- حراه
- گشادگی، سوی، بانگ مرغان سو سوی
معنی حراه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیشه، شگرد
نابایسته، ناروا، ناشایست
پر چونه، پر گفتار
فروش ویژه
آغاز سپید مویی
قاطع، برنده، برا، بیزاری، بیگناهی، وارهیدگی، وام رهی، آک رهی (آک عیب)
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
گرمی و تیزی طعم چیزی
تشنه، عطشان
منع کردن، ممنوع کردن چیزی را، ناروا شدن، حرام بودن
زغن از پرندگان
جنب جنبش
آتش سوزی، باروت سوزی، سوختن حراقه نفت
سوزنده
تند و تیزی زبانگزی
واتگر زبان آور پر چانه حراف از ساخته های فارسی گویان است. پر گوی پر چانه، ناطق زبان آور. توضیح این کلمه در کتب لغت عربی نیامده
اشنان فروش، آهک پز
جمع حریص
نگاهبانی پاسبانی نگهداری
جمع حارس پاسبانان نگاهبانان
آواز آب، نام گونه ای ترانه که مردمان سرایند و خوانند سرودک قول نصنیف ترانه
آزاد مردی، آزاد شدن
بمعنی جامه هائی که روی طناب اندازند تا خشک شود و در فارسی بمعنی فروش چیزی بمزایده میگویند، فروش ملک یا کالا در حضور عده ای که هر کس بیشتر بخرد باو بدهند
کشتکاری برزیگری شخم زدن
زارع، کشاورز
جنگ کردن
نام کوهی است در شمال مکه در یک فرسنگی آن مشرف به منی و حضرت رسول (ص) پیش از بعثت بسیار به آن کوه عبادت میکردند و نخستین وحی در آنجا به آن حضرت نازل شد
بی بهرگی
جنبه نشانه هایی که رفتار وات ها را می نمایانند: زبر زیر پیش، جنبش چال اورز
سوزش سوختگی، گرمی تفسیدگی
پیشه، کار، کسب، شغل، صناعت که روزی بدان دست آرند
تک (پاپیروس مصری) از گیاهان