غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه ’عوذه’ برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است. زیرا که حاء به عین و دال به ذال بدل شود. (نشوء اللغه العربیه صص 160-161)
غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه ’عوذه’ برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است. زیرا که حاء به عین و دال به ذال بدل شود. (نشوء اللغه العربیه صص 160-161)
یکی از محال بصره قدیم است که بنام بنوحدان، فرزندان حدان بن شمس ازدی معروف شده است. (معجم البلدان). قلقشندی گوید: بنوحدان بطن دوم از جذام است و دیار ایشان در دیر الحمیره است. (صبح الاعشی ج 1 ص 334)
یکی از محال بصره قدیم است که بنام بنوحدان، فرزندان حدان بن شمس ازدی معروف شده است. (معجم البلدان). قلقشندی گوید: بنوحدان بطن دوم از جذام است و دیار ایشان در دیر الحمیره است. (صبح الاعشی ج 1 ص 334)
ابن شمس بن عمرو بن غنم. از طائفۀ أزدشنوءه، از بنی قحطان. جدی است جاهلی. ضبیره بن شیبان از فرزندان او است. (معجم البلدان) (اعلام زرکلی ص 214 از نهایه الارب صص 191-192)
ابن شمس بن عمرو بن غنم. از طائفۀ أزدشنوءه، از بنی قحطان. جدی است جاهلی. ضبیره بن شیبان از فرزندان او است. (معجم البلدان) (اعلام زرکلی ص 214 از نهایه الارب صص 191-192)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 8 هزارگزی خاور مشهد و 3 هزارگزی خاور کشف رود، جلگه و معتدل است. رودخانه از آن گذرد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 8 هزارگزی خاور مشهد و 3 هزارگزی خاور کشف رود، جلگه و معتدل است. رودخانه از آن گذرد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دربان. دروان. (مهذب الاسماء). بواب: لایقاس الملائکه بالحدادین. (ابوبکر بن ابی قحافه). حاجب. دربان. (ناظم الاطباء) ، زندانبان. بندیوان. سجان. (اقرب الموارد). ج، حدادون و حدادین، آهنگر. قین. (منتهی الارب). نسبت است به بیع و شراء و عمل حدید. (سمعانی). بائعالحدید و معالج آن. (اقرب الموارد) ، زرّاد. (اقرب الموارد) (از لسان العرب) : نبینی که پولاد را چون ببرد چو صنعت پذیرد ز حداد سوهان. ناصرخسرو. کردۀ قصار پس عقوبت حداد این مثل است آن اولیای صفاهان. خاقانی. ، مقابل تعزیر. حدزن. حدزننده. (ناظم الاطباء). حدراننده. ج، حدادون و حدادین، خمّار. (تاج العروس). می فروش
دربان. دروان. (مهذب الاسماء). بواب: لایقاس الملائکه بالحدادین. (ابوبکر بن ابی قحافه). حاجب. دربان. (ناظم الاطباء) ، زندانبان. بندیوان. سجان. (اقرب الموارد). ج، حدادون و حدادین، آهنگر. قین. (منتهی الارب). نسبت است به بیع و شراء و عمل حدید. (سمعانی). بائعالحدید و معالج آن. (اقرب الموارد) ، زَرّاد. (اقرب الموارد) (از لسان العرب) : نبینی که پولاد را چون ببرد چو صنعت پذیرد ز حداد سوهان. ناصرخسرو. کردۀ قصار پس عقوبت حداد این مثل است آن اولیای صفاهان. خاقانی. ، مقابل تعزیر. حدزن. حدزننده. (ناظم الاطباء). حدراننده. ج، حدادون و حدادین، خَمّار. (تاج العروس). می فروش
راندن سوق، زجر کردن، و راندن شترانرا بسرود و آواز، سرود ساربان برای راندن اشتران زجر کردن، و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
راندن سوق، زجر کردن، و راندن شترانرا بسرود و آواز، سرود ساربان برای راندن اشتران زجر کردن، و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران