جدول جو
جدول جو

معنی حرقله - جستجوی لغت در جدول جو

حرقله
(تَ)
نوعی از رفتار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوقله
تصویر حوقله
گفتن «لا حول و لا قوه الا بالله»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرقفه
تصویر حرقفه
استخوان سر ران، استخوانی در لگن خاصره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
آمیختگی دو یا چند رنگ در یاقوت که باعث کاهش قیمت آن می شود
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْءْ)
به یکبار آب بر سر ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غرقل الرجل، صب علی رأسه الماء بمره. (اقرب الموارد) ، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب) (آنندراج). گندیده شدن تخم مرغ و خربزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ لَ)
گروهی از اسپان. (منتهی الارب). رجوع به حرجل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَغْ غُ)
دراز شدن، تمام کردن صف را در نماز و جز آن، چپ و راست دویدن با نشاط و خرمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ قَ)
شهری است به مغرب از نواحی بربر که در بر اعظم واقع، و همان قصبۀ سوس الاقصی است. (معجم البلدان ص 174)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دادن حق کسی را: زقل بحقی زرقله، داد حق مرا، واخیدن موی را: زرقل الشعر، واخید موی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَصْصُ)
بشتاب رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پایکوبی نمودن. (از منتهی الارب). رقص. (اقرب الموارد) ، گشاده گام رفتن. گشاده گام رفتن به ناز و خرامیدن. (از منتهی الارب). تبختر. (اقرب الموارد) ، رام و فرمانبردار گردیدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
میل کردن از توسط. (از منتهی الارب). جور کردن به طور قصد و میل کردن از توسط. (از ناظم الاطباء). دور شدن از قصد وعدل. (از اقرب الموارد) ، راست نگفتن سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علیه کلامه، سخن خود رابر او کج کرد. (اقرب الموارد) ، کج نمودن بر کسی کار و سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علی فلان، کردار و سخن را بر فلان کج کرد. (از اقرب الموارد) ، دائر نمودن بر کسی کلام غیرمستقیم را. (از منتهی الارب). وادار کردن کسی را بر لازم داشتن کلامی غیر مستقیم و نادرست را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ لَ)
بازیی است مر طفلان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازیی است ایرانیان را و آن معرب است. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به درکله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رالْ لَ)
شهری است به مغرب یا قبیله ای است به بربر و از آنجاست حسن بن علی بن احمد بن الحسن الحرالّی صاحب تصانیف مشهوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
تأنیث مرقل که نعت فاعلی است از ارقال. رجوع به مرقل و ارقال شود، ناقه مرقله، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مرقل. مرقال. ج، مرقلات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ لَ)
آب صاف باقی در حوض. حقله، شیر باقی، خرمای تباه فروریخته از درخت. (منتهی الارب) ، آنچه کم باشد از مقدار قدح. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
محمدآباد. و یقال: باغ حرقه از دیه های وزواه است. (تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(حُ جُلْ لَ)
نام قریه ای به دمشق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حدلقه. گردانیدن چشم وقت دیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
طائفه ای از جهینه از بنی ضرام. داستانی از یکی از افراد ایشان بنام شهاب بن جمره در عیون الاخبار ابن قتیبه ج 1 ص 148 آمده است
نام قبیله ای از قضاعه، نام قبیله ای از همدان. و نسبت بدان حرقی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَکْ کی)
گام نزدیک نهادن، سخن زودزود و پیوسته گفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قُ وَ)
اعلای کام از حلق. (منتهی الارب). بالای لهات. بالای لهات از حلق، استخوان سر سرین. (منتهی الارب). حرقفه
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
المدلجی. یکی از صحابه است
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
قریه ای از قرای انطاکیه. (سمعانی). و در معجم البلدان حرملیه آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
یکی اسفند. یکی حرمل. نباتی است از یتوعات، آتش زنۀ آن بسیار نیکوست، و ضماد شیر آن جهت جرب نهایت مؤثر است. صاحب تحفه گوید: نباتی است حجازی و از جمله یتوعات است و بقدر قامتی و پرشیرو برگش دراز و از برگ بید کوچکتر و تیره رنگ و ضماد او را جهت جرب بسیار مؤثر دانسته اند، کنجده که از عیوب یاقوت است. رجوع به حرملیات شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاذب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ دَ)
گره خشکنای گلو. سیبک. عقدۀ حنجور. گره گلو، ناقۀ اصیل و نجیب. ج، حراقد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرقه
تصویر حرقه
سوزش سوختگی، گرمی تفسیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرقفه
تصویر حرقفه
بالدیس (خاصره) لگن سرسرین خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوقله
تصویر حوقله
پیر و ضعیف و عاجز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
توت فرنگی درختی، قضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقله
تصویر رقله
خرما بن بلند کویک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
((حَ مَ لِ یا لَ))
توت فرنگی درختی، قضبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرقفه
تصویر حرقفه
((حِ قَ فَ یا فِ))
خاصره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوقله
تصویر حوقله
((حَ قَ لَ یا حُ قَ لِ))
لا حول و لا قوه الا بالله گفتن
فرهنگ فارسی معین
توت فرنگی، قضبان، اسفنددانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد