جدول جو
جدول جو

معنی حدسا - جستجوی لغت در جدول جو

حدسا
تخمیناً، حدسی، تقریباً، فرضاً، قیاساً
متضاد: حتماً، یقیناً
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدا
تصویر حدا
سرود و آوازی که شتربانان عرب هنگام راندن شتر می خوانند، راندن شتر با خواندن سرود و آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدس
تصویر حدس
قضاوت یا اندیشه ای که بر پایۀ ظنّ و گمان باشد نه مدرک و استدلال، در فلسفه سرعت انتقال در فهم و استنتاج، زود دریافتن، حدس زدن مثلاً گمان بردن و دریافتن امری به گمان و تخمین
فرهنگ فارسی عمید
(نَ یَ / یِ گُ تَ)
از راه احساس: فلان مطلب را حساً درک کردم، بوسیلۀ حس دریافتم. در مقابل عقلاً...: مادیات جزئی حساً درک میشود و کلیات عقلاً ادراک میگردد
لغت نامه دهخدا
(حُ)
غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه ’عوذه’ برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است. زیرا که حاء به عین و دال به ذال بدل شود. (نشوء اللغه العربیه صص 160-161)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتافتن. (منتهی الارب). سرعت. (کشاف اصطلاحات الفنون). بشتاب رفتن، الرمی، و منه الحدس و هو الظن. (معجم البلدان). حدس بسهم، به تیر زدن. تیر زدن. (منتهی الارب) ، غلبه کردن در انداختن کسی را، فروخوابانیدن. افکندن. بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، پاسپر نمودن. یقال: حدسته برجلی، وطئته. (منتهی الارب). پایمال کردن. لگدمال کردن، خوابانیدن گوسفند را برای ذبح، حدس به لبّه بعیر، کارد در سینۀ شتر زدن، حدس لهم بمطفئهالرضف، ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود، آهنگ کردن. (از منتهی الارب) ، بر گمان گفتن. بگمان سخن کردن. گمان بردن. بگمان دانستن. گمان. فراست. ظن. (زمخشری). پنداشت. پنداشتن. ظن بردن. دانستن امور به تخمین. تخمین. تخمین زدن. تخمین کردن. دید. دید زدن. حدس زدن. دانائی. (غیاث) (نصاب). دریافتن. (غیاث). زود دریافتن چیزی. زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد: من در جواب رقعۀ او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 340).
تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعهً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات. و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعهً و بدون حرکت و تدرج، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب. این گفتۀ حلوانی است در حاشیۀ طیبی. (کشاف اصطلاحات الفنون). خواجۀ طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت (قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. (اساس الاقتباس ص 410). سرعه انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف. (تعریفات جرجانی ص 56).
- حدس خطا، حدس که با حقیقت مطابقت نکند.
- حدس صائب، حدس مطابق با واقع.
، بی راه بری براه رفتن. بشدن در زمین نه به بصیرت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
ابن اریش لخمی قحطانی. جدی جاهلی است، و بنی وائل ذریۀ اویند. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایه الارب صص 191- 192)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
بطنی است از خولان. (سمعانی)
لغتی است در عدس و آن نام قومی است بزمان سلیمان نبی که بر استران درشتی کردندی و استران بشنیدن ذکر آنان گریختندی، تا آنجا که کلمه حدس، زجر گردید استران را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
نام شهری بشام. و مردم آن قومی از لخم بودند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ دُ)
یوم ذی حدس، نام یومی (حرب و جنگی) از ایام عرب است. (معجم البلدان از خط ابوالحسین بن الفرات)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یا الحسا. همان شهر هجر است که خرمای آن مشهور است و در مثل کجالب التمرالی هجر، آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جائی به شام است نزدیک کرک، و شاید که همان حسا و ادیس به دیار غطفان باشد. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حساء. طعام معروف. (معجم البلدان). آشامیدنی. حریره. شوربا که بیاشامند. آنکه بیاشامند. حسواء. (مهذب الاسماء). حریره ای که از سبوس و روغن و شکر سازند بیماران را. طعامی از سبوس و شکر وروغن بادام و آنرا حریره نیز گویند و گاه نیز از چیزهای دیگر کنند. حسو. آش: و اگر از آرد آن (سلت) حریرۀ رقیق و حساء سازند... داءالموم را نافع بود. (ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حسوه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ)
به حدس. از روی حدس. احتمالاً. تخمیناً
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حداءه. (منتهی الارب). تبرهای دوسر. تورهای دوسر. تبرتیشه ها
لغت نامه دهخدا
(تَ شَجْ جُ)
راندن شتر به نغمت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
بسیارحدس. آنکه بسیار حدس زند. ظنان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
غایت و اقصای هرچیز. (منتهی الارب). بلغت به الحداس، یعنی بغایت رسید
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حدس. از روی حدس و گمان و تخمین. احتمالی. تخمینی
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
منسوب به حدس، بطنی از خولان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُدِ)
شهر و بندری از اوکرانی، واقع در ساحل بحر اسود، دارای 604000 تن سکنه، مرکز صدور گندم
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسا
تصویر حسا
از راه احساس، بوسیله حس دریافتم
فرهنگ لغت هوشیار
شتافتن، سرعت برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن
فرهنگ لغت هوشیار
زجر کردن و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدسی
تصویر حدسی
از روی حدس و گمان و تخمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدس
تصویر حدس
((حَ))
گمان بردن، تخمین زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدس
تصویر حدس
گاس، گمان، گمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تخمین، فرض، گمان، گمانه
متضاد: یقین، مرغوا، نفوس
متضاد: مروا، زعم، عقیده، نظریه
متضاد: اندیشه، فکر، به فراست دریافتن، گمان بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چند لحظه قبل
فرهنگ گویش مازندرانی