جدول جو
جدول جو

معنی حرایا - جستجوی لغت در جدول جو

حرایا
(حَ)
جمع واژۀ حریّهتأنیث حری ّ. سزاواران (از زنان). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برایا
تصویر برایا
خلایق، آفریده شدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرایب
تصویر حرایب
اموال، مال ها، دارایی ها، جمع مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرایا
تصویر مرایا
مرآت ها، آینه ها، جمع واژۀ مرآت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنایا
تصویر حنایا
حنیّه ها، کمان ها، جمع واژۀ حنیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایا
تصویر سرایا
سریه ها، جنگهایی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمع سرایاها، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان، جمع واژۀ سریه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حظیه. به معنی بهره مند و دولتی، کنیز که از زن پنهان دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) : دیگر از خویشان او خاتونی درآمد در خواتین و حظایا با رعونت جوانی چون ووفور مواد شادمانی درخرامیدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سریّه، بمعنی پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) (آنندراج) : پس از آن معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 292)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قریه: و کان ذاسطوه... و ثروه... و ممالیک... و القرایا و الاملاک. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 53). و اعاد علی ّ سهاماً فی ثلث قرایا بالراذان. (معجم الادباء چ مارگلیوث ص 56)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ج عریه. رجوع به عریه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رگها که از شیر پر شود و ریزد. (از منتهی الارب). عروقی که ممتلی از شیر گردد و از آنها شیر بیرون تراود. (از بحر الجواهر) ، جمع واژۀ مرآت و مرآه، به معنی آینه است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). رجوع به مرآه شود، جمع واژۀ مری ّ است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مری شود، جمع واژۀ مرآی است. (از ناظم الاطباء). (از فرهنگ فارسی معین). مناظر. دیدارها. منظره ها. رجوع به مرئی ̍ و مرآی شود.
- علم مناظر و مرایا. رجوع به مناظر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بطنی است از بطون هوّاره. (صبح الاعشی ج 1 ص 363)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ج صرّاء. (دهار). جمع واژۀ صریاء. (منتهی الارب). جمع واژۀ صریه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بلغت رومی گیاهی است که آنرا بفارسی خردل می گویند لیکن خردل صحرائی است نه بستانی و نبات آن به روی زمین گسترده میشود و بعربی سطاح خوانند. (برهان). و رجوع به حرثا و حرشا شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آفریدگان و خلق اﷲ. (آنندراج). مخلوقات و آنچه خدای تعالی آفریده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسم مردی که پسرانش بازر و بابل مراجعت کردند، (قاموس کتاب مقدس)
مردی از سبط راوبین و پسر لیخا، (از قاموس کتاب مقدس)
پسر شوبال بن یهودا، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
دیهی به مصر: و به مصر قومی بدیه حرثیا جمع شدند و گفتند خون عثمان همی طلبیم. (مجمل التواریخ و القصص ص 289). رجوع به خربتا شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
حرائز. شتران برگزیده که از نفاست نتوان فروخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
حرائب. جمع واژۀ حریبه. مالهای مسلوبه. (منتهی الارب) : خاص و عام در فوائد آن غنائم و رغایب آن حرایب متساوی شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 352)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
رجوع به حرائر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حشیّه. توشک ها و نهالیهای آکنده به چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حنیه. به معنی کمان ها. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حویّه، به معنی چرب روده و گردگی و چنبر. (ترجمان عادل) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به حویه شود
لغت نامه دهخدا
کسی که خداوند به او متوجه است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برایا
تصویر برایا
جمع بریه، آفریدگان، جمع بریه آفریدگان مخلوقات خلایق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرآه، آیینه ها، جمع مرآه، دیدگاه ها چشم اندازها جمع مراآت (مرآه) آیینه ها، جمع مرئی منظرها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراشا
تصویر حراشا
رومی سپندین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرایر
تصویر حرایر
جمع حره زنان آزاده آزاد زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرایا
تصویر مرایا
((مَ))
جمع مرآه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنایا
تصویر حنایا
((حَ یا حَ))
جمع حنیه، کمان
فرهنگ فارسی معین
آفریدگان، مخلوقات، موجودات
فرهنگ واژه مترادف متضاد