جدول جو
جدول جو

معنی حزام - جستجوی لغت در جدول جو

حزام
تنگ اسب، هرچه با آن چیزی را می بندند
تصویری از حزام
تصویر حزام
فرهنگ فارسی عمید
حزام
(حَزْ زا)
باربند. کسی که بار بندد. کسی که بار کاغذ را بندد، به اصطلاح ماوراءالنهر. (سمعانی). ج، حزامون
لغت نامه دهخدا
حزام
(حِ)
ابن خویلدبن اسد بن عبدالعزی قرشی، برادر خدیجه ام المؤمنین و پدر حکیم میباشد. ابن اثیر او رادر عداد صحابه شمرده است. (الاصابه قسم 4 ج 2 ص 78) (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به حزامی مدنی ابراهیم شود
لغت نامه دهخدا
حزام
(حِ)
تنگ. (دستوراللغه). تنگ ستور. تنگ چارپا. تنگ اسب. (مهذب الاسماء). ج، حزم، دست بند طفل در گهواره. دست بند شیرخواره به گهواره. (منتهی الارب). بربند. بربند کودک. (مهذب الاسماء) ، آنچه بدوی بندند. (منتهی الارب).
- امثال:
جاوزالحزام الطبیین، کار از حد خود درگذشت
لغت نامه دهخدا
حزام
باربند، کسی که بار بندد
تصویری از حزام
تصویر حزام
فرهنگ لغت هوشیار
حزام
((حِ))
هر چه که به آن چیزی را ببندند، تنگ اسب
تصویری از حزام
تصویر حزام
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسام
تصویر حسام
(پسرانه)
شمشیر تیز و برنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمام
تصویر حمام
محلی برای شستشوی بدن، گرمابه
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
نسبت است به جد اعلی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حزم
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حزم. حزومت. هوشیاری. (دهار). هشیار شدن. (تاج المصادربیهقی). هوشیار و آگاه شدن در کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مدنی. مغیره بن عبدالرحمان حرث قرشی. مکنی به ابوهشام متولد 124 هجری قمری است. ودر چهارشنبه 9 صفر 186 هجری قمری درگذشت. (سمعانی)
ضحاک بن عثمان محدث، و از فرزندان حکیم بن حزام است و گویند او فرزند عثمان بن عبدالله بن حزام است. (سمعانی)
مدنی. عبدالرحمان بن عبدالملک بن شیبه. مکنی به ابوبکر. از موالی حکیم بن حزام است. (سمعانی)
مدنی. ابراهیم بن منذر بن مغیره بن حزام قرشی مکنی به ابواسحاق به سال 266 هجری قمری درگذشت. ابوکامل بصری در کتاب المضافات گوید: او از فرزندان حکیم بن حزام میباشد، و این وهم است. (سمعانی). رجوع به حزام بن خویلد شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ اَ)
تنگ ساختن برای اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حطام
تصویر حطام
شیر، اسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیام
تصویر حیام
قصد کار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسام
تصویر حسام
شمشیر بران، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
کبوتر، هر نوع مرغ طوقدار گرمابه، محل شستن سر و بدن گرمابه، محل شستن سر و بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلام
تصویر حلام
بره تو دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکمین، فرمانفرمایان و فرمانروایان، داوران، حاکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزام
تصویر خزام
اسپرک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزاء
تصویر حزاء
منجم، ستاره شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزار
تصویر حزار
دید زن، تخمین زننده، اندازه کننده، برآورد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزوم
تصویر حزوم
جمع حزم، پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیم
تصویر حزیم
مرد دانا و هوشیار در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتام
تصویر حتام
تاکی، تا چند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجام
تصویر حجام
خونگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام
تصویر حرام
منع کردن، ممنوع کردن چیزی را، ناروا شدن، حرام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازم
تصویر حازم
مرد دانا و هوشیار درکار
فرهنگ لغت هوشیار
انبوهی جا تنگی انبوهی کردن، انبوهی ازدحام. یا روز (یوم) زحام روز قیامت رستاخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازام
تصویر ازام
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزامت
تصویر حزامت
هوشش هوشمندی، دور اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزامه
تصویر حزامه
هوشیاری، آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزام
تصویر رزام
درشت اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام
تصویر حرام
نابایسته، ناروا، ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمام
تصویر حمام
گرمابه
فرهنگ واژه فارسی سره