جدول جو
جدول جو

معنی حذر - جستجوی لغت در جدول جو

حذر
پرهیز کردن، ترسیدن و دوری کردن از چیزی، بیم و پرهیز
تصویری از حذر
تصویر حذر
فرهنگ فارسی عمید
حذر
ترسنده و با پرهیز، زیرک و هوشیار
تصویری از حذر
تصویر حذر
فرهنگ فارسی عمید
حذر
(اِ لِ)
پرهیز. (دهار). پرهیز کردن. (ناظم الأطباء) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). اجتناب. ترس. (دهار). ترسیدن. (دهار) (ترجمان عادل). بیم. توقی. (زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). حذار. پرهیزیدن. (تاج المصادر بیهقی). پرهیز کردن. دوری جستن. اتقاء. (تاج المصادر بیهقی). احتراز. تجنب. احتیاط. بیدار بودن. هراس. پاس:
روز کین با خدنگ و نیزۀ او
دشمنش را چه غفلت و چه حذر.
فرخی.
ای پسر نیک حذر دار از این هر سه عدد
یک دو بار اینت بگفتم و این بار سوم.
ناصرخسرو.
چون همه بودنی بخواهد بود
آدمی را چه فایده ز حذر.
مسعودسعد.
گر بدانجا کشد زمانه مرا
که برو سودمند نیست حذر.
مسعودسعد.
حذر تو چه سود چون برسد
لابدآنچ از خدای بر تو قضاست.
مسعودسعد.
چندانت بقا باد که ممکن بود از عمر
زیرا ز قضا هیچکسی را حذری نیست.
سنائی.
از این حریف گلوبر، حذر گزید حذر
وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا.
خاقانی.
صدفش چشم ندارم لکن
از نهنگش حذری خواهم داشت.
خاقانی.
بیندیش از آن طفلک بی پدر
وز آه دل دردمندش حذر.
سعدی (بوستان).
سگالند از او نیکمردان حذر
که خشم خدائی است بیدادگر.
سعدی (بوستان).
من هم اول که دیدمت گفتم
حذر از چشم مست خونخوارت.
سعدی.
ای پریروی احسن التقویم
حذر از اتباع دیو رجیم.
سعدی.
گفته بودم که دل به کس ندهم
حذر از عاشقی و بیخبری.
سعدی.
- الحذر، حذار! ایّاک ! زنهار! زینهار! بپرهیز! بپرهیزید:
آتش و دود آیداز خرطوم او
الحذر زآن کودک مرحوم او.
مولوی.
جمله گفتند ای حکیم باخبر
الحذر دع، لیس یغنی عن قدر
در حذر شوریدن شور و شر است
رو توکل کن توکل بهتر است.
مولوی (مثنوی ص 24).
ای رخ چون آینه افروخته
الحذر از آه دل سوخته.
سعدی (خواتیم).
- برحذر بودن، بااحتیاط بودن:
آنکه استادان گیتی برحذر باشند از او
تو بنادانی مرو نزدیک او لاتعجلن.
منوچهری.
آسمان فعلی که هست از رفتن او برحذر
هم قدرخان در بلاساغون و هم خان در طراز.
منوچهری.
خردمند آن است که بر نعمت و عشوه ای که زمانه دهد فریفته نشودو برحذر می باشد از بازستدن. (تاریخ بیهقی ص 237). تاهمیشه از ایشان برحذر میباشد. (تاریخ بیهقی ص 98). مرد بداند که این دو دشمن... از ایشان صعب تر... نتواند بود تا همیشه از ایشان برحذر باشد. (تاریخ بیهقی).
نیز از این عالم نباشم برحذر
زآنکه من مولای آل حیدرم.
ناصرخسرو.
آتشی گشت کین تو نه عجب
گر از او خلق برحذر باشد.
مسعودسعد.
شب که ترکان چرخ کوچ کنند
کاردان حیات برحذر است.
خاقانی.
دور نگر کز سر نامردمی
برحذر است آدمی ازآدمی.
نظامی.
تو پاک آمدی برحذر باش و پاک
که ننگ است ناپاک رفتن به خاک.
سعدی (بوستان).
از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان). چندانکه از زهرو مکر و فدائی حذر کنند از آه خستگان و نالۀ مجروحان برحذر باشند. (مجالس سعدی).
ای که در کوچۀ معشوقۀ ما میگذری
برحذر باش که سر می شکند دیوارش.
