جدول جو
جدول جو

معنی حرقوف - جستجوی لغت در جدول جو

حرقوف(حُ)
ستور لاغر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، جانوری از حشرات الارض
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حروف
تصویر حروف
حرفها، جمع واژۀ حرف
حروف روادف: حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند
حروف صفیر: حروف ز، س، ص
حروف عالیات: در تصوف موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیب الغیوب مانند درخت در هسته، برای مثال ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ی هرچند کتاب عالمی بنوشتیم / پوشیده ز لوح کائناتیم مدام (شاه نعمت الله ولی - لغتنامه - ۸۱۵)
حروف عله: «و»، «ا» و «ی»
حروف معجم: مقابل حروف مهمله، حروف هجائیه، حروف نقطه دار مانند ب، ت، ث
حروف مهمله: مقابل حروف معجم، حروف بی نقطه مانند ا، ح، د، ر، س
حروف هجا: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا
حروف تهجی: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا، حروف هجا
فرهنگ فارسی عمید
(حَ قُ وَ)
اعلای کام از حلق. (منتهی الارب). بالای لهات. بالای لهات از حلق، استخوان سر سرین. (منتهی الارب). حرقفه
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ابن سعد بن زهیر السعدی العنبری. بروایت طبری، صحابی است و در خلافت عمر، خلیفه اورا با سپاهی بمدد مسلمانان که با ایران جنگ درپیوسته بودند فرستاد. سوق الاهواز را فتح و مسخر کرد. و در حرب صفین به اول در رکاب علی و پس از ف تنه حکمین به خوارج ملحق گردید و در جنگی که امیرالمؤمنین با خوارج کرد کشته شد. (از قاموس الاعلام ترکی). او ملقب به ذوالیدیه یا ذوالثدیه وذوالخویصره بود و علت آنکه او بجای یک دست پاره ای گوشت آویخته داشت که چون بکشیدندی دراز و ممتد گشتی. مقریزی آرد: و جلس یومئذ و فی ثوب بلال فضه یقبضها للناس علی ما امره اﷲ، فاتی ذوالخویصره التمیمی [و اسمه حرقوص] فقال: اعدل یا رسول اﷲ! فقال: ویلک ! فمن یعدل اذا لم اعدل [قد خبت و خسرت ان لم اکن اعدل] ! قال عمر رضی اﷲ عنه: ایذن لی فیه أضرب عنقه ! قال: دعه، فان له اصحاباً یحقر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم یقرأون القرآن لایجاوز تراقیهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه: [ینظر الی نصله فلایوجد فیه شی ٔ، ثم ینظر الی رصافه فمایوجد فیه شی ٔ، ثم ینظر الی نضیه و هو قدحه فلایوجد فیه شی ٔ، ثم] ینظر الی قذذه فلایوجد فیه شی ٔ قد سبق الفرث و الدم. آیتهم رجل اسود، احدی عضدیه مثل ثدی المراءه، او مثل البضعه تدردر [و یخرجون علی حین فرقه من الناس] . (امتاع الاسماع صص 425- 426). بشربن العمر در شعری در تفضیل علی بر خوارج آرد:
ماکان من اسلافهم ابوالحسن
ولا ابن عباس ولا اهل السنن
غر مصابیح الدجی مناجب
اولئک الاعلام الاعارب
کمثل حرقوص و من حرقوص
بقعه قاع حولها قصیص
لیس من الحنظل یشتار العسل
ولا من البحور یصطاد الورل
هیهات ما سافله کعالیه
ما معدن الحکمه اهل البادیه.
(ضحی الاسلام ج 3 ص 144).
و رجوع به الاصابه قسم سوم ج 2 ص 60 شود. مورخان خلافهائی بقرار زیر به حرقوص نسبت داده گویند در مسجد پیغمبر بول کرد و جسورانه به پیغمبر گفت عادل باش و با زبیر مخاصمت ورزید و در سال 37 هجری قمری بدست علی (ع) در نهروان کشته شد. و حرقوصیه طائفه ای از خوارج به وی منسوبند که محمد بن جریر ایشان را در رساله ای رد کرده است. (الذریعه ج 10 ص 193)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ)
جانوری است چون کیک جهنده. دویبه کالبرغوث. ج، حراقیص. (مهذب الاسماء). جانوری است مانند کیک و نیش او به نیش زنبور ماند، یا مانند کنه است و به مردم چسبد، یا جانوری است کوچکتر از گوگا و گاه دو بال گیرد پس می پرد. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
می. (منتهی الارب). خمر. (اقرب الموارد). رجوع به قرقف و قرقف شود، درم. (منتهی الارب). درهم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حقف. ریگهای تودۀ کژ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کج شدن، نشستن آهودر حقف یا کج نشستن آن مانند حقف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حرف. حروف متداول خط کنونی فارسی، سی وپنج یا سی وهفت است. رجوع به حرف و سبک شناسی ج 1 صص 188-196 شود:
وآن حرفهای خطکتاب او
گوئی حروف دفتر قسطا شد.
