جدول جو
جدول جو

معنی حدبار - جستجوی لغت در جدول جو

حدبار
(حِ)
ناقۀ لاغر که استخوان پشت و سرینش نمایان باشد، ناقه ای که کوهانش رفته باشد، سال قحط، پشته یا زمین بلند. ج، حدابیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادبار
تصویر ادبار
بخت برگشتگی، تیره بختی، تیره روزی، برای مثال چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت / واین یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت (عنصری - ۳۱۰)، کثیف، پشت کردن، رو برگرداندن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
نامیست چهارشنبه را. (مهذب الاسماء). روز چهارشنبه در قدیم و در کتاب عین خلیل شب چهارشنبه است. (منتهی الارب). دبار. روز چهارشنبه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(حَبْ با)
سمعانی گوید: هذه النسبه الی بیع الحبر و عمله و هو السواد الذی یکتب به. و فیروزآبادی گوید: حبار بمعنی حبرفروش غلط باشد
لغت نامه دهخدا
(حِ / حَ)
نشان. ج، حبارات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شهریست (به ناحیت کرمان) میان سیرگان و بم. جایی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نی)
هلاک. (منتهی الارب). هلاک شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دهی از دهستان شوی بخش بانه شهرستان سقز 11هزارگزی شمال بانه دوهزارگزی شمال شوی، کوهستانی سردسیر. سکنه 180 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، توتون، کتیرا. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شهر موصل. از آن جهت که مجرای دجله در آنجا کوژ و کژ میباشد. (معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی). نام قلعه ای بموصل است. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احدب. (معجم البلدان). مقابل قعساء. شجره حدباء، درخت خمیده، کار دشوار. (منتهی الارب). سختی. ج، حدب، ناقه حدباء، شتر ماده که استخوان سرین اوپیدا آمده باشد از بس لاغری. (منتهی الارب). آن ناقه که سرین وی پدید آمده بود از لاغری. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ناقۀ لاغر پوست بر استخوان چسبیده. (منتهی الارب). الناقه الضامره. (اقرب الموارد). ج، حدابیر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دبر و دبر، بمعنی آینده پس و سپس و پشت و آخر هر چیز و ازپس آینده.
- ادبارالسجود، سنت شام: ’...و سبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل الغروب و من اللیل فسبحه و ادبارالسجود’. (قرآن 39/50 و 40) ، و تسبیح کن بحمد پروردگارت پس از مطلع آفتاب و پیش از غروب و از شب پس تسبیح کن اورا و عقبهای سجده. و ادبارالسجود روایت کردند از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات اﷲ و سلامه علیه و عمر بن الخطاب و ابوهریره و حسن بشری و نخعی و شبعی و اوزاعی که ادبارالسجود مراد دو رکعت پیش صبح است که آنرا رکعتی الفجر گویند سنّت نماز بامداد و عبداﷲعباس روایت کرد از حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم که این دو رکعت است از پس نماز شام پیش از آنکه سخن گوید دو رکعت اول یکبار الحمد و یکبار قل یاایهاالکافرون و دو رکعت دوم یکبار الحمد و یکبار قل هواﷲ احد. مقاتل گفت وقتش چندانست تا شفق فرونشده باشد. مجاهد گفت تسبیح است که در عقب نمازهای فرض کنند. ابن زید گفت نوافلست از قضاء فرایض و گفتند ادبارالسجود دو رکعت نماز پیش از صبح و ادبارالنجوم دو رکعت نمازاست پس از نماز شام. قراء در این لفظ خلاف کردند. ابوعمرو و یعقوب و عاصم و کسائی ادبار خواندند بفتح الف و دیگر قراء بکسر الف خواندند علی المصدر. قرائت اول علی جمع دبر. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 142).
- ادبارالشهر، آخرهای ماه: جئتک ادبارالشهر و فی ادبارالشهر، آمدم ترا آخر ماه. (منتهی الارب).
، طعام مهمانی یا کدخدائی
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ)
پشت بدادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). پشت دادن. (منتهی الارب). سپس رفتن.
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خیابانهای زراعت و تره. دباره، یکی. (منتهی الارب). کرد زمین. کرد زراعت. (ناظم الاطباء) ، چهارشنبه. دبار. رجوع به دبار شود، دشمنی، جویها که در زراعت روند، حوادث وهزیمتها. (منتهی الارب) ، لایعرف قبالا من دبار، نمی شناسند قبیل را از دبیر. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ دباره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، جمع واژۀ دبره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادبار
تصویر ادبار
پس رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبار
تصویر حبار
زکابفروش، ماهی زکاب (مرکب)
فرهنگ لغت هوشیار
مرگ نابودی روز تیر شید (چهارشنبه)، شب تیرشید، دشمنی، کرت درکشاورزی جویبار، شکست، پیشامد رخداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدباء
تصویر حدباء
درخت خمیده و کار دشوار، سختی، زن کوژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبار
تصویر ادبار
((اِ))
پشت کردن، پشت به دشمن کردن و گریختن، نگون بختی، بدبختی، نگون بخت، سیه روز
فرهنگ فارسی معین
بدبختی، سیه روزی، شوربختی، فلاکت، مفلوکی، نکبت، نگون بختی، واپسی، بداقبال، بی اقبال، سیه روز، مدبر، نگون بخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قوطی یا بسته ی چای یا تنباکو
فرهنگ گویش مازندرانی
دو برابر، دوبار
فرهنگ گویش مازندرانی