حافظ
حذر. ترس. بیم. پرهیز. پرهیز کردن. ترسیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حذر
(حَ ذِ)
خائف. ترسان. (غیاث). حذرگیرنده. (مهذب الاسماء). مرد بیدار. مرد باپرهیز. (منتهی الارب). مرد بیدار و هوشیار. ترسنده. ج، حذرون، حذاری ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حذر
(حِ)
سلاح. (ترجمان عادل منسوب به جرجانی) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
حذر
پرهیز کردن، اجنتاب، ترس، بیم، هراس، دوری
تصویری از حذر
تصویر حذر
فرهنگ لغت هوشیار
حذر
((حَ ذِ))
پرهیزنده، پرهیز کننده، ترسنده، ترسان
تصویری از حذر
تصویر حذر
فرهنگ فارسی معین
حذر
((حَ ذَ))
پرهیز کردن، ترسیدن
تصویری از حذر
تصویر حذر
فرهنگ فارسی معین
حذر
اجتناب، احتراز، کناره گیری، احتیاط، حزم، امساک، پرهیز، دوری، بیم، ترس، هراس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حور
تصویر حور
(دخترانه)
زن زیبای بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محذر
تصویر محذر
ترساننده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
مرد بیدار سخت با ترس و پرهیز. (منتهی الارب). شدیدالفزع. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
پشتۀ زمین سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذِ)
جمع واژۀ حذر. (ناظم الأطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ ری)
بسیارگویی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَذْذِ)
ترساننده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحرز. (اقرب الموارد). پرهیز کردن. (قطر المحیط). رجوع به تحرز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
ترسنده تر، حرام گردانیدن زن بتطلیق او. (منتهی الارب) ، در گناه انداختن. بگناه افکندن. در بزه افکندن، مضطر گردانیدن. (منتهی الارب). ملجاء گردانیدن. بیچاره گردانیدن، تنگ کردن، محتاج کردن
لغت نامه دهخدا
(حُ رُقْ قَ)
نوعی قلیه که آنرا خزیره نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
چیدۀ ناخن. (منتهی الارب). قلامه.
- حذرفوتی نداشتن، هیچ نداشتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
حرّه ای است بنی سلیم را. (منتهی الارب). نام یکی از دو حرّۀ بنی سلیم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذَ رَ کَ)
دور دار خویش را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذُرْ را)
باطل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عبرت گرفتن. برحذر شدن. احتیاط کردن:
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم خلق من از عاشقی حذر گیرد.
سعدی.
پایم از قوت رفتار فرو خواهد رفت
خنک آنکس که حذر گیرد و نیکو برود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
برحذر بودن. احتیاط کردن. پرهیز کردن:
دو روز حذر کردن از مرگ روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست.
بندار رازی.
ولیکن چو گردنده گردنده بود
حذر کردن و درد خوردن چه سود.
فردوسی.
چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد
از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار؟
فرخی.
چو رسم جهان جهان را ببینی
حذر کن ز بدهاش گر پیش بینی.
ناصرخسرو.
سوراخ شده ست سد یأجوج
یک چند حذر کن ای برادر.
ناصرخسرو.
تو ز غوغای عامه یک چندی
خویشتن را حذر کن و مشتاب.
ناصرخسرو.
عیسی را علیه السلام گفتند: ترا این ادب که آموخت ؟ گفت هیچکس. همی هرچه از دیگری زشت دیدم از آن حذر کردم. (کیمیای سعادت).
در سهم و جنگ داند رفتن همی چو تیر
وز بد چو تیغ کرد نداند همی حذر.
مسعودسعد (دیوان چ نوریان ص 296).
من و تو، جز من و تو کیست اینجا
حذر کردن نگوئی چیست اینجا.
نظامی.
چون هرچه که آن پیش من آید ز تو آید
از آتش سوزنده حذر می نتوان کرد.
عطار.
بگریخته نفس تو از یار ز نامردی
چون بار گران دیده از خلق حذر کرده.
عطار.
حذر کن ز پیکار کمتر کسی
که از قطره سیلاب دیدم بسی.
سعدی (بوستان).
حذر کن ز نادان ده مرده گوی
چو دانا یکی گوی و پرورده گوی.
سعدی (بوستان).
حذر کن ز دود درونهای ریش
که ریش درون عاقبت سر کند.
سعدی (گلستان).
حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن
که بر زانو زنی دست تغابن.
سعدی (گلستان).
چو تیر انداختی بر روی دشمن
حذر کن کاندر آماجش نشستی.
سعدی (گلستان).
روزگارم بشد بنادانی
من نکردم شما حذر بکنید.
سعدی (گلستان).
گویند از او حذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندارم گریزگاه.
سعدی.
عجب که در عسل از زهر میکند پرهیز
حذرنمیکند از تیر آه زهرآلود.
سعدی.
ز چشم مست تو واجب کند که هشیاران
حذر کنند ولی تاختن نهان آری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
برحذر بودن. محتاط بودن. پرهیز کردن:
ای خردپیشه حذر دار از جهان
گر بهوشی پند حجت کار بند.
ناصرخسرو.
گرت هوش است و هنگ، دار حذر
ای خردمند از این عظیم نهنگ.
ناصرخسرو.
حذر دار از عقاب آز ازیرا
که پرزهراب دارد چنگ و منقار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
قطعه زمین سخت. ج، حذاری ̍، پشتۀ زمین سخت. (منتهی الارب) ، پرهای گردن خروس. کویل خروه. (مهذب الاسماء) ، پارۀ زمین. (مهذب الاسماء). ج، حذاری ̍، حذار. الارض الخشنه. الارض الغلیظه من القف الخشنه و ابوخبرۀ اعرابی گوید: بالای کوه اگر سخت و غلیظ باشد حذریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حذر داشتن
تصویر حذر داشتن
محتاط بودن، پرهیز کردن، برحذر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر کردن
تصویر حذر کردن
پرهیزیدن پرهیز کردن پرهیزیدن: (از مصاحبت ناکسان حذر کنید خ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر گرفتن
تصویر حذر گرفتن
عبرت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذریان
تصویر حذریان
پرهیزگار، ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذر
تصویر محذر
ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذر
تصویر تحذر
پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر داشتن
تصویر حذر داشتن
پرواییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
پرهیز کردن، اجتناب کردن، دوری گزیدن، احتراز کردن، دوری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد