ده کوچکی است از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری خاش و 5 هزارگزی شمال شوسۀ خاش به ایرانشهر. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری خاش و 5 هزارگزی شمال شوسۀ خاش به ایرانشهر. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است جزء دهستان حسن آباد، بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در بیست وسه هزارگزی باختری کلیبر و بیست وسه هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر. کوهستانی، و معتدل و مایل بگرمی و مالاریائی است. دارای 253تن سکنه میباشد آب آن از رود خانه الجیاو و چشمه است و محصول آن غلات و میوه است و دارای جنگل میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی، گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان حسن آباد، بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در بیست وسه هزارگزی باختری کلیبر و بیست وسه هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر. کوهستانی، و معتدل و مایل بگرمی و مالاریائی است. دارای 253تن سکنه میباشد آب آن از رود خانه الجیاو و چشمه است و محصول آن غلات و میوه است و دارای جنگل میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی، گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)
ذوب شونده ذائب در حال ذوب شدن: از آن شکر لبانست این که دایم گدازانم چو اندر آب شکر. (دقیقی)، سوزان سوزنده سوزاننده: فرو گفت با او سخنهای تیز گدازنتر از آتش رستخیز. (نظامی)
ذوب شونده ذائب در حال ذوب شدن: از آن شکر لبانست این که دایم گدازانم چو اندر آب شکر. (دقیقی)، سوزان سوزنده سوزاننده: فرو گفت با او سخنهای تیز گدازنتر از آتش رستخیز. (نظامی)