جدول جو
جدول جو

معنی حدوره - جستجوی لغت در جدول جو

حدوره
(حُ رَ)
حی ذوحدوره، قبیلۀ جمع و انبوه
لغت نامه دهخدا
حدوره
(تَ)
فربه شدن. ضخم شدن. (زوزنی) ، روان کردن چشم اشک را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حدوره
(حَ رَ)
زمینی از بنی حارث بن کعب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حدوره
فربه شدن، ضخیم شدن
تصویری از حدوره
تصویر حدوره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوره
تصویر دوره
گردش، گردش گرد چیزی، یک دور گردیدن، یک بار گردیدن
عهد و زمان
در موسیقی اکتاو، گام
سبوی بزرگ که دو دسته دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدور
تصویر حدور
نشیب، سراشیب، زمین گود
فرهنگ فارسی عمید
(حَجْ جو رَ)
حاجوره. خیزگیر. (مهذب الاسماء). و آن نوعی لعب یعنی بازی است. (آنندراج). بازی است مر کودکان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ وَ رَ)
اسپ تهیگاه برآمده، پیرزال بخیل و زیرک، زن کلان شکم. (منتهی الارب) ، ستور گرداندام استوارخلقت
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
تیرگی. والکدره فی اللون و الکدوره فی الماء و العین. (از منتهی الارب). تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب. (ناظم الاطباء). دردآلودگی. (یادداشت مؤلف). مقابل صفا. (از آنندراج). و رجوع به کدورت شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
شتر مادۀ پس مانده. (منتهی الارب) (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: غدور بر وزن صبور، شتر ماده ای است که خودش از گله پس ماند و بدان نرسد، و در بعض نسخه ها غدوره به زیادت ’ها’ آمده ولی صواب غدور است. (تاج العروس). رجوع به غدور شود
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ رَ)
سرایی است میان کوهها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داره بین جبال ببلاد العرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ رَ)
ریگ گرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ما استدار من الرمل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
نام نهری است در اندلس که از شهر غرناطه میگذرد و اندلسیان آنرا هدرّه خوانند. (معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ وَ)
حالت و چگونگی حدور. محدودیت. تناهی
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
راستی یکی از سرهای برگشتۀ کمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حجر، که اسب مادیان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
علم قانون عبری، عالم یهود
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ رَ)
موضعی به مکه نزدیک باب الحناطین. نام بازاری به مکه که هنگام بزرگ کردن مسجدالحرام به داخل آن افزوده گشت. (معجم البلدان) (امتاع الاسماع ص 395 ج 1) (منتهی الارب) ، (باب...) دری از درهای مسجدالحرام. و رجوع به نزهه القلوب مستوفی (ج 3 ص 2) شود. یاقوت ازدارقطنی نقل کند که محدثان آن را با تشدید واو حزوّره خوانده اند و این تصحیف است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وَ رَ)
ماده شترانی که راعی در میان آنها می گردد و شیر آنها را می دوشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ / حِ دَ رَ)
سیاهی دیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). سیاهی دیده و حدقه. سیاهی چشم. (مهذب الاسماء). ج، حنادیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نَ رَ)
کرمی است. (منتهی الارب). یک نوع کرمی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ دار
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ / بَ وَ رَ / رِ)
طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه. و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ رَ / رِ)
حصه و بهره. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تیره شدن و کذا کدر عیشه، نقیض صفا و منه: خذ ما صفا و دع ماکدر. (از منتهی الارب). نقیض صفاست و گفته اند کدره در لون و کدوره در آب و چشم و کدر در همه موارد بکار رود. (از اقرب الموارد). کداره. کدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کدره. (اقرب الموارد). کدره. (منتهی الارب) و رجوع به مصادر مذکور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوره
تصویر دوره
یک دور گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدره
تصویر حدره
چشم بر جسته، گلمژه
فرهنگ لغت هوشیار
کدورت در فارسی وروغ بیا ساقی ان آب آتش فروغ که از تن برد رنج و از دل وروغ (گرگانی) تیرگی، تنگدلی، آلودگی، ناخوشی میان من و یحیی جز ناخوشینیست (تاریخ برامکه) رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوره
تصویر قدوره
توانستن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگامی پیشوایی در دانش لاتینی بوته خشخاش، خشخاش تتری کپسول خشخاش، گیاه خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوثه
تصویر حدوثه
تازگی نو شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره
تصویر دوره
((دُ رِ))
مدت زمان معین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوره
تصویر دوره
چرخه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوره
تصویر دوره
Period, Term, Era
دیکشنری فارسی به انگلیسی