جدول جو
جدول جو

معنی حرائز - جستجوی لغت در جدول جو

حرائز(حَ ءِ)
جمع واژۀ حریزه. (اقرب الموارد). شتران برگزیده که از نفاست نتوان فروخت. (منتهی الارب). حرایز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرائر
تصویر حرائر
حره ها، عناوینی برای زنان و دختران پادشاهان، زنان بزرگ و شریفا، زنان آزاد، جمع واژۀ حره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حائز
تصویر حائز
جامع، دارا، دربردارنده
فرهنگ فارسی عمید
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حریبه. حریبهالرجل، مال مسلوبۀ مرد یا مال که بدان زندگانی نماید. (منتهی الارب) : مردان از کار بازماندندو اموال و خزاین و حرائب و مراکب و رکائب و سلاحها سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 56)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
محارزه. با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. (منتهی الارب) ، نهایت کردن در کاری، درد و سوزش دل از خشم و جز آن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
روستائیست به یمن. (منتهی الارب). مخلاف بالیمن قرب زبید. (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان). کوره ای است در یمن نزدیک زبید، و در مسار از بلد حراز کان زر است. (از الجماهر ص 270). شمس سامی گوید: نام قضائی است درسنجاق صنعاء از ولایت یمن، از طرف مشرق با خود صنعاءو از سوی شمال با سنجاق کوکبان و از جانب جنوب با سنجاق انس و از جهت مغرب با سنجاق مدیره محدود و محاطمیباشد. این قضا در بالای جبل سراه میباشد و از این رو اراضیش مرتفع و هوایش معتدل است و میاه جاریۀ زیاد دارد. نهرهای وادی سهم و وادی الحمیره که از بزرگترین انهار یمن میباشند از این قضا سرچشمه میگیرند واراضی را سیراب میسازند و از این جا به سنجاق حدیده درآید. خاک این منطقه حاصلخیز است. قضای نامبرده مشتمل بر سه ناحیۀ زیر است: 1) عمر. 2) مغمق. 3) ستوح. و 20 پارچه آبادی دربردارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
نام پدر عثمان بن حراز محدث است. (منتهی الارب). با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از حیازت و حوز. جامع: لیکون للمزید من فضل اﷲ حائزاً و من الثواب بالقدح المعلی فائزاً. (تاریخ بیهقی، نامۀ خلیفه القائم بامراﷲ)
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غریزه. (اقرب الموارد). رجوع به غریزهشود، نزد اهل جفر عبارت است از بینات حروف، کذا فی بعض الرسائل. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
حرائز. شتران برگزیده که از نفاست نتوان فروخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حرّه. (منتهی الارب). زنهای کریمه
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حریسه، گوسپند بشب دزدیده، جمع واژۀ حریسه، به معنی دیوار از سنگ که برای گوسپندان سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حریصه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
نام یکی از قلات عارض به یمامه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حز و حزه
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرائف
تصویر حرائف
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائز
تصویر رائز
آزمون آزماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائز
تصویر حائز
جامع، دارا، گردآورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرائز
تصویر غرائز
جمع غریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرائر
تصویر حرائر
زن آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائز
تصویر حائز
دارای
فرهنگ واژه فارسی سره
دارا، دربردارنده، گردآورنده، فراهم آورنده، جامع، واجد
فرهنگ واژه مترادف متضاد