آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد، چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان) بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. (معجم البلدان)
آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد، چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان) بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. (معجم البلدان)
نگاهبانی کردن. نگاه داشتن. (ترجمان عادل بن علی). پاسبانی. نگاهبانی. نگهبانی. حفظ. نگاهداری. مراقبت. رقابت. پاسبانی کردن. (دهار) (ترجمان عادل بن علی). نگاهبانی کردن چیزی یا کسی را. نگه داشتن. (تاج المصادر بیهقی). صیانت کردن. محافظت کردن. پاس داشتن. حمایت. مراعات کردن. ضبط کردن: گفتم شودم حراست افزون چون هر کس را زیادتی زاد. کمال اسماعیل. حراست رعیت بر پادشاه واجب و لازم است. (مجالس سعدی ص 21). تو اگر مؤمنی فراست کو ور شدی مؤتمن حراست کو. اوحدی
نگاهبانی کردن. نگاه داشتن. (ترجمان عادل بن علی). پاسبانی. نگاهبانی. نگهبانی. حفظ. نگاهداری. مراقبت. رقابت. پاسبانی کردن. (دهار) (ترجمان عادل بن علی). نگاهبانی کردن چیزی یا کسی را. نگه داشتن. (تاج المصادر بیهقی). صیانت کردن. محافظت کردن. پاس داشتن. حمایت. مراعات کردن. ضبط کردن: گفتم شودم حراست افزون چون هر کس را زیادتی زاد. کمال اسماعیل. حراست رعیت بر پادشاه واجب و لازم است. (مجالس سعدی ص 21). تو اگر مؤمنی فراست کو ور شدی مؤتمن حراست کو. اوحدی
موضعی است به نزدیکی مکه در میان مشاش و غمیر و بالای ذات عرق و دست راست راه مکه - عراق و گویند که عزّی ̍ در آنجا بود. (معجم البلدان). ابن العباس اللهبی گوید: اء تعهد من سلیمی ذات نؤی زمان تحللت سلمی المراضا کأن بیوت جیرتهم فأبصر علی الازمان تحتل الریاضا کوقف العاج تحرقه حریق کما نحلت مغربله رحاضا و قد کانت و للایام صرف تدمن من مرابعها حراضا. (معجم البلدان)
موضعی است به نزدیکی مکه در میان مشاش و غمیر و بالای ذات عرق و دست راست راه مکه - عراق و گویند که عُزّی ̍ در آنجا بود. (معجم البلدان). ابن العباس اللهبی گوید: اء تعهد من سلیمی ذات نُؤْی زمان تحللت سلمی المراضا کأن بیوت جیرتهم فأبصر علی الازمان تحتل الریاضا کوقف العاج تحرقه حریق کما نحلت مغربله رحاضا و قد کانت و للایام صرف تدمن من مرابعها حراضا. (معجم البلدان)
جمع واژۀ حرّه. (اقرب الموارد) : سیدۀ والدۀ سلطان مسعود و عمات وی با همگی اهل حرم و حرات از قلعه بزیر آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 7). امیر محمود برنشست و آنجا آمد و امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرات ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). و پیغام فرستادند به حرّات و عمّات و خواهران و والده و دختران که بسازید تا با ما به هندوستان آئید چنانکه به غزنین هیچ چیز نماند که شمایان را دل بدان مشغول باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 674). در شب خالی کردند و همه سریه ها و حرات بزرگان بدیدار او آمدند. (تاریخ بیهقی ص 256)
جَمعِ واژۀ حُرّه. (اقرب الموارد) : سیدۀ والدۀ سلطان مسعود و عمات وی با همگی اهل حرم و حرات از قلعه بزیر آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 7). امیر محمود برنشست و آنجا آمد و امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرات ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). و پیغام فرستادند به حُرّات و عَمّات و خواهران و والده و دختران که بسازید تا با ما به هندوستان آئید چنانکه به غزنین هیچ چیز نماند که شمایان را دل بدان مشغول باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 674). در شب خالی کردند و همه سریه ها و حرات بزرگان بدیدار او آمدند. (تاریخ بیهقی ص 256)