جدول جو
جدول جو

معنی حروث - جستجوی لغت در جدول جو

حروث
(حُ)
جمع واژۀ حرث
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدوث
تصویر حدوث
نو پیدا شدن، واقع شدن امر تازه، رخ دادن، پدید آمدن چیز تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حروف
تصویر حروف
حرفها، جمع واژۀ حرف
حروف روادف: حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند
حروف صفیر: حروف ز، س، ص
حروف عالیات: در تصوف موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیب الغیوب مانند درخت در هسته، برای مثال ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ی هرچند کتاب عالمی بنوشتیم / پوشیده ز لوح کائناتیم مدام (شاه نعمت الله ولی - لغتنامه - ۸۱۵)
حروف عله: «و»، «ا» و «ی»
حروف معجم: مقابل حروف مهمله، حروف هجائیه، حروف نقطه دار مانند ب، ت، ث
حروف مهمله: مقابل حروف معجم، حروف بی نقطه مانند ا، ح، د، ر، س
حروف هجا: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا
حروف تهجی: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا، حروف هجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراث
تصویر حراث
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرون
تصویر حرون
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حروب
تصویر حروب
حرب ها، جنگها، نبردها، جمع واژۀ حرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراث
تصویر حراث
حارث ها، کشاورزان، جمع واژۀ حارث
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
دهی است از دهستان بیرون بشم از بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در پانزده هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف و شش هزارگزی باختری مرزان آباد. کوهستانی و معتدل و دارای 190 تن سکنه، شیعه، گیلکی و فارسی. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال و چوب و صنایع دستی زنان شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
مصغر حرث. و از اعلام است
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ / حَ)
از اعلام مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
(حَثْ)
حثیث. سریع. شتاب. تند. مقابل بطی ٔ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ برث. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به برث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیارشده و کشته شده. (ناظم الاطباء). مزروع
لغت نامه دهخدا
(حَرْ وَ)
تبش در دهن از تیزی خورش. گرمی در حلق و سینه و سراز خشم و درد و تیزی مزۀ خردل و سپندان و مانند آن. بوی گنده یا تیزی چنانکه در سر و امثال آن باشد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محروت. بیخ گیاه انجدان. (ناظم الاطباء). بیخ درخت انجدان که حلتیث صمغ آن است. (برهان). عروق انجدان. اصل انجدان. (اختیارات بدیعی). انقوزه. عودالرقه. ریشه انجدان سرخسی است، درخت انجدان. (برهان). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 299 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرون
تصویر حرون
سرکش توسن اسب یا استری که از سوار اطاعت نکند سرکش توسن: (بر مرکبی حرون سوار شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حربث
تصویر حربث
تمک از گیاهان تمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراث
تصویر حراث
زارع، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوث
تصویر حدوث
نوشدن، نو پیدا شدن چیزی، نو آمدن، وجود بعد از عدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروف
تصویر حروف
علاماتی که الفبا را تشکیل داده و کلمات از آنها ترکیب می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروض
تصویر حروض
لاغر و نحیف گشتن از بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروق
تصویر حروق
دندان غروچه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرور
تصویر حرور
حرارت، گرماها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروث
تصویر فروث
جمع فرث، سرگین های شکنبه جمع فرث سرگینها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرود
تصویر حرود
از میان قوم دور شدن، تنها منزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروب
تصویر حروب
رزمها، جنگها، کارزار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرور
تصویر حرور
((حُ))
گرما، حرارت آفتاب، باد گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروب
تصویر حروب
((حُ))
جمع حرب، جنگ ها، رزم ها، کارزارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروف
تصویر حروف
((حُ))
جمع حرف، حرف ها، هر یک از قطعه های ریخته گری یا شکل های ترسیمی که در حروفچینی یا ماشین نویسی به کار رود، الفبا نشانه هایی که واژه های یک زبان به وسیله آن ها نوشته می شود، ایتالیک نوعی حروف چاپی لاتینی و یونانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراث
تصویر حراث
((حَ رّ))
برزگر، کشاورز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدوث
تصویر حدوث
((حُ))
نو پیدا شدن، تازه واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروم
تصویر حروم
((حُ رُ))
جمع حریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرون
تصویر حرون
((حَ))
اسب یا استر سرکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراث
تصویر حراث
((حُ رّ))
جمع حارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروم
تصویر حروم
پامال
فرهنگ واژه فارسی سره