- حراسه
- نگاهبانی پاسبانی نگهداری
معنی حراسه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پهلوانی
نگهبانی، پاسبانی، پاسداشت
جمع اریس، کشاورزان
آموزش دادن آموزاندن، گاییدن، دانایی، پژوهش
گرمی و تیزی طعم چیزی
آتش سوزی، باروت سوزی، سوختن حراقه نفت
تند و تیزی زبانگزی
نگاهداشتن، نگهبانی، مراقبت، رقابت، حفظ
آواز آب، نام گونه ای ترانه که مردمان سرایند و خوانند سرودک قول نصنیف ترانه
کشتکاری برزیگری شخم زدن
مونث حساس: قوای حساسه
دیواری از سنگ که برای گوسفندان سازند
دلاوری، دلیری
بدخویی، ستیز ستیزه
نوعی کشتی جنگی که به وسیلۀ آن آتش و چیزهای جنگی شعله ور به سوی دشمن پرتاب می کردند
امری افتخارآمیز که از روی شجاعت، مهارت و شایستگی انجام شده باشد، در علوم ادبی نوعی شعر در وصف پهلوانان که داستان های منظوم از نبردها، دلاوری ها و افتخارات قومی و نژادی یک ملت را دربر دارد مانند شاهنامۀ فردوسی، شجاعت، دلاوری، دلیری
دفتر، جزوه، کنایه از قرآن یا جزئی از آن
قول، تصنیف، ترانه، وجد، طرب، شور و حال صوفیان، آوازی که دسته جمعی خوانده می شود
چیزی که کسی را با آن بترسانند، چیزی که از چوب، پارچه یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا می کنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، داهل، مترس
هر مادۀ قابل اشتعال مانند پنبه برای روشن کردن آتش
نگهبانی کردن، حفظ کردن، محافظت، نگهبانی، نگهداری، پاسبانی
نهال کویک نهال خرما بن
فراست در فارسی هوش اندر یافت زیرکی دروندانی چهره شناسی سوار خوبی، اسپ شناسی
پارسی تازی گشته کراسه کوراسک مجموعه کوچک دفتر
آنچه مردم رابدان ترسانند، چوبی که درمیان زراعت برپاکنند وصورتها وچیزها برآن نصب نمایند تاجانوران زیانکار بسوی مزرعه نیایند
سترسا سهش، دریابنده یا حاسه بصر. حس بیننده قوه باسره. یا حاسه ذوق. حس چشنده قوه ذایقه. یا حاسه سمع. حس شنونده قوه سامعه. یا حاسه شم. حس بوینده قوه شامه. یا حاسه لمس. حس بساونده قوه لامسه
گشادگی، سوی، بانگ مرغان سو سوی
جمع حارس پاسبانان نگاهبانان