جدول جو
جدول جو

معنی حریبه - جستجوی لغت در جدول جو

حریبه
(حَ بَ)
حریبۀ مرد، مال مسلوبۀ او یا مال که بدان معیشت گذراند. ج، حرائب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبیبه
تصویر حبیبه
(دخترانه)
مؤنث حبیب، معشوقه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
ناآشنا، بیگانه، غریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حریره
تصویر حریره
غذایی که از آب، نشاسته، شکر و مغز بادام برای افراد مریض تهیه می شود، قطعۀ حریر، جامۀ ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریبه
تصویر ضریبه
سرشت، خوی، عادت، طبیعت، سجیه، خراج، جزیه، زده شده به شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ بَ)
ناحیتی در طوف بطیحه، متصل به بادیه ای نزدیک بصره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
دخت جحش. ابن سعد گوید: کنیتش ام حبیبه است و او خواهر زینب دخت جحش بود. و گویند زوجه عبدالرحمان عوف بود و هفت سال مستحاضه شد. ابن عبدالبر نقل کند که: کنیتش ام حبیب است ولی مشهور ام حبیبه میباشد. رجوع به الاصابه ج 8 ص 48 و نیز رجوع به حبیبه دخت عبیدالله بن جحش شود
دخت علی پاشا هرسکی. شاعره ای از ادیبات قسطنطینیه است. وی به شهر هرسک به سال 1262 هجری قمری متولد گردیده. رجوع به الدر المنثور تألیف زینب فواز، و مشاهیر النساء تألیف محمد ذهنی و اعلام النساء ج 1 ص 205 شود
دخت زید بن ابی زهیر انصاری. مقاتل در تفسیر آیۀ ’الرجال قوامون علی النساء’ گوید: زید لطمه ای به صورت دختر خود حبیبه بزد و او را به نزد پیغمبر آورد، تاآخر داستان. رجوع به الاصابه ج 8 ص 48 و ج 3 ص 28 شود
دخت طاهر بن العربی. وی از زنان نیکوکار است و در حدود سال 1277 هجری قمری مسجد ملا احمدشبلی و ضریح وی را ساخته است. رجوع به تاریخ مکناس از عبدالرحمان بن زیدان و اعلام النساء ج 1 ص 202 شود
دخت شریک بن انس بن رافع اشهلی. مادرش امامه، دخت سماک بن عتیک اوسی اشهلی است. برادر او عبدالله بن شریک است. و دو خواهر به نام ام صخر و ام سلیمان دارد. رجوع به الاصابه ج 8 ص 14 و 50 شود
دخت عبدالعزالعوراء. یکی از شاعرات عرب که زمان اسلام را نیز درک کرده است و در حماسه، بعض اشعار او آمده است. رجوع به اعلام النساء ج 1 ص 203 و قاموس الاعلام ترکی شود
دخت عبدالله بن حجیر اسدی. مادرش ام حبیبه زوجه پیغمبر و دختر ابوسفیان بود. رجوع به حبیبه دخت عبیدالله بن جحش شود
دخت عباس. مستوفی او را چهارمین زن از زنان پیغمبر شمرده که باایشان نزدیکی نشد. رجوع به تاریخ گزیده ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ ضَ)
نام موضعی از بلاد هذیل که تأبط شراً در آنجا بقتل رسید و مادرش در شعری که در رثاء پسر سرود نام این محل را یاد کرد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
تأنیث حریص، ابری که باران آن زمین را بخراشد از سختی. آن باران که پوست از روی زمین بردارد از سختی. (مهذب الاسماء). ج، حرائص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
حرشا. خردل البر. رجوع به حرشا شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
ظرفی است شبیه به خرجین که رفاده و مزاده نیز نامندش. آنرا بر پشت بندند یا بر زین افکنند. رفاده در دنبالۀ قتب و باردان. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، حقائب. (منتهی الارب). جامه دان. (دهار). باردان. توشه دان. حکبه: و از این ناحیت (گوزگانان) اسبان بسیار خیزد و نمد و حقیبه و تنگ اسپ. (حدود العالم). وزیر او که جهینۀ اخبار و حقیبۀ اسرار بود نگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344). یک کس را آماده کند و نهاد او را حقیبۀ انواع تسلط واقتحام و شطط و انتقام گرداند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
گوسپند به شب دزدیده. آن گوسپند که به شب بدزدند. ج، حرائس، دیوار از سنگ که برای گوسپندان سازند
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ رَ)
موضعی است نزدیک نخله، میان ابواء و مکه که چهارمین جنگ از حرب الفجار آنجا رخ داد و نام آن واقعه یوم الحریره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ رَ)
یوم حریره، یکی از أیام عرب. چهارمین مرحلۀ حرب الفجار است که در حریره نزدیک عکاظ رخ داد. و خداش بن زهیر درباره آن گوید:
و قد بلوکم فابلوکم بلائهم
یوم الحریره ضرباً غیر تکذیب.
