جدول جو
جدول جو

معنی حدیدات - جستجوی لغت در جدول جو

حدیدات(حَ)
جمع واژۀ حدیده. (منتهی الارب). رجوع به حدیده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسیدات
تصویر آسیدات
(پسرانه)
آسیداد، نام یکی از بزرگان هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حدسیات
تصویر حدسیات
قضایایی که به طریق حدس و گمان درک و استنباط می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدیدار
تصویر پدیدار
نمایان، آشکار، آشکارا، ظاهر
پدیدار شدن: نمایان شدن، ظاهر شدن، به وجود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عایدات
تصویر عایدات
جمع واژۀ عایده، حاصل، سود، درآمد، ویژگی آنچه بازمی گردد، بازگردنده
فرهنگ فارسی عمید
(حُ رَ)
پیی است در جای زانوبند شتر که از بستن زانو آن پی خشک شود و حیوان حرداء گردد یعنی پی زانو خشک شده
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
رنگ پوست قرمز. (اقرب الموارد). حمره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حکیمات عرب چهار تن باشند: صخره بنت لقمان الحکیم. هند بنت حسن، که صاحب تاج العروس گوید: صواب بنت الخس بضم الخاء است. جمعه بنت حابس. خصیله بنت عامر بن ظرب. (تاج العروس) (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حکیمه
لغت نامه دهخدا
(بُ عَ)
جمع واژۀ بعید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پدیدار. رجوع به پدیدار شود
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
ریگی است به بلاد ابی بکر بن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
موضعی است در خیشوم حزن الخصا. (مراصدالاطلاع). و در معجم البلدان چ مصر حدیقا آمده است
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
نام موضعی است در شعر عدی بن الرفاع. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع مقیده، نیوندکان بندیدگان جمع مقیده (مقید) : بسته ها، در قید و بند ها، سازهایی که انگشتان دست چپ برای ایجاد اصوات مختلف بروی سیمهای آن گذارده شود مقابل مطلقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدیدان
تصویر جدیدان
روز و شب تثنیه جدید، شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حدسیه: قضایاییکه بحدس ادراک شوند. توضیح قضایایی که حکم کند به آنها عقل بواسطه حدس و آنچه را حدس دریابد و چنانکه حدس در مرتبت قوت و شدت باشد و ازاله شک کند از قطعیات شمرده میشود و اگر قوی نباشد از ظنیات بحساب آرد. توضیح، در فارسی غالبا، جمع حدس گیرند: (حدسیات شما کاملا صایب است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمیدات
تصویر تحمیدات
جمع تحمید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسدیدات
تصویر تسدیدات
جمع تسدید
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نشیده، سرود ها ترانه ها جمع نشیده: و بحر هزج را از بهر آن هزج نام کردند که اغلب نشیدات و اغانی عرب برین بحرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعدیدات
تصویر تعدیدات
جمع تعدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدودات
تصویر محدودات
جمع محدوده، دیوار بندان سامانداران مرزین ها جمع محدوده (محدود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایدات
تصویر عایدات
جمع عائده، درآمد ها جمع عایده در آمدها مداخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردیدات
تصویر تردیدات
جمع تردید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدیدات
تصویر تحدیدات
جمع تحدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشدیدات
تصویر تشدیدات
جمع تشدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدیدات
تصویر تجدیدات
جمع تجدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدیدات
تصویر تهدیدات
جمع تهدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیدات
تصویر تقیدات
جمع تقید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوداً
تصویر حدوداً
((حُ دَ ن))
تقریباً، در حدود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایدات
تصویر عایدات
جمع عایده، درآمدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایدات
تصویر مایدات
((یِ))
جمع مائده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدیدار
تصویر پدیدار
((پَ))
نمایان، آشکار، ظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدیدار
تصویر پدیدار
بارز
فرهنگ واژه فارسی سره
مد روزی، مدرنیته، مدرنیزه سازی
دیکشنری اردو به فارسی