جدول جو
جدول جو

معنی حذیمه - جستجوی لغت در جدول جو

حذیمه
(حِذْ یَ مَ)
نام موضعی است به نجد و بدانجا یکی از جنگهای عرب روی داده است. (مراصد الاطلاع ص 130)
لغت نامه دهخدا
حذیمه
(حَ مَ)
ابن یربوع بن غیظبن مره
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
(دخترانه)
مؤنث حلیم، بردبار، شکیبا، نام دایه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حکیمه
تصویر حکیمه
(دخترانه)
مؤنث حکیم، دانا به علوم مختلف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حکیمه
تصویر حکیمه
حکیم، پزشک، دانا، دانشمند، خردمند، فیلسوف، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(حُ ذَ مَ)
نام اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتافتن. (از منتهی الارب). اسراع، چون غلطانی رفتن، حذلمۀ فرس، نیکو کردن اسب را، تراشیدن، چنانکه چوب را، پر کردن، چنانکه مشک را، تیز گردانیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ ری)
بسیارگویی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
زن مست. (منتهی الارب). مؤنث خذیم
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
هدیۀ خانه کعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هدیۀ خانه کعبه و مالی که در آن نذر باشد. (ناظم الاطباء). ج، وذائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، وذیمهالکلب، قلاده که در گردن سگ کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ مَ)
زن کوتاه بالا. (مهذب الاسماء). و در منتهی الارب آمده است: کوتاه که گام نزدیک گذارد. در مؤنث و مذکر یکسان است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُذْ یَ)
پارۀ گوشت. (مهذب الاسماء). حذوه
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
پاره ای گوشت بدرازا بریده، بهره ای از غنیمت، پاره ای از هر چیزی. و در حدیث است: انها (ای فاطمه (ع)) حذیه منی
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
ابن الثابت. خوندمیر در حبیب السیر در ذیل عنوان ’ذکر بعضی از حکایات و غرایب روایات که ازجنیان منقول است’ داستانی از این مرد از ابوعامر راهب نقل کرده است. (خاتمۀ حبیب السیر چ سنگی تهران ص 402). و در چ خیام ج 4 ص 684 خزیمه با خاء معجمه است
ابن حرب. از قبیلۀ بجیله است. (منتهی الارب) (تاج العروس)
ابن حیان. از قبیلۀ بنی سامه بن لوی است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذی یَ)
بهره ای از غنیمت. (منتهی الارب) ، عطیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذی یَ)
نام موضعی مرتفع بقرب مکه. در شعر ابی قلابه پشتۀ سنگی است نزدیک مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
قاطع. (معجم البلدان). برنده. بران. برا، دانای ماهر در کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
موضعی است به نجد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
آبی است کعب بن ابی بکر بن کلاب را
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
آب گرم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بهین شتر. (منتهی الارب). کریمه از شتر. (اقرب الموارد). ج، حمائم، شیر گرم کرده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
طایفه ای از مضر و ازمه نیز نامیده شود. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
یوم حلیمه، روزی است تاریخی از روزهای مشهور عرب بین ملک شام و سلطان حیره. رجوع به مجمع الامثال میدانی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
دختر حارث بن ابوشمر است. درباره او مثلی است مشهور در عرب که گویند: مایوم حلیمه بسّر. و اصل آن اینست که پدر او حارث لشکری بجنگ منذر بن ماءالسماء می فرستاد حلیمه ظرفی (تغاری) پر از عطر بیاورد و همه را خوشبو و معطر گردانید. (منتهی الارب). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
تأنیث حکیم. زنی حکیم. ج، حکیمات. و در عرب چهار تن این عنوان و لقب دارند که آنان را حکیمات العرب خوانند. رجوع به حکیمات شود
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ مَ)
بنت امیمه. تابعیه است. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
خردمندی که در خشم از جا نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه در غیر مورد غضب غضبناک نشود. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
ابن حارث بن ارقم. یکی از بنی عامر بن عبدمناه است. در سیره نام او آمده است. (الاصابه ج 1 ص 333 و ج 2 ص 59 قسم سوم)
نام مردی متطبب از تیم رباب
لغت نامه دهخدا
تصویری از حذیم
تصویر حذیم
برنده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیمه
تصویر قذیمه
بخشیده وا گذاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذیمه
تصویر غذیمه
چاه فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذیمه
تصویر عذیمه
نکوهش، گزید گی، خایید گی، کویک با خرمای بی هسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
زن بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکیمه
تصویر حکیمه
مونث حکیم: فرزانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریمه
تصویر حریمه
بی روزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
((حَ مِ))
زن بردبار
فرهنگ فارسی معین