دقیقی.
گشتن حال و سخن گفتن بآواز حروف
زبر و زیر همه جمله بزیر قمر است.
ناصرخسرو.
و اعیان این مملکت به دیدار او مفتخرند و جواب این حروف را منتظر. (گلستان). هذا قول الشافعی بحروفه. (المزهر سیوطی) ، یعنی بعبارته.
، حرفهای سربی که در چاپخانه های حروفی بکار برده میشود (اصطلاح امروز).
- حروف اعجام، حروف معجمه. حروف تهجی. ا ب ت ث ح الخ. و رجوع به اعجام و حروف معجم شود.
- حروف تخصیص، حروف تهجی.
- حروف جاره، حروف اضافه.
- حروف جمّل، ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص، قرشت، ثخذ، ضظغ.
- حروف چشمه دار، حروف صاحب دایره.
- حروف حلقیه، حروف شفویه یا شفهیه. رجوع به شفویه شود.
- حروف عالیات، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: هی الشئون الذاتیه الکامنه فی غیب الغیوب، کالشجره فی النواه و الیها اشار الشیخ بقوله:
کنا حروف عالیات لم تقل
متعلقات فی ذری اعلی القلل
انا انت فیه و نحن انت و انت هو
و الکل هو هو فسل عمن وصل.
هکذا فی اصطلاحات الصوفیه لکمال الدین ابی الغنائم.
- کتاب الحروف، نام دیگر کتاب الهیات ارسطوست.
ترکیب های دیگر:
- حروف صامته. حروف عاطفه. حروف عطف. حروف عله. حروف قلقله. حروف لسنیه یا لسانیه ر ز ژ س ش ص ض. حروف مستعلیه. حروف مسروقه. حروف مشبههبالفعل. حروف معانی. ادوات. رباطات (منطق). حروف تهجی عام. حروف نقطه دار. حروف منقوطه. حروف مقرمطه. حروف مهمله. حروف غیرمعجمه. حروف غیرمنقوطه. حروف مهموسه. حروف ناصبه. حروف نافیه. حروف نداء. حروف نطعیه. حروف نقطه. رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود.
، (علم...) علمی است که از خواص حروف بطور مفرد و یا مرکب بحث کند، و موضوع این علم، حروف هجاء باشد. ابن ندیم در فهرست و ابن خلدون در مقدمه درباره آن بحث کرده اند و ما اندکی از آنرا زیر عنوان حروفیان یاد میکنیم. چلبی فهرست کتبی که در این موضوع نوشته شده است چنین یاد کرده است: ازهارالاّفاق، اساس العلوم و المعانی، اسرارالحروف، الاسرار الشافیه الروحانیه، الاشاره المعنویه، اظهارالرموز، اکسیرالاسماء، الواح الذهب، ایماء الی علم الاسماء، الباقیات الصالحات، بحرالفوائد الحرفیه، بحرالوقوف، بدر ریاض المعارف، برقهالانوار، البرقه النورانیه، بروق الانوار، بغیهالطالب، البهاء الامجد، بهجهالاسرار، بهجهالاّفاق، بیان المغنم، التعلیقه الکبری، تمیزالصرف، تنزیل الارواح، التوسلات الکتابیه، تیسیرالعرف، تیسیرالمطالب، جامعاللطائف، جنهالاسماء، الجواهر الخمس، الحائز للعون الناجز، حدائق الاسماء، حدیقهالاحداق، الحدیقه السندسیه، الحرز الاسنی، حرزالاقسام، حرزالامان، الحروف الوضعیه، حقائق الحروف، الحقائق السبوحیه، حل رموزالاسماء، حل الرموز، حلهالکمال، خافیه افلاطون و جعفر الصادق و هرمس، خواص الاسرار، خواص الاسماء، خواص القرآن، الخواطر السواغ، الدر المنظم، الدر النظوم، الدر النظیم، درالاسرار، درهالاّفاق، دره تاج السعاده، دره فنون الکتاب، درهالمعارف، الدرهالناصفه، الرساله اللاهوتیه، رسالهالخفا، الرمز الاعظم، رمزالحقائق، روض الاسرار، روض المعارف، روضهالاسرار، روضهالانوار، زبدهالمصنفات، سرالصرف، سجل الارواح، سجنجل الارواح، سجنجل الجمال، السر الابجدی، سرالاسرار، السر الاسنی، السر الافخر، سرالانس، السر الجامع، سرالجمال، السر الخفی، السر الربانی، سرالسعاده، السر المصون، السر الغامض، السر الفاخر، السر المصون، السر المکتوم، السعد الاکبر، سفر ابراهیم علیه السلام، سفر ادریس علیه السلام، سفر آدم علیه السلام، سفر ارمیا، سفرالخفایا، سفر ذی القرنین، سفر شیت، سفرالمستقیم، سفر نوح علیه السلام، سواطعالانوار، سین الاسرار، شرف التشکیکات، شفأالصدور، شمس الارواح، شمس الاسرار، شمس الاّفاق، شمس الجمال، شمس الرقوم، شمس لطائف الاسماء، شمس مطالعالقلوب، شمس المعارف، الشمس المنیر، شمس الواصلین، شمس الوصال، الصراط المستقیم، طبیعت نامه، طلسم الارواح، طلسم الاسرار، طلسم الاشباح، الطلسم المصون، عجائب الاتفاق، عجائب الاسماء، العقد المنظوم، العلم الاکبر، علم الهدی، العلم الاسنی، عیون الحقائق، غایهالاّمال، غایهالحکیم، الغایه القصوی، فاتح المغنم، فتح الکنوز الحرفیه، فخرالاسماء، فرح نامه، فصول سبعه، فصول عشره، فلک الرموز، فلک السعاده، فواتح الاسرار، فواتح الجمال، فهم سلوک المعنی، قاف الانوار، قبس الاقتداء، قبس الانوار، قلم الاسرار، کتاب اسراسم، کتاب الاسفوطاس، کتاب التعریف، کتاب تنکلوشا، کتاب ثابت، کتاب بلیناس، کتاب طمطم، کتاب الغین، کتاب فاه باللسان، کتاب کنکه، کتاب کیباس، کتاب اللوح، کتاب الملاطیس، کتاب الملکوت، کتاب الهاریطوس، کشف اسرارالحروف، کشف اسرارالمعانی، کشف الاسرار، کشف الاشارات، کشف السر المصون، کشف السر المکنون، کشف الغطا، کشف المعاد، الکشف الکلی، کعبهالاسرار، کعبهالجمال، کنزالاسرار، کنزالالواح، کنزالانوار، الکنز الباهر، کنزالدرر، کنزالسعاده، کنزالقاصدین، کنزالمطالب، الکنز المطلسم، کیمیاءالسعاده، لطائف الاسماء، لطائف الاشارات، لطائف الاّیات، اللطائف الخفیه، اللطائف العلویه، اللطائف الفریده، لمعهالانوار، لوامعالانوار، لوامعالبروق، لوامعالتعریف، لوایح الانوار، المبادی و الغایات، مدخل الی علم الحروف، مشرق الانوار، مصابیح فی الحروف، المطلب الاسنی، مفتاح ابواب السعاده، مفتاح البرق المنشور، مفتاح الکنوز، المقام الاسنی، منبعالاسماء، مناهج الاعلام، منبعالاصول، منبعالعلوم الربانیه، منهج الوهبیه، منیهالطالب، مواقف الغایات، مواقیت البصائر، المواهب الربانیه، نرجس الاسماء، نزههالنفوس، نسیمات الفاتحه، النفحه القدسیه، نور انواره المعارف، وشی المصون، هدایهالقاصدین، یاءالتصریف
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رفوف. (از اقرب الموارد). بر وزن و معنی رفوف است. (منتهی الارب). رجوع به رفوف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لرزیدن و جنبیدن: رأیته یرقف من البرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرقوص
تصویر حرقوص
کیک پردار مسگوگ (سولفور مس) سولفور مس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقوف
تصویر قرقوف
درم همرس، می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوف
تصویر رقوف
لرزنده از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروف
تصویر حروف
علاماتی که الفبا را تشکیل داده و کلمات از آنها ترکیب می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروف
تصویر حروف
((حُ))
جمع حرف، حرف ها، هر یک از قطعه های ریخته گری یا شکل های ترسیمی که در حروفچینی یا ماشین نویسی به کار رود، الفبا نشانه هایی که واژه های یک زبان به وسیله آن ها نوشته می شود، ایتالیک نوعی حروف چاپی لاتینی و یونانی
فرهنگ فارسی معین