جدول جو
جدول جو

معنی حریری - جستجوی لغت در جدول جو

حریری
(حَ)
منسوب به حریر، نوع معروف از ثیاب. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
حریری
(حَ)
سعید بن ایاس. از تابعان است. مستوفی گوید: در سنۀ اربع و اربعین و مائه (144 هجری قمری) نماند. (تاریخ گزیده ص 247)
عبدالملک بن ادریس، معروف به حریری. قصیدۀ وی را ثعالبی در یتیمهالدهر آورده است. (یتیمهالدهر ج 1 ص 437)
لغت نامه دهخدا
حریری
پرندی، پرند باف، پرند فروش حریر باف ابریشم تاب، حریر فروش
تصویری از حریری
تصویر حریری
فرهنگ لغت هوشیار
حریری
حریرباف، ابریشم تاب، حریرفروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریری
تصویر پریری
پریروزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حریره
تصویر حریره
غذایی که از آب، نشاسته، شکر و مغز بادام برای افراد مریض تهیه می شود، قطعۀ حریر، جامۀ ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زریری
تصویر زریری
به رنگ زریر، زرد رنگ، برای مثال کمانی گشته قد من ز سروی / زریری گشته چهر ارغوانی (مسعودسعد - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(حُ رَ رَ)
یوم حریره، یکی از أیام عرب. چهارمین مرحلۀ حرب الفجار است که در حریره نزدیک عکاظ رخ داد. و خداش بن زهیر درباره آن گوید:
و قد بلوکم فابلوکم بلائهم
یوم الحریره ضرباً غیر تکذیب.
(مجمع الامثال میدانی) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
نسبت است به حریض که تصغیر حرض است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حقیر
لغت نامه دهخدا
(پَ)
منسوب به پریر. پریرینه
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
منسوب به حمیر. رجوع به حمیر و حمیریان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ری ی)
نسبت است به حبیر. و هم نسبت است به بنوحبیر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
محمد بن عبدالرحمان، مکنی به ابوالفضل نیشابوری. محدث است. محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شاعری از ترکان عثمانی است از مردم قصبۀ صندقلی. وی به بروسه هجرت کرد و بطریقۀ خلوتیه گرائید و در 1186 هجری قمری بدانجا درگذشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
شاعری از مردم ایران از اهل تبریز است و بیت ذیل او راست:
دوش در مجلس حدیث آن لب میگون گذشت
من ز خود رفتم ندانستم که آخر چون گذشت
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب است به جدی از اجداد موسوم به حریص. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چگونگی و صفت و حالت حریص. حرص. شره. ولع:
علما را که همی علم فروشند ببین
به ربایش چو عقاب و به حریصی چو گراز.
ناصرخسرو.
از حریصی کار دنیا می نپردازی به دین
خانه بس تنگست و تاری می نبینی راه در.
ناصرخسرو.
آن دگر بهر ترهب در کنشت
و آن دگر بهر حریصی سوی کشت.
مولوی.
از حریصی گدای ره باشی
باش قانع که پادشه باشی.
مکتبی
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
علی بن احمد، مکنی به ابوالحسن، فاسی مالکی فقیه. در هنگام حج به مکه در 1145 هجری قمری درگذشت. او راست: ’شرح شفا’ از قاضی عیاض. ’شرح منظومۀ ذکری’ در مصطلح الحدیث. ’شرح موطاء’ از مالک. ’مختصر الاصابه’ از ابن حجر. مختصر ’نفح الطیب’ مقری. (هدیه العارفین ج 1 ص 766)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب است به حریشه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
محمد بن عبدالرحیم بن محمد بن شیخ حریز حسینی قاسمی سیوطی مالکی. پس از سال 1120 هجری قمری درگذشت. او راست: ’الکواکب الدریه فی حل الفاظ الجوهره اللقانیه’ در علم توحید در یک مجلد. (هدیه العارفین ج 2 ص 311)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تحریر. (ناظم الاطباء). رجوع به تحریر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حریز، قریه ای به یمن. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ رَ)
موضعی است نزدیک نخله، میان ابواء و مکه که چهارمین جنگ از حرب الفجار آنجا رخ داد و نام آن واقعه یوم الحریره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حقارت. خردی. کوچکی.
- حقیری نمودن، تصاغر:
او را نمی توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی نمائیم از غایت حقیری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سریری
تصویر سریری
منسوب به سریر، معالجات بالینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریری
تصویر پریری
منسوب به پریر پریرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیری
تصویر حصیری
دوخفروش بلاجی آنچه که از جنس حصیر باشد: کلاه حصیری پرده حصیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیری
تصویر حمیری
منسوب به حمیر. ساخته حمیر، از مردم حمیر اهل حمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیری
تصویر حقیری
حقارت، کوچکی، تصاغر
فرهنگ لغت هوشیار
شیر با خوراکی است از آرد و شیر و روغن که برای بیمار پزند قطعه حریر، حلوایی رقیق از آرد برنج و مغز بادام و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریصی
تصویر حریصی
عمل حریص: آزمندی، طمعکاری
فرهنگ لغت هوشیار
آزادگان گروهی از رویگردانان (خوارج) که از پشتیبانی علی ع سر پیچیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریری
تصویر تحریری
نویسایی منسوب و مربوط به تحریر (نوشتن نگاشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریره
تصویر حریره
((حَ رِ))
قطعه حریر، خوراکی رقیق از آرد برنج، شکر و مغز بادام، معمولاً برای کودکان شیرخوار و بیماران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریری
تصویر سریری
((سَ))
منسوب به سریر، معالجات بالینی
فرهنگ فارسی معین