حراثت (تَ) زراعت. کشت. فلاحت. کشت کردن. (تاج المصادر بیهقی). کشتکاری کردن. کشاورزی نمودن. (غیاث). کشت و کار ادامه... زراعت. کشت. فلاحت. کشت کردن. (تاج المصادر بیهقی). کشتکاری کردن. کشاورزی نمودن. (غیاث). کشت و کار لغت نامه دهخدا
حراثت برزگری، کشاورزی، فلاحت، کشتکاری، کشتگری، کاشتن، کشت کردن، کشتن ادامه... برزگری، کشاورزی، فلاحت، کشتکاری، کشتگری، کاشتن، کشت کردن، کشتن فرهنگ واژه مترادف متضاد