از روستای حی به اصفهان: و به حروان از روستای حی آتشی بنهاد (شاپور ذوالاکتاف) سرود شاذران نام کرد و از خان لنجان اوقاف بسیار کرد آنرا... (مجمل التواریخ و القصص ص 67). و ابن بلخی این کلمه را بصورت ’بوان جروأان’ یا ’یوان جزوان’ آورده است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 72) .و رجوع به مزدیسنا تألیف محمد معین چ 1 ص 240 شود
از روستای حی به اصفهان: و به حروان از روستای حی آتشی بنهاد (شاپور ذوالاکتاف) سرود شاذران نام کرد و از خان لنجان اوقاف بسیار کرد آنرا... (مجمل التواریخ و القصص ص 67). و ابن بلخی این کلمه را بصورت ’بوان جروأان’ یا ’یوان جزوان’ آورده است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 72) .و رجوع به مزدیسنا تألیف محمد معین چ 1 ص 240 شود
جائی است به یمن: و فی بلد بنی غصین معدن فضه عند الحشران بالخرابه الغادیه عند حشران عند الجربتین الکبیرتین. (از کتاب الاکلیل همدان بنقل چاپ کننده کتاب الجماهر در ص 268)
جائی است به یمن: و فی بلد بنی غصین معدن فضه عند الحشران بالخرابه الغادیه عند حشران عند الجربتین الکبیرتین. (از کتاب الاکلیل همدان بنقل چاپ کننده کتاب الجماهر در ص 268)
نومیدی. ناامیدی. نمیدی. حرفه. محرومی. قنوط. یأس، بی بهرگی. حرف. بی نصیبی: گویند آفت ملک شش چیز است اول حرمان... (کلیله و دمنه). حرمان آن است که نیکخواهان را از خود محروم گرداند. (کلیله و دمنه). آدم از او به برقع همت سپیدروی شیطان از او به سیلی حرمان سیه قفا. خاقانی. تو خورشیدی و من در این عصر افسرده به سردسیر حرمان. خاقانی. ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان. خاقانی. و سیاحان بیابان حرمان... (سندبادنامه ص 6). مهتری در قبول فرمانست ترک فرمان دلیل حرمانست. سعدی (گلستان). لبت شکّر به مستان داده، چشمت می به می خواران منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم. حافظ. - در ششدر حرمان افتادن، در بن بست نامرادی گیر کردن
نومیدی. ناامیدی. نمیدی. حرفه. محرومی. قنوط. یأس، بی بهرگی. حُرف. بی نصیبی: گویند آفت ملک شش چیز است اول حرمان... (کلیله و دمنه). حرمان آن است که نیکخواهان را از خود محروم گرداند. (کلیله و دمنه). آدم از او به برقع همت سپیدروی شیطان از او به سیلی حرمان سیه قفا. خاقانی. تو خورشیدی و من در این عصر افسرده به سردسیر حرمان. خاقانی. ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان. خاقانی. و سیاحان بیابان حرمان... (سندبادنامه ص 6). مهتری در قبول فرمانست ترک فرمان دلیل حرمانست. سعدی (گلستان). لبت شکّر به مستان داده، چشمت می به می خواران منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم. حافظ. - در ششدر حرمان افتادن، در بن بست نامرادی گیر کردن
نام جد محمد بن علی بن جعفر واسطی فقیه و محدث است. نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
نام جد محمد بن علی بن جعفر واسطی فقیه و محدث است. نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
پارسی تازی گشته ورشان کبوتر جنگلی در اوستایی ورشا به مانک بیشه و درخت آمده (پور داود یشت ها) این واژه را برهان نیز به نادرست تازی دانسته و در بیشتر واژه نامه های فارسی نیز تازی آمده نام دیگر پارسی آن کناد است در تازی بدان قمری نیز گویند که در فرهنگ عمید برابر است با (موسی کوتقی) یا موسا کو تقی (گویش مشهدی) و موسیچه (گویش بیرجندی) این پرنده که نام پارسی آن ماچوچه است یکی از گونه های ورشان است، جمع ورشان، از ریشه پارسی ورشان ها کنادها قمری بر سر سرو زند پرده عشاق تذرو ورشان نای زند بر سر هر مغروسی. (منوچهری) توضیح این کلمه در قاموسهای عربی لغت تازی محسوب شده. در اوستا بمعنی بیشه و درخت آمده. بار تولمه این لغت را درکلمه فارسی ورشان بمعنی کبوتر جنگلی ضبط کرده است
پارسی تازی گشته ورشان کبوتر جنگلی در اوستایی ورشا به مانک بیشه و درخت آمده (پور داود یشت ها) این واژه را برهان نیز به نادرست تازی دانسته و در بیشتر واژه نامه های فارسی نیز تازی آمده نام دیگر پارسی آن کناد است در تازی بدان قمری نیز گویند که در فرهنگ عمید برابر است با (موسی کوتقی) یا موسا کو تقی (گویش مشهدی) و موسیچه (گویش بیرجندی) این پرنده که نام پارسی آن ماچوچه است یکی از گونه های ورشان است، جمع ورشان، از ریشه پارسی ورشان ها کنادها قمری بر سر سرو زند پرده عشاق تذرو ورشان نای زند بر سر هر مغروسی. (منوچهری) توضیح این کلمه در قاموسهای عربی لغت تازی محسوب شده. در اوستا بمعنی بیشه و درخت آمده. بار تولمه این لغت را درکلمه فارسی ورشان بمعنی کبوتر جنگلی ضبط کرده است