جدول جو
جدول جو

معنی حدر - جستجوی لغت در جدول جو

حدر
(حُدْ دَ)
جمع واژۀ حادر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حدر
(تَ)
فربه و سطبرشدن. فربه و درشت و گرداندام گردیدن. (منتهی الارب). فربه شدن و ضخیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). حدارت، پرگوشت شدن چشمخانه. (منتهی الارب) ، گرداندامی با سطبری. (منتهی الارب) ، از بالا به زیر افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). از بالا به زیر آوردن. حدور. (آنندراج) ، حدر سفینه، فرستادن کشتی را بسوی شیب. (منتهی الارب). کشتی به شیب فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، بشتاب بانگ نماز کردن. (تاج المصادر بیهقی). بشتاب خواندن. (زوزنی) ، درآماهیدن. (تاج المصادر بیهقی). آماسیدن. (مهذب الاسماء). برآماهیدن. (زوزنی). آماس کردن پوست. آماس شدن پوست از زدن چوب. (آنندراج) ، بافتن ریشه دستار و ردا، راندن دارو شکم را، گرد گرفتن چیزی را، انداختن تنگ سال کسی را به فرودستی: حدرتهم السنه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حدر
(تَ شَحْ حی)
حدر عین، روان کردن اشک چشم را. (منتهی الارب). جاری شدن اشک از چشم، یکی را دو دیدن
لغت نامه دهخدا
حدر
(حَ)
نزد قراء، از مراتب اصول و قواعد علم تجوید است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
حدر
(حَ دَ)
زمین نشیب یا جائی که از آن فرودروند. (منتهی الارب). جائی که از آن جا فرودآیند
لغت نامه دهخدا
حدر
(حُ دُرر)
سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حدر
(حُدْ دَ)
از محال بصره پهلوی خطۀ مزینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حدر
فربه و ستبطر شدن، درشت و گرد اندام گردیدن
تصویری از حدر
تصویر حدر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حور
تصویر حور
(دخترانه)
زن زیبای بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَ دَرْ رُ)
نام رودی به اسپانیا که از میان شهر غرناطه گذرد. حدره
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
کسی که یک را دو بیند. احول. لوچ. کاج. دوبین.
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
کسی. احدی. دیاری:ما بالدار حدرج، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
ابن ابی حدردبن عمیر اسلمی، مکنی به ابوخراش مدنی. (الاصابه قسم اول ج 1 ص 331) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دُرْ رَ)
حدرو. نام رودی که از میان غرناطه جاری است
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
کثرت و اجتماع، گلۀ شتران تا سی عدد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ دُرْ را)
چشم کلان یا سطبر و صلب و تیزنظر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به نشیب فرودآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فرودآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحدر از کوه، فرودآمدن از آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحدر اشک از چشم، فرودویدن آن. (از منتهی الارب) : اری ام عمرو دمعها قد تحدراً، ای تنزل. (اقرب الموارد) ، ریختن باران از ابر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هم سخن وقصه گوی مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدت
تصویر حدت
تیزی کردن و تندی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
زجر کردن و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرد
تصویر حرد
خشم، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
بازداشتن، منع کردن، کسی را از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه کنار، دامان، آغوش پناه کنار، دامان، آغوش پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدج
تصویر حدج
تیز نگریستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حثر
تصویر حثر
درشت و سطبر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادر
تصویر حادر
شیر از جانوران، خپله، خوشگل، کوه بلند، رسن استوار
فرهنگ لغت هوشیار
گرمی گرم تبسا سوزنده سوزان گرم مقابل بارد: دوای حار. یا حار رطب. گرم تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدر
تصویر جدر
دیوار دیوار، جمع جدران، جمع جدار دیوارها، جمع جدار دیوارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدر
تصویر بدر
کامل وتمام گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدر
تصویر آدر
آذر، آتش رگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
بر آماسیدن، فرو ریختن، سرازیر شدن به نشیب آمدن نشیبیدن فرو ریختن، فرو دویدن، سرازیر شدن بنشیب آمدن، فرو ریزی، جمع تحدرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدره
تصویر حدره
چشم بر جسته، گلمژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدر
تصویر تحدر
((تَ حَ دُّ))
فرو ریختن، فرو دویدن، سرازیر شدن، به نشیب آمدن، فروریزی، جمع تحدرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدس
تصویر حدس
گاس، گمان، گمانه
فرهنگ واژه فارسی سره