- حره (دخترانه)
- زن آزاده، لقب زنان اشرافی، خاتون، نام خواهر محمود غزنوی
معنی حره - جستجوی لغت در جدول جو
- حره
- آزاده زن سنگستان. زن آزاد آزاد زن، جمع حرات
- حره
- عنوانی برای زنان و دختران پادشاهان، زن بزرگ و شریف، زن آزاد
- حره ((حَ رَّ))
- سنگستان
- حره ((حُ رّ))
- زن آزاده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شهر، مرغزار، آبخیز، تالاب، بوستان بزرگ
نیرنگ، ترفند، فریب
سوراخ، چاله، گودال، مغاک
پیشه، شگرد
سخن، بندواژه، وات، واج
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های دندانی در آن جای دارند فک یاآرواره زبرین فک اعلی یاآرواره زیرین. فک اسفل
هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
حد، لب، کناره، لبه، کرانه، تیزی، جانب کلمه، سخن گفتن، کلمه ای که قبل از ترکیب با کلمه دیگر معنی مستقل از آن مفهوم نشود کلمه، سخن گفتن، کلمه ای که قبل از ترکیب با کلمه دیگر معنی مستقل از آن مفهوم نشود
فساد و تباهی
ولع، طمع، آرزو، هوا، زیادت جویی، حریصی
صید کردن، خراشیدن درشتی، خشونت درشتی، خشونت
نگهبانی کردن
اندازه کردن، تقدیر، تخمین، تقدیر کردن، تخمین کردن آنچه بدان گردن بندند آنچه بدان گردن بندند
خشم، گوشه گیر
گناه خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن
کشت کردن، کاشتن
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
نبرد، ستیز، رزم، کارزار، مقاتله، پیکار، پرخاش
گشادگی، سوی، بانگ مرغان سو سوی
از پارسی ک هنجیدن هنهجش
پاره زمین دیوار کشیده مسقف، پاره از زمین، غرفه
تکی
چشم بر جسته، گلمژه
دانه، یک تخم
شادمانی، فراخی، زردی دندان
بی بهرگی