جدول جو
جدول جو

معنی حجی - جستجوی لغت در جدول جو

حجی
ابن موسی بن احمد بن سعد بن غشم بن غزوان بن علی بن مشرف بن مزکی، سعدی حسبانی، معروف به ابو احمد شیخ علاءالدین شافعی. فقیه شام در عصر خویش بود. به سال 721 هجری قمری بزاد و در قدس تحصیل کرد و در 734 هجری قمری بشام آمد و از برزالی و جزری و جز ایشان حدیث شنید و فقه از شمس الدین بن النقیب و جز وی بیاموخت و ماهر گشت. پسر او شیخ شهاب الدین نیز کثیرالاطلاع و صحیح النقل و مدقق و خوش فهم و تیزبین و قوی المناظره و تمرین کرده و خوش خلق بود. روابط خود با دولتیان قطع کرده و بکار خویش مشغول و دارای اوراد و نماز مخصوص بود. هیچگاه نماز جمعه ترک نکرد حتی در باران با آنکه خانه اش دور بود. وی هیچ ذخیره نمیکرد و صدای دهی از بیستی تمیز نمیداد. و پس از مرگ جز لباسی که برتن داشت چیزی به جای نگذارد. پسرش گفت: شیخ وی شرف الدین قاسم خطیب جامع جراح به او میگفت تو فقیه شام هستی. تاج الدین سبکی نیزهمین را گفته است. کتبی در فقه نگاشت و در 782 ه. ق. درگذشت. رجوع به الدرر الکامنه ج 2 ص 6 و 7 شود
لغت نامه دهخدا
حجی
(حِ جا)
عقل. زیرکی. (منتهی الارب). خرد. عقل. لب. نهیه. حجر:
گر در این مکتب ندانی تو هجی
همچو احمد پری از نور حجی.
مولوی.
، دانش، مقدار. (منتهی الارب). اندازه. (ناظم الاطباء) ، زمزمه. (منتهی الارب). زمزمۀ زرتشتیان. ج، أحجاء. (منتهی الارب) ، حباب که بر آب از باران پدیدآید. یکی حجاه. (آنندراج) ، کرانۀ چیزی
لغت نامه دهخدا
حجی
(حَجْ جی)
منسوب است بحج. سمعانی گوید: در خوارزم بجای حاج (حاجی) مستعمل است و در خوزستان و عراق عرب نیز اکنون استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
حجی
(حَجْ جی)
لفظ حجی مسرور نام یکی از انبیاء بنی اسرائیل بود و محتمل است که در رجعت نخستین بنی اسرائیل از بابل به همراهی زروبابل مراجعت نمود، و در سال 520 قبل از میلاد مطابق سال دوم سلطنت داریوش هستس پیس نبوت مینمود و ابنای وطن خود را به تعمیر هیکل ترغیب میفرمود، زیرا که مدت چهارده سال بود که در عهدۀ تعویق افتاده بلکه تماما\’ متروک شده بود. (کتاب عزرا: 4:4 و 5 و 23 و 24). یهودیان در بنای هیکل بی میل شده تا هفتاد سال معذرت جوئی و تعلل مینمودند اما ملامت حجی آنها را بیدار و متنبه کرد. (کتاب حجی 1:1-11، کتاب عزرا 5:1و2). ولی بزودی خسته خاطر و مأیوس شدند. لهذا وی به پیغام ثانی مأمور شده ایشان را تقویت فرمود (2:1-9) بنابر فرمودۀ او جلال بی نهایت در هیکل ثانی این بودکه مسیح که مرغوب همه طوایف است به آنجا داخل شود