قضاوت یا اندیشه ای که بر پایۀ ظنّ و گمان باشد نه مدرک و استدلال، در فلسفه سرعت انتقال در فهم و استنتاج، زود دریافتن، حدس زدن مثلاً گمان بردن و دریافتن امری به گمان و تخمین
قضاوت یا اندیشه ای که بر پایۀ ظنّ و گمان باشد نه مدرک و استدلال، در فلسفه سرعت انتقال در فهم و استنتاج، زود دریافتن، حدس زدن مثلاً گمان بردن و دریافتن امری به گمان و تخمین
غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه ’عوذه’ برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است. زیرا که حاء به عین و دال به ذال بدل شود. (نشوء اللغه العربیه صص 160-161)
غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه ’عوذه’ برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است. زیرا که حاء به عین و دال به ذال بدل شود. (نشوء اللغه العربیه صص 160-161)
شتافتن. (منتهی الارب). سرعت. (کشاف اصطلاحات الفنون). بشتاب رفتن، الرمی، و منه الحدس و هو الظن. (معجم البلدان). حدس بسهم، به تیر زدن. تیر زدن. (منتهی الارب) ، غلبه کردن در انداختن کسی را، فروخوابانیدن. افکندن. بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، پاسپر نمودن. یقال: حدسته برجلی، وطئته. (منتهی الارب). پایمال کردن. لگدمال کردن، خوابانیدن گوسفند را برای ذبح، حدس به لبّه بعیر، کارد در سینۀ شتر زدن، حدس لهم بمطفئهالرضف، ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود، آهنگ کردن. (از منتهی الارب) ، بر گمان گفتن. بگمان سخن کردن. گمان بردن. بگمان دانستن. گمان. فراست. ظن. (زمخشری). پنداشت. پنداشتن. ظن بردن. دانستن امور به تخمین. تخمین. تخمین زدن. تخمین کردن. دید. دید زدن. حدس زدن. دانائی. (غیاث) (نصاب). دریافتن. (غیاث). زود دریافتن چیزی. زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد: من در جواب رقعۀ او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 340). تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعهً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات. و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعهً و بدون حرکت و تدرج، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب. این گفتۀ حلوانی است در حاشیۀ طیبی. (کشاف اصطلاحات الفنون). خواجۀ طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت (قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. (اساس الاقتباس ص 410). سرعه انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف. (تعریفات جرجانی ص 56). - حدس خطا، حدس که با حقیقت مطابقت نکند. - حدس صائب، حدس مطابق با واقع. ، بی راه بری براه رفتن. بشدن در زمین نه به بصیرت. (تاج المصادر بیهقی)
شتافتن. (منتهی الارب). سرعت. (کشاف اصطلاحات الفنون). بشتاب رفتن، الرمی، و منه الحدس و هو الظن. (معجم البلدان). حدس بسهم، به تیر زدن. تیر زدن. (منتهی الارب) ، غلبه کردن در انداختن کسی را، فروخوابانیدن. افکندن. بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، پاسپر نمودن. یقال: حدسته برجلی، وطئته. (منتهی الارب). پایمال کردن. لگدمال کردن، خوابانیدن گوسفند را برای ذبح، حدس به لبّه بعیر، کارد در سینۀ شتر زدن، حدس لهم بمطفئهالرضف، ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود، آهنگ کردن. (از منتهی الارب) ، بر گمان گفتن. بگمان سخن کردن. گمان بردن. بگمان دانستن. گمان. فراست. ظن. (زمخشری). پنداشت. پنداشتن. ظن بردن. دانستن امور به تخمین. تخمین. تخمین زدن. تخمین کردن. دید. دید زدن. حدس زدن. دانائی. (غیاث) (نصاب). دریافتن. (غیاث). زود دریافتن چیزی. زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد: من در جواب رقعۀ او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 340). تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعهً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات. و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعهً و بدون حرکت و تدرج، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب. این گفتۀ حلوانی است در حاشیۀ طیبی. (کشاف اصطلاحات الفنون). خواجۀ طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت (قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. (اساس الاقتباس ص 410). سرعه انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف. (تعریفات جرجانی ص 56). - حدس خطا، حدس که با حقیقت مطابقت نکند. - حدس صائب، حدس مطابق با واقع. ، بی راه بری براه رفتن. بشدن در زمین نه به بصیرت. (تاج المصادر بیهقی)
بطنی است از خولان. (سمعانی) لغتی است در عدس و آن نام قومی است بزمان سلیمان نبی که بر استران درشتی کردندی و استران بشنیدن ذکر آنان گریختندی، تا آنجا که کلمه حدس، زجر گردید استران را. (منتهی الارب)
بطنی است از خولان. (سمعانی) لغتی است در عدس و آن نام قومی است بزمان سلیمان نبی که بر استران درشتی کردندی و استران بشنیدن ذکر آنان گریختندی، تا آنجا که کلمه حدس، زجر گردید استران را. (منتهی الارب)
حساء. طعام معروف. (معجم البلدان). آشامیدنی. حریره. شوربا که بیاشامند. آنکه بیاشامند. حسواء. (مهذب الاسماء). حریره ای که از سبوس و روغن و شکر سازند بیماران را. طعامی از سبوس و شکر وروغن بادام و آنرا حریره نیز گویند و گاه نیز از چیزهای دیگر کنند. حسو. آش: و اگر از آرد آن (سلت) حریرۀ رقیق و حساء سازند... داءالموم را نافع بود. (ابن بیطار)
حساء. طعام معروف. (معجم البلدان). آشامیدنی. حریره. شوربا که بیاشامند. آنکه بیاشامند. حسواء. (مهذب الاسماء). حریره ای که از سبوس و روغن و شکر سازند بیماران را. طعامی از سبوس و شکر وروغن بادام و آنرا حریره نیز گویند و گاه نیز از چیزهای دیگر کنند. حَسو. آش: و اگر از آرد آن (سلت) حریرۀ رقیق و حساء سازند... داءالموم را نافع بود. (ابن بیطار)