جدول جو
جدول جو

معنی حرحی - جستجوی لغت در جدول جو

حرحی
(حَ حی ی / حِ حی ی)
منسوب به حر، منسوب به حره
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حربی
تصویر حربی
مربوط به جنگ، جنگی، در حال جنگ
جنگنده
در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
قاسم بن عبدالله و سوادبن زیاد محدثان اند. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ ما)
نعت است از حرام. ج، حرامی ̍، حرام
لغت نامه دهخدا
(حِ می ی)
منسوب به حرم مکه یا مدینه چون از نوع آدمی باشد: رجل حرمی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارح. جمع واژۀ رحی، نرم کردن. نرم گردانیدن. (منتهی الارب) ، فروهشتن. فروگذاشتن. فروکردن.
- ارخاء ستر،فروگذاشتن یعنی افکندن پرده را. پرده و جز آن فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). فروکردن پرده. فروهشتن پرده. انداختن آن.
- ارخاء عنان، ارخاء فرس.
- ، از چیزی بی تأمل گذشتن:
ناشی ز هوای جلوۀ تو
ارخای عنان آفرینش.
عرفی.
... آفرینش در هوای جلوۀ نعت او ارخای عنان دارد و وصف او کماهی نمی تواند گفت. (آنندراج).
- ارخاء فرس، دراز کردن رسن او را. (منتهی الارب).
، فروهشتگی.
- ارخاء عمامه، آرامیدن. بی بیم شدن.
، ارخاء ناقه، فروهشته گردیدن یارک آن. (منتهی الارب) ، ارخاء دابه، سخت راندن ستور را، نیک دویدن. (تاج المصادر بیهقی). نوعی ازدویدن سخت یا دویدن بمراد. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: الارخاء، شدهالعدو او هو فوق التقریب وقال الازهری الارخاء الاعلی اشدالحضر و الارخاء الادنی دون الاعلی و فی الصحاح قال ابوعبید: الارخاء، ان تخلی الفرس و شهوته فی العدو غیر متعب له. و ارخی دابته، ساربها کذلک، قاله اللیث و قال الازهری ارخی الفرس فی عدوه، اذا احضر
لغت نامه دهخدا
(اُ حی ی)
جمع واژۀ رحی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به برح یمن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ حا)
کلمه ای است که در وقت خطا کردن تیر از نشانه گویند و ’مرحی’ در وقت نشستن بر نشانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
منسوب است به برح که بطنی است از کنده. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ ما)
حرمی ̍ واﷲ، به معنی اما واﷲ است، یعنی سوگند با خدای
لغت نامه دهخدا
منسوب به حرب جنگی: کوس حربی، جنگنده رزمنده مرد حربی، یا کافر حربی. یا کافر حربی. کسی که اهل کتاب (مسلمان مسیحی یهودی زردشتی) نباشد، درین صورت مسلمانان او را بقبول اسلام دعوت کنند و در صورت عدم قبول با او میجنگند و او را میکشند، گوشه ای از ماهور، گوشه ای در راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
الأدبيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
Literal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
littéral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
literal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
буквальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
wörtlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
буквальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
dosłowny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
字面上的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
literal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
letterale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
حرفی
دیکشنری فارسی به اردو
حرفی، تحت اللفظی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
শব্দগত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
halisi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
harfî
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
문자 그대로의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
文字通りの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
शब्दार्थ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
harfiah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
ตัวอักษร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
letterlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
מילולי
دیکشنری فارسی به عبری