جدول جو
جدول جو

معنی حدج - جستجوی لغت در جدول جو

حدج
(حَ دَ)
نام ثمر حنظل است پیش از آنکه رنگ آن زرد شود. حنظل تمام نارسیده که هنوز زرد نشده باشد. حنظل و خربزه مادام که تازه باشند. حنظل که سخت شده باشد. (منتهی الارب). حنظل. (داود ضریر انطاکی) ، سفجه. سفچه. کالک. کنبزه. خرچه، بطیخ تر. (منتهی الارب) ، خار قتب تر که نباتی است. و بضم نیز آمده است. (منتهی الارب) ، بادنجان. باتنگان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
حدج
(تَ شَحْ حُ)
تیز نگریستن به کسی. (تاج المصادر بیهقی). چشم انداختن بر چیزی. (منتهی الارب) ، تیر و جز آن به کسی انداختن. حدج به سهم، به تیر زدن. (از منتهی الارب) ، حدج بستن بر شتر. (از منتهی الارب) پالان بستن بر شتر. پالان بر شتر نهادن. پالان شتر و ساز آن بر شتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). بار و کجاوه بر شتر سخت بستن، تهمت زدن بر کسی. گناه کسی بر دیگری نهادن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی به کسی انداختن. (تاج المصادر بیهقی). تهمت نمودن بر کسی، غبن در بیع لازم کردن. (منتهی الارب) ، زدن
لغت نامه دهخدا
حدج
(حُ دُ)
جمع واژۀ حداجه
لغت نامه دهخدا
حدج
(حِ)
بار، مرکبی زنان را مانند محفه. (منتهی الارب). کژابه. کجاوه. محفۀ زنان. هودج. کجاوۀ پوشیده. ج، احداج، حدوج. (منتهی الارب). ج، حدائج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
حدج
تیز نگریستن به کسی
تصویری از حدج
تصویر حدج
فرهنگ لغت هوشیار
حدج
((حَ))
کجاوه، هودج
تصویری از حدج
تصویر حدج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ودج
تصویر ودج
شاهرگ گردن که هنگام غضب متورم می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاج
تصویر حاج
کسی که مراسم حج را به جا آورده، حاجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند، زمین مرتفع، تپه، موج آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرج
تصویر حرج
تنگی و فشار، اعتراض، شکایت، گناه، بزه
حرجی بر کسی نبودن: گناه و اعتراضی متوجه او نبودن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَدْ دِ)
تیزنگرنده. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
حدج بندنده بر شتر (حدج مرکبی است زنان را مانند محفه و هودج). (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
داغ و نشانه ای از نشانه های شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ جَ)
مرغی است، کالک کنبزه. خرچه. یکی حدج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدج
تصویر سدج
گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوج
تصویر حوج
نیازمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلج
تصویر حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
فرهنگ لغت هوشیار
هم آوای رنج نموداری، ناگه پیدایی، نزدیکیدن نزدیک شدن، گوشه گیری، گردگیری هم آوای کتف چوب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدد
تصویر حدد
خشم گرفتن، منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدر
تصویر حدر
فربه و ستبطر شدن، درشت و گرد اندام گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شتافتن، سرعت برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدق
تصویر حدق
نظر بچیزی کردن، نگریستن بچیزی سیاهی دیده ها سیاهی دیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حده
تصویر حده
تکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدی
تصویر حدی
هرگز، هیچوقت، ابداً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیج
تصویر حدیج
بالارج لک لک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حجه، گواه ها جمع حجت. یا حجج اسلام، جمع حجت اسلام (حجه الاسلام) حجه الاسلامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدت
تصویر حدت
تیزی کردن و تندی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
هم سخن وقصه گوی مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
گناه خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاج
تصویر حاج
آهنگ طواف کعبه کردن به نیت عبادت معروف، حج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردج
تصویر ردج
سرگین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
زجر کردن و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدس
تصویر حدس
گاس، گمان، گمانه
فرهنگ واژه فارسی سره