمله گوهر علم است
گوهر او راز جانت ساز خزانه.
ناصرخسرو.
شاه را چون خزانه آراید
چیز بدهم چو نیک دریابد.
سنائی.
طمعش بود کز خزانۀ جود
بی نیازش کنی بجامه و زر.
انوری.
نسیه بر نام روزگار تو بس
زانکه نقد از خزانه می نرسد.
خاقانی.
حمل خزانه اش به سمرقند برنهد.
خاقانی.
بخت نقش سعادتش بندد
بر ششم چرخ کان خزانۀ اوست.
خاقانی.
بذات خویش بحفظ خزانۀ جوهر قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه.
نظامی.
ولیکن خزانه نه تنها مراست.
سعدی.
خزائن پر از بهر لشکر بود.
سعدی (بوستان).
، مال و نقود کثیر. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
دل باید و خزانه و تیغ و سپاه و تخت
تا بر مراد خویش بود مرد کامران.
امیر معزی.
و لشکر برادر را که آنجا بودند برداشت با مال و خزانه. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 103).
- از خزانه بیرون آوردن.
- از خزانه خارج کردن، از خزانه بیرون آوردن.
- از خزانه درآوردن، یا ز خزانه خارج کردن.
- به خزانه بردن، در خزانه قرار دادن. بخزانه فرستادن. حمل بخزانه کردن.
- به خزانه فرستادن، بخزانه بردن. حمل بخزانه کردن.
- خزانۀ اسرار، مخزن الاسرار، کنایه از قلب:
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانۀ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد سلمان.
- خزانه خانه، مخزن. جای خزانه. جایی که در آن نقود و جواهر نهند:
خزانه خانه عشق است در بمهر رضا.
خاقانی.
- خزانۀ غیب، مخزن غیب. مخزن و خزانۀ الهی که رزق مردمان از آنجا رسد:
ای کریمی که از خزانۀ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.
سعدی.
- ، شفا خانه غیب. دارو خانه غیب:
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانۀ غیبم دوا کنند.
حافظ.
- خزانۀ فتوح، خزانۀ الهی که بخشایش الهی از آن بشود:
هم خزانۀ فتوح بگشاید
هم نشانۀ فلاح بفرستد.
خاقانی.
- در خزانه نهادن، اکتناز. (یادداشت بخط مؤلف).
، حوض گونه ای در حمام که در آن برای شست و شو داخل میشدند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خزانۀ آب سرد، خزانه ای که حاوی آب سرد حمام است.
- خزانۀآب گرم، خزانه ای که حاوی آب گرم است.
، قطعه ای از زمین که در آن تخم یا قلمۀ درختان نزدیک یکدیگر کاشته و سپس درجاهای دیگر غرس کنند، ممکن است بجای قطعه زمین ظرفی باشد که در آن تخم یا قلمۀ درختان بشکل فوق کاشته شود. (یادداشت بخط مؤلف) ، مکانی بود در هیکل که عطایا را در آنجا می گذاردند. (قاموس کتاب مقدس) ، محلی که در آن کتاب گذارند. مخزن کتب. کتابخانه. (یادداشت بخط مؤلف).
- خزانۀ کتب، مخزن کتب. گنجینۀ کتب.
، اداره ای که در آن درآمدهای کشوری جمع شود و سپس هزینه ها از آن اداره پرداخت گردد. (یادداشت بخط مؤلف).
- اسناد خزانه، سند حسابداری که در خزانۀ مملکتی تهیه شود و بدانجا مربوط است.
- خزانه داری کل، خزانۀ مملکت که درآمد و هزینۀ مملکتی بدانجا مربوط است.
- خزانۀ مملکت، خزانۀ کشور که درآمدهای کشور و سرمایۀ کشور در آنجا سپرده میشود و مخارج کشور نیز بدانجا حواله میگردد.
، قلب. دل. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وزانه
تصویر وزانه
همسنگ، سنگیدن سنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
گنجینه تهی، منبع و سرچشمه هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
در زیر بال گرفتن در برگرفتن، در دامن خود پروردن پروراندن، دایگی پرستاری (کودک) تیمار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
کمان، کمان بانگ آرنده، نالنده نالان بسیار ناله کننده نوحه کننده ستون حنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصانه
تصویر حصانه
در پناهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزاره
تصویر حزاره
سبوسه از بیماری ها دلسوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزامه
تصویر حزامه
هوشیاری، آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت بیخی سخت بیخی درخت از باد است گنج پرزر ملک آباد است (سنائی حدیقه)، بردباری، سنگینی آهستگی، گرانباری گرانمایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
((خِ نِ))
گنجینه، جایی که در آن پول ها و اشیاء گرانبها را نگهداری می کنند، جمع خزاین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنانه
تصویر حنانه
((حَ نّ نِ))
بسیار ناله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
گنجینه
فرهنگ واژه فارسی سره