(مجمع الامثال میدانی) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
مرهم رقیق القوام، آردهاله، و آنرا از آرد گندم کنند. (زمخشری). نوعی از طعام که آردی است با شیر و روغن پزند. ج، حریر. (منتهی الارب). در قدیم طعامی بوده است رقیق از آرد و روغن. (بحر الجواهر). حساء و امروز با آرد برنج و شکر و شیر و گاه با کوبیدۀ بادام و شکر و شیر و گاه با نشاسته و شکر و شیر پزند و به اختلاف حریرۀ بادام و حریرۀ آردی و حریرۀ نشاسته ای گویند:
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کسی است که سیری نیابد از ملکش.
ابوالمؤید.
و اذا طحن (السلت) ... و عمل من دقیقه حریره اعنی حساءً خفیفاً... نافع من داءالموم و الهذیان. (ابن البیطار).
- حریرۀ آرد، طعام که از شیر وآرد پزند.
- حریرۀ سیب، از سیب رنده کرده و شکر پزند.
- حریرۀ نشاسته، نشاسته که به آب حل کرده پزندو شکر در آن کرده خورند و بی شکر بدان آهار جامه دهند. آهار. آهر. شو. شوی. آش.
، آب چلو. آشام. آشاب. آبریس، جامۀابریشمین. نوعی از جامۀ ابریشمین. ج، حریر
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
دهی است از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 25هزارگزی باختری اهواز کنار رود کرخه کور، 5هزارگزی شمال راه اهواز به هویزه. دشت و گرمسیر است و 60 تن سکنۀ شیعه دارد. زبانشان فارسی و عربی است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ ثَ)
شاعری از عرب. دیوان او را ابوسعید سکری و جماعتی دیگر گرد کرده اند. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
تأنیث حبیب. محبوبه. دوست (زن)
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
یکی حرائث
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تأنیث اریب، یکی از سلاطین تروا که برادر ایلوس و پسر دردانوس و پدر تروس بوده و در سال 1416 قبل از میلاد حکومت میکرده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
زن دور از وطن، مقابل آشنا
فرهنگ لغت هوشیار
خوی، ساو (مالیات)، پاره برف، داغ زخم، زده شده، گزیت سرشت خوی، عایدی ضرابخانه دخل دارالضرب، جزیه گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر کشته شده به شمشیر، عوارضی که برای تسعیر مالیاتی که در یک جا تعیین اما در جای دیگر پرداخته شده باشد برقرار و معمول بود، جمع ضرایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریبه
تصویر تریبه
استخوان سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیبه
تصویر حقیبه
سرین، توشه دان، کوله پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
شیر با خوراکی است از آرد و شیر و روغن که برای بیمار پزند قطعه حریر، حلوایی رقیق از آرد برنج و مغز بادام و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریسه
تصویر حریسه
دیواری از سنگ که برای گوسفندان سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریمه
تصویر حریمه
بی روزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریبه
تصویر زریبه
پهست آغل، بیشه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحیبه
تصویر رحیبه
مونث رحیب سرزمین پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
((غَ بِ))
مؤنث غریب، زن دور از وطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضریبه
تصویر ضریبه
((ضَ بِ یا بَ))
سرشت، خوی، عایدی ضرابخانه، دخل
دارالضرب: جزیه، گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر، کشته به شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حریره
تصویر حریره
((حَ رِ))
قطعه حریر، خوراکی رقیق از آرد برنج، شکر و مغز بادام، معمولاً برای کودکان شیرخوار و بیماران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریبه
تصویر تریبه
((تَ بَ یا بِ))
استخوان سینه، جناغ، مفرد ترایب (ترائب)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
بیگانه، اجنبی، ناآشنا
فرهنگ فارسی معین