جدول جو
جدول جو

معنی حرافی - جستجوی لغت در جدول جو

حرافی(حَرْ را)
زبان آوری. تیززبانی. سخنوری. رجوع به حرّاف شود
لغت نامه دهخدا
حرافی(حَ)
احمد بن موسی بن عبدالله بن محمد حرافی زمانی ساکن شهر فاس. عارف و ادیب بود و در 1034 هجری قمری درگذشت. او راست: تحفهالاخوان در احوال شیخ رضوان. (هدیه العارفین ج 1 ص 156)
لغت نامه دهخدا
حرافی
زبان آوری، تیز زبانی، سخنوری
تصویری از حرافی
تصویر حرافی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرامی
تصویر حرامی
دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرافت
تصویر حرافت
تندی، زبان گزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرقفی
تصویر حرقفی
مربوط به استخوان لگن خاصره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
حرام بودن، نوشیدنی الکلی، حرامی کردن مثلاً مرتکب شدن فعل حرام
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
عیسی بن مغیره. از شعبی روایت دارد، و ثوری از وی، و منسوب است به حرام خطه ای از کوفه و جد ایشان حرام بن سعد بن مالک تمیمی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حرمت. ناروائی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به جد اعلی، یعنی حرام انصاری. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ ما)
جمع واژۀ حرمی ̍
لغت نامه دهخدا
(حَ می ی)
دزد راه زن. دزد قاطع طریق. دزد بیابانی. راهزن. (شرفنامۀ منیری). رهزن: گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس. (گلستان). و حکما گویند: چار کس از چار کس بجان برنجند، حرامی از سلطان، دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. (گلستان).
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.
به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرد دندان.
اوحدی.
- امثال:
حرامی باش، حرامی سفره مباش، یعنی گاه خوردن رعایت اکیل بکن و سهم او مخور.
، حرامزاده. ولدالحرام، کولی. لوری. لولی. غره چی. قرشمال. غربال بند
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قاسم بن علی بن محمد بن عثمان حریری. صاحب مقامات است و از اهل میشان بصره است
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
نسبت به حران. عده ای از رجال بدین نسبت شهرت دارند.ولیکن فیروزآبادی در قاموس گوید: و النسبه الیه (حران) حرنانی و لاتقل حرانی و ان کان قیاساً، و شارح زبیدی و یاقوت گویند: این مانند آن است که نسبت به مانی را منانی گویند و حال آنکه قیاس مانوی میباشد.
- رطل حرانی، نوعی رطل است. رجوع به رطل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
وهمی. منسوب به خرافه. موهوم. نیش غولی. انیاب اغوالی. افسانه ای. (یادداشت به خط مؤلف).
- کلام خرافی، کلام باطل و بی اساس.
- عقیدۀ خرافی، عقیده باطل و بی بنیان
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حریف بودن. رجوع به حریفی جستن و حریفی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رجوع به حرافت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ فی ی)
یکی از سه استخوان که استخوان حرقفۀ پهلو را تشکیل دهند. علی بن زین العابدین همدانی گوید:استخوان خاصره که حرقفه نیز نامند، عریض غیرمنتظم وبر خود پیچیده بقسمی است که طرف اعلای آن از بالا به پائین و از انسی به وحشی عریض و طرف اسفل آن از قدام به خلف پهن است. کلیهً شبیه به تبرزین و مرکب است از سه قطعه که بعضی از مصنفین قدیم هر یک را استخوانی دانسته جدا بیان میکردند. اول: استخوان عانه که در قدام واقع است و آنرا شاخۀ عرضی و شاخۀ نازلی است که متمم محیط ثقبۀ زیرزهاری است. دویم: استخوان نشیمنگاه که ورک گویند در پائین آن واقع و هم از همین طرف ثقبۀ زیر زهار را محدود مینماید. سیم: حرقفه که در خلف واقع است. و این هر سه قسمت در عمق تقعیر حق ّالورک تلاقی میکنند. اما در این ایام مجموع آنرا یک استخوان ملاحظه کرده و برای آن دو سطح و چهار کنار و چهار زاویه تعیین نموده اند. سطح اول، داخلی: بواسطۀتیزی برآمده که آنرا مضیق فوقانی نامند بدو قسمت شده در طرف اعلای آن حفرۀ داخلی حرقفه است که عضلۀ حرقفی بدان پیوسته و در طرف اسفل آن سوراخ بزرگی مشاهده میشود موسوم به ثقبۀ ’ساد’ که آنرا ’شسیه’ سوراخ زیرزهاری نامیده و از غشاء ساد بسته میشود و عضلۀ ساد با زیرزهاری داخلی به اطراف این سوراخ و بروی غشاء مذکور می پیوندد. و در قسمت فوقانی این ثقبه تقعیری است قدام و خلفی معروف به تقعیر زیرزهاری که عصب و عروق زیر زهار از آن میگذرند. این ثقبه از پائین به عظم ورک و از قدام به جسم عانه متصل می شود و آنقدری از این استخوان عانه را به ورک متصل میسازد که نیمۀفوقی آن شاخۀ نازلی عانه، و نیمۀ تحتانی شاخۀ صاعدی ورک است، و از فوق به شاخۀ عرضی عانه محدود میشود. سطح دوم، خارجی: در وسط آن نقرۀ بزرگ بسیار عمیقی است موسوم به حق ّالورک که روی آن بطرف وحشی اندکی به تحت و قدام است و رأس فخذ در آن قرار گرفته، مفصل فخذ حاصل میشود. و در قعر آن سطح مقعر کوچک غیرمفصلی پست و بلندی است که از پائین متصل به شکافتگی حق الورک و موسوم به قعر حق الورک است. کنار این نقره که موسوم به ابروی آن است در حالت حیاه محل اتصال چنبرۀ حق الورک و دارای سه شکافتگی است که هر یک را بنام قطعۀ استخوانی که آنها را جدا ساخته میخوانند:
الف - قدامی که موسوم است به حرقفۀ عانئی.
ب - خلفی معروف به حرقفۀ ورکی.
ج - تحتانی موسوم به شکافتگی ورکی زهاری یا حق الورکی. و در طرف فوقی حق الورک تقعیر ناوئی است که از قدام به خلف کشیده شده، ابروی مذکور در آن واقع و موسوم است به ناودان فوق حق الورک و به این ناودان وتری که عضلۀ مستقیم قدامی را منقبض مینماید پیوسته. سطح عریض منخفضی که در طرف فوقانی حق الورک واقع است آنرا حفرۀ خارجی حرقفه نامند که روی آن بجانب وحشی و خلف و تحت است، و دو خط منحنی در این سطح دیده میشود، که قدامی به شوک قدامی و فوقی حرقفه، و خلفی به قسمت وسطی تیزی آن منتهی شده به قدام خط قدامی عضلۀ کوچک سرین به مابین دو خط عضلۀ وسطی سرین و به خط خلفی عضلۀ عظیم سرین پیوسته اند. سطحی که در تحت نقرۀ حق الورک است و روی آن به تحت و قدام و وحشی است در آن دهان خارجی ثقبۀ زیرزهاری مشاهده میشود که جسم عظم عانه در قدام آن واقع و دو شاخۀ افقی و عمودی آنرا از فوق به حرقفه و از تحت به شاخۀ صاعدی ورک که حد تحتانی ثقبه است متصل مینمایند. و عضلۀ زیرزهاری وحشی در اطراف ثقبه به سطح خارجی غشائی که ثقبه را بسته است می پیوندد.
اما چهار کنار: اول، کنار قدامی - در این کنار از وحشی به انسی و از فوق به تحت، چهار فزونی استخوانی و سه شکافتگی که یک در میان واقعاند مشاهده میشود: 1- شوک قدامی و فوقانی حرقفه که عضلۀ خیاط و روابط قوس فخذ و عضلۀ ممدد و لفافۀ عریض بطن بدان پیوسته اند. 2- در تحت این شوک شکافتگئی است که عصب فخذی جلدی از آن میگذرد. 3- شوک قدامی و تحتانی حرقفه که سر قدامی و مستقیم عضلۀ سه سر بدان پیوسته است. 4-شکافتگی شبیه به ناودانی که عضلۀ پسواس حرقفه در آن قرار میگیرد. 5- فزونی حرقفه و عانه که رباط حرقفۀ عانه بدان پیوسته و عضلۀ صغیر پسواس در صورت وجودبدان اتصال دارد. 6- تقعیر سطح عانه ای است که از جانب خلفی به تیزی عانه که متمم مضیق فوقانی است منتهی گشته. 7- شوک عانه است که زیاد برآمده و در وحشی زاویۀ عانه واقع و باید ملتفت بود که به آن مشتبه نشود، و محل اتصال اول عضلۀ مقربه و روابط قوس فخذ است.
دوم، کنار خلفی - نیز مانند کنار قدامی از فوق به تحت چهار فزونی و سه شکافتگی دارد چنانکه از فوق به تحت دیده میشود: 1- شوک فوقی و خلفی حرقفه. 2- شکافتگی کوچک که معتدبه نیست. 3- شوک تحتی و خلفی حرقفه که عضلات عام حرقفه به آنها اتصال دارند. و در طرف انسی شوک فوقی پست و بلندیهای بسیاری است که آنها را دانه دانهای حرقفه نامند. و در جانب انسی و تحتی آنها در خلف تیزی سطح داخلی حرقفه سطح کوچک مفصلی ناهموار مثلثی است که منهدم است بر سطح مفصلی عجز که آنرا سطح گوشی حرقفه گویند. 4- در زیر شوک تحتانی حرقفه شکافتگی بزرگ نسائی است که در حال حیات بواسطۀ دو رباط عجز و نسائی سوراخی در آنجا حاصل میشود. 5- پائین تر از اینها شوک نسائی است که باریک و برجسته و رباط کوچک عجز و نسائی به رأس آن و عضلۀ توأم فوقانی به سطح خارجی و عضلۀ مرتفعنمایندۀ شرج و عضلۀ ورک و عصعصی به سطح داخلی آن متصل میشوند. 6- در زیر این شوک شکافتگی کوچک نسائی است که در آن هم بمثل شکاف نسائی بواسطۀ دو رباط عجز و نسائی مثل سوراخ یا معبری پیدا شده است. 7- برآمدگی نشیمنگاه است که در بیان زوایا مذکور خواهد شد.
سوم، کنار فوقانی یا تیزی حرقفه - دو طرف آن ضخیمتر از وسط و از بالا که نظر کنند بشکل سین (s) ایطالیائی است و جزء قدامی آن از طرف انسی و جزء خلفیش از وحشی مقعر است. این کنار منحرفاً از وحشی به انسی و از قدام به خلف مایل شده، و به لب انسی آن عضلۀ عرضی شکم، و به لب وحشیش عضلۀ مورّب بزرگ پیوسته، و در میان این دو لب از قدام عضلۀ مورب کوچک و از خلف عضلۀ مربع قطن اتصال دارند.
چهارم، کنار تحتانی - کوتاه تر از کنارهای دیگر و در محاذی شاخۀ صاعدی نشیمنگاه و نازلی عانه واقع، در مردان نازک و پست و بلند و در زنان صاف و برگشته به خارج است، و لفافۀ عجان بدو پیوسته و در مردان ریشۀجسم نعوظی مجوف قضیب و عضلۀ ورکی مجوفی به آن متصل میشوند.
و اما چهار زاویه: اول، زاویۀ قدامی وفوقانی - حاصل شده است از شوک قدامی و فوقانی حرقفه که مذکور شد. دوم، زاویۀ قدامی و تحتانی، یا زاویۀ عانه - بفاصله یک سانتیمتر و نیم در طرف انسی شوک عانه واقع و در طرف انسی و تحتی آن در روی جسم عانه سطح مفصلی پست و بلند طویلی است که تا ابتدای کنار تحتانی کشیده شده و از اتصال آن با نظیر خود مفصل عانه حاصل میشود. و بدین زاویه ستون انسی حلقۀ اربیه اتصال دارد و به لب خلفی فاصله که میان این زاویه و شوک است عضلۀ مستقیم بطن می پیوندد، و بلافاصله در قدام آن عضلۀ مخروطی و ستون خلفی حلقۀ اربیه که موسوم به رباط ’کل’ است متصل میشود. فاصله مذکور عبارت است از کنار تحتانی حلقۀ اربیه، و مجرای منی نیز درروی آن واقع میشود. سوم، زاویۀ خلفی و فوقی - از شوک خلفی و فوقی خاصره که ذکر شد حاصل شده است. چهارم، زاویۀ خلفی و تحتی، یا دانه دانهای ورکی - از جمیعاجزاء این استخوان ضخیمتر و موضعی است که انسان بروی آن می نشیند و شاخۀ صاعدی آن با شاخۀ نازلی عانه متحد و بدان چند عضله می پیوندند: 1- بطرف خلفی از تحت به فوق عضلۀ نیم غشائی و سر بلند عضلۀ دوسر و عضلۀ نیم وتری که همگی با عضلۀ توأم تحتانی مجتمع میگردند. 2- بطرف انسی آن، عضلۀ عرضی عجان متصل میشود. 3- بطرف وحشی آن، عضلۀ مقربۀ بزرگ و عضلۀ مربع فخذ پیوسته اند. (جواهر التشریح علی خان صص 132-137).
ترکیب ها:
- حرقفی اسفنجی. حرقفی بصلی. حرقفی بظری. حرقفی عجانی. حرقفی فخذی. حرقفی مجرائی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب به حروف.
- چاپ حروفی، چاپ سربی. و آن چاپ نوشته ها باشد با ترکیب حروف ریخته از سرب. مقابل چاپ سنگی.
، یکی از حروفیین. یکی از حروفیان. یکی از حروفیه. رجوع به حروفیان شود
لغت نامه دهخدا
(حُ فی ی)
وادی حلافی، وادی که گیاه دوخ رویاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
ثابت بن سنان بن ابراهیم بن زهرون. پزشک بغدادی. (هدیه العارفین ج 1 ص 248). و رجوع به ابوالحسن حرانی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ)
شتران لاغر تهیگاه درآمدۀ رام. و این کلمه را واحد نباشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گیاهی است منوم و آن غیر بنگ است
لغت نامه دهخدا
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
سره گری کهبدی شغل و عمل صراف، دکان صراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافی
تصویر خرافی
موهوم، افسانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروفی
تصویر حروفی
منسوب به حروف شناسنده حروف
فرهنگ لغت هوشیار
بر لگن استخوان بالایی لگن بزرگترین استخوان از سه استخوانی که استخوان خاصره را تشکیل میدهند. این استخوان در بالا و خارج استخوان خاصره قرار دارد و در دوره جنینی از دو استخوان دیگر تشکیل دهنده خاصره کاملا جدا است. توضیح برای شناختن مکان استخوان حرقفی بشکل استخوان خاصره مراجعه شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراجی
تصویر حراجی
مشته ای دکانی که در آن حراج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافت
تصویر حرافت
تند بودن زبانگز بودن، تیزی زبانگزی تند مزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافه
تصویر حرافه
تند و تیزی زبانگزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
دزد راهزن منسوب به حرام حرامکار، دزد راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافی
تصویر زرافی
حیله گری، شیادی، خدعه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
((صَ رّ))
شغل و کار صراف، دکان صراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرافت
تصویر حرافت
((حَ فَ))
تند بودن، زبانگز بودن، تیزی، زبان گزی، تندمزگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
((حَ))
حرامکار، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی معین