جدول جو
جدول جو

معنی حدم - جستجوی لغت در جدول جو

حدم(تَ)
گرم کردن. (تاج المصادر بیهقی). سوختن آتش، گرمی سخت. حدم نار، سختی احراق آتش و گرمی آن. (منتهی الارب). سختی گرمای خورشید. (معجم البلدان). و برای مقایسۀ این کلمه با حمد و مدح و ارتباط این ریشه ها که مقلوب یکدیگرند به نشوء اللغه العربیه صص 129- 130 رجوع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدم
تصویر آدم
(پسرانه)
نخستین بشری که خدا آفرید، مودب، باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهای خاکی رنگ دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حام
تصویر حام
(پسرانه)
حمایت کننده، نام یکی از پسران نوح (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَ دِ مَ / حُ دَ مَ)
دیگ زود بجوش آینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ)
ابن ابی سلیمان شاگرد صالح کاتب و یکی از مترجمان و نویسندگان است که به سال 78 هجری قمری به امر حجاج بن یوسف ثقفی مأمور شد که دیوان های کوفه و بصره را از فارسی به عربی ترجمه کند در زمانی که یوسف بن عمر حکومت عراق را بدست گرفت، در کوفه و بصره تا زمان عبدالملک مروان دو دیوان وجود داشت یکی به زبان عربی برای آمارگیری و دیگری به زبان فارسی برای ثبت اموال. (الوزراء و الکتاب ص 23 و 41 و 43)
لغت نامه دهخدا
مکنی به ابوبشر یکی از راویان است که درباره عمر بن عبدالعزیز روایتی از او نقل شده است. رجوع شود به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز ص 126
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ مَ)
آتش، آواز آتش افروخته، آواز شکم، آواز شکم مار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسم
تصویر حسم
بریدن، گسستن، قطع، بگسیلدن
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب حیای بسیار خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزم
تصویر حزم
استوار کردن، استوار بستن، تباه کردن، بریدن و کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ناروا شدن، حرمت احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجم
تصویر حجم
کلفتی، گندگی، بر آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدد
تصویر حدد
خشم گرفتن، منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدر
تصویر حدر
فربه و ستبطر شدن، درشت و گرد اندام گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شتافتن، سرعت برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدق
تصویر حدق
نظر بچیزی کردن، نگریستن بچیزی سیاهی دیده ها سیاهی دیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حده
تصویر حده
تکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدی
تصویر حدی
هرگز، هیچوقت، ابداً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتم
تصویر حتم
واجب کردن، حکم کردن، محکم کردن، استوار کردن، واجب، ناگزیر
فرهنگ لغت هوشیار
هم سخن وقصه گوی مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
زجر کردن و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدت
تصویر حدت
تیزی کردن و تندی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدج
تصویر حدج
تیز نگریستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردم
تصویر ردم
سد کردن، بستن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدم
تصویر آدم
گندمگون، سیاهگونه
فرهنگ لغت هوشیار
لگام در دهن اسب کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدم
تصویر سدم
سانتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدم
تصویر عدم
نبود، نیستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدم
تصویر آدم
گیومرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حجم
تصویر حجم
گنجایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حدس
تصویر حدس
گاس، گمان، گمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حکم
تصویر حکم
دستور، روش، فرمان، گزاره، دستورنامه، فرمایش، فرداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره