جدول جو
جدول جو

معنی حذریه - جستجوی لغت در جدول جو

حذریه
(حِ یَ)
قطعه زمین سخت. ج، حذاری ̍، پشتۀ زمین سخت. (منتهی الارب) ، پرهای گردن خروس. کویل خروه. (مهذب الاسماء) ، پارۀ زمین. (مهذب الاسماء). ج، حذاری ̍، حذار. الارض الخشنه. الارض الغلیظه من القف الخشنه و ابوخبرۀ اعرابی گوید: بالای کوه اگر سخت و غلیظ باشد حذریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حذریه
(حِ یَ)
حرّه ای است بنی سلیم را. (منتهی الارب). نام یکی از دو حرّۀ بنی سلیم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوریه
تصویر حوریه
(دخترانه)
زن بهشتی زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
فرزند، نسل، فرزندان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
برداشتن باد خاک را و پرانیدن و بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر باد دادن خاک کان را، بطلب زر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جستن زر ازخاک معدن. (از متن اللغه) ، بر باد کردن خرمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (المنجد) ، فریز کردن گوسپند و ماندن پاره ای از پشم بر گوسپند جهت نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ستودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، حسب خویش را ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). ستودن حسب خود را و برداشتن خود را. (از آنندراج). ستودن حسب خود را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذُ رْ ری یَ)
نسل. پشت. فرزندان. پدران و فرزندان. نسل آدمی و پری. نسل مردمان و جن ّ. فرزند. فرزندان و فرزندزادگان، یستوی فیه الواحد و الجمع. ج، ذرّیّات. ذراری:
طعنه چه زنی مرمرا بدان کم
از خانه براندند اهل عصیان
زیرا که براندند مصطفی را
ذریۀ شیطان از اهل و اوطان.
ناصرخسرو.
و صاحب معالم التنزیل گوید یقع الذریه علی الاّباء کما یقع علی الأولاد، زنان. رجوع به ذریت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ذی یَ)
نام موضعی مرتفع بقرب مکه. در شعر ابی قلابه پشتۀ سنگی است نزدیک مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذی یَ)
بهره ای از غنیمت. (منتهی الارب) ، عطیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُذْ یَ)
پارۀ گوشت. (مهذب الاسماء). حذوه
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
پاره ای گوشت بدرازا بریده، بهره ای از غنیمت، پاره ای از هر چیزی. و در حدیث است: انها (ای فاطمه (ع)) حذیه منی
لغت نامه دهخدا
(حُ ذُرْ را)
باطل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 52 هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه فرعی اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و کنار شمالی رود خانه جراحی. دشت و گرمسیر و مالاریائی است. 100 تن سکنۀ شیعۀ فارس و عرب دارد. آب آن از رود خانه جراحی و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفۀ آل ابوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ ی یَ)
تأنیث حری ّ، سزاوار. ج، حریّات. حرایا
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُو لُ قَ دَ)
در اصطلاح عرفا، خارج شدن از بندگی کائنات و قطع تمام علاقات با غیر واجب میباشد، و آن دو درجه دارد: حریت عامه که آزادی ازقید شهوات باشد. و حریت خاصه که آزادی از رقیت آداب و رسوم است چه در این مرتبه انسان در تجلی نورالانوار منحل شده و به محاق میرود. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ ذَ یَ)
یا قاعده قبول. یکی از رسومی است که در جامعۀ زردشتیان فوق العاده متداول بوده است، بدین معنی که چون مردی میمرد و فرزندی بالغ نمیگذاشت که جانشین او شود و ریاست خانواده را بعهده گیرد، صغار میت را بقیم میسپردند و اگر میت توانگر بود بایستی شخصی بعنوان ’پسرخوانده’ قائم مقام او شده ترکۀ او را اداره کند. و اگر آن مرد ’زنی ممتاز’ داشت آن زن بعنوان ’پسرخواندۀ’ پدر تا مرگ او میشد ولی زوجه که ’چاکر زن’ بود نمیتوانست به این منصب شود، و بایستی او را مثل صغار دیگر بقیم بسپارند، در این صورت پدر آن زن ’چاکر زن’ قیم محسوب میگردید. و اگر قیم وفات مییافت برادر ’چاکر زن’ یا برادری که در میان چندفرزند مقام ارشدیت داشت یا یکی از خویشان نزدیکش قیم او میشد. اگر در خانه مرد میت زنی ’ممتاز’ یا دختری یگانه نبود سمت فرزندخواندگی ببرادر و پس از او بخواهر و سپس بدختر برادر و بعد به پسر برادر تعلق میگرفت و پس از این طبقات به سایر خویشاوندان نزدیک میرسید. (ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 355)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
حقریت. خواری
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
قضیۀ حصریه، قضیۀ محصوره. رجوع به محصوره و حصر قضایا شود
لغت نامه دهخدا
(حُ یَ)
بهره ای از غنیمت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رُقْ قَ)
نوعی قلیه که آنرا خزیره نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ ری)
بسیارگویی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
افعی کاسته تن از کلان سالی که بجز سر و جان و زهر در وی هیچ نمانده باشد. (منتهی الارب). آن مار که از بسیاری زهر و پیری نقصان گرفته بود. (مهذب الاسماء). مار پیر پرخطر
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ ریْ یَ)
نام دسته ای ازقراولان خاصۀ دولت عباسی در عهدالراضی باﷲ است. در این زمان دو دسته از قراولان خاصه بنام حجریه و ساجیهدائماً در کارها مداخله میکردند. رؤسای آنان اتباع خویش را وسیلۀ اجرای مقاصد متنفذین میساختند و خلیفه هیچ نوع قدرت بر ایشان نداشت. رجوع به تجارب الامم ج 1 صص 214- 243- 264- 312- 324- 336- 358- 375- 377- 414- 419- 448- 453- 489- 499- 503- 509 تا 512- 514- 516- 517- 521- 525- 529- 533- 541- 542- 552- 555 تا 557 و خاندان نوبختی ص 205 و 207 و رجوع به دزی ج 1 ص 252- 253 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
، چگونگی حجر. صلابت. سختی مانند سنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قضائی در سنجاق تعز از ولایت یمن در جنوب تعز که از طرف غرب محدود است به تعز و از شمال به عدین واب و از شرق بقضای قعطبه و از جنوب به عدن و اراضی غیر مضبوطه و او را با ناحیۀ قبیطه صدوهشت قریه است و اراضی آن مرتفع و حاصل خیز است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
فرقه ای از متصوفه. (اقرب الموارد). گروهی از متصوفۀ مبطله باشند. و مذهب ایشان مثل مذهب حالیه است. الا آنکه میگویند حوران بهشتی در بیهوشی نزد ما می آیند و با ایشان صحبت واقع میشود. و چون بهوش می آیند غسل میکنند. کذا فی توضیح المذاهب. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
زن سپیدپوست و نرم. (اقرب الموارد). رجوع به حور و حوراء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
نسل، فرزندان، پشت، پدران، نسل آدمی و پری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذریه
تصویر تذریه
باد دادن خرمن، باد دادن خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفریه
تصویر حفریه
مونی حفری، جمع حفریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
((ذُ رِّ یُِ))
نسل فرزندان، مفرد ذراری و ذریات، ذریت
فرهنگ فارسی معین
احفاد، اولاد، دودمان، سلاله، فرزندان، نسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد