جدول جو
جدول جو

معنی حرملشت - جستجوی لغت در جدول جو

حرملشت
هدر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرمت
تصویر حرمت
(دخترانه)
احترام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
احترام، عزّت، حرام بودن، احترام و فروتنی در برابر اوامر و نواهی الهی، انجام دادن امور حرام
حرمت داشتن: احترام داشتن، ارجمند داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمات
تصویر حرمات
حرمت ها، احترام ها، عزّت ها، حرام بودن ها، جمع واژۀ حرمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمل
تصویر حرمل
اسفند، در علم زیست شناسی گیاهی خودرو، با گل های سفید کوچک و دانه های ریز سیاه، در علم زیست شناسی دانۀ خوش بوی این گیاه که آن را برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند، اسپندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
آمیختگی دو یا چند رنگ در یاقوت که باعث کاهش قیمت آن می شود
فرهنگ فارسی عمید
(گَ مَ)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم، واقع در 11000گزی شمال کلالی کنار راه مالرو سیمکان به خفر و میمند. منطقه ای است کوهستانی و گرم. دارای 308 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آنجا غلات، برنج، خرما و مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغبانی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ)
مرکّب از: در + مشت، ترجمه ضبط است. (آنندراج)، در تحت تصرف. در دست. در ید اقتدار. (ناظم الاطباء)،
- درمشت کردن، ضبط کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ رُ)
جمع واژۀ حرمت. (ترجمان عادل بن علی).
- حرمات اﷲ، آنچه واجب است قیام به آن و حرام است تفریط در آن
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
المدلجی. یکی از صحابه است
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
قریه ای از قرای انطاکیه. (سمعانی). و در معجم البلدان حرملیه آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
یکی اسفند. یکی حرمل. نباتی است از یتوعات، آتش زنۀ آن بسیار نیکوست، و ضماد شیر آن جهت جرب نهایت مؤثر است. صاحب تحفه گوید: نباتی است حجازی و از جمله یتوعات است و بقدر قامتی و پرشیرو برگش دراز و از برگ بید کوچکتر و تیره رنگ و ضماد او را جهت جرب بسیار مؤثر دانسته اند، کنجده که از عیوب یاقوت است. رجوع به حرملیات شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
منسوب به حرمله، قریه ای از انطاکیه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
حرملیات. رجوع به حرملیات شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
جمع واژۀ حمله. رجوع به حمله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ حامله
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به مشرق خوزستان
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لی یا)
حرملات. یکی از عیوب یاقوت حرمله است و آن خلط وی با حجاره است واین عیب یا این حجارۀ مخلوط به یاقوت را به فارسی کنجده گویند، و آن نوع یاقوتها را حرملیات نامند. رجوع به حرمل و الجماهر فی معرفهالجواهر بیرونی چ حیدرآباد دکن ص 38 و 49 و نخب الذخائر سنجاری ص 7 س 4 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام یکی از ایستگاههای راه آهن بین اهواز و خرمشهر از بخش مرکز شهرستان خرمشهر است. این ایستگاه در 101 هزارگزی جنوب باختری اهواز و 20 هزارگزی شمال خرمشهر واقع، ساکنین آن عبارتند از کارمندان راه آهن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ نِ)
بدکرداری را گویند. (برهان) (آنندراج). بدی و بدکرداری. (ناظم الاطباء). دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد: در پازند ترمنیشن برابر است با ترومتی اوستایی بمعنی بادسری و خیره سری و ناسازگاری و برتی و و سرکشی، مقابل آرمتی (فروتنی و بردباری) (جزء دوم کلمه متی از مصدر من اوستایی بمعنی اندیشیدن است). در اوستا و نوشته های دینی پهلوی ترومتی دیوی است رقیب آرمتی. و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
نا مباحی، نا شایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمل
تصویر حرمل
هزار اسپند از گیاهان دارویی سیر زرد اسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملات
تصویر حملات
جمع حمله، تاخت ها تازها جمع حلمه تاختنها تاختها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمات
تصویر حرمات
جمع حرمه، گرامش ها، آبروها، ناشکستنی ها جمع حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
توت فرنگی درختی، قضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
((حَ مَ لِ یا لَ))
توت فرنگی درختی، قضبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
((حُ مَ))
آبرو، عزت، آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حملات
تصویر حملات
((حَ مَ))
جمع حمله، تاخت ها، تاختن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حملات
تصویر حملات
آفندها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
آزرم، آبرو، ارزش، ارج
فرهنگ واژه فارسی سره
توت فرنگی، قضبان، اسفنددانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
Inviolacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هدر رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
неприкосновенность
دیکشنری فارسی به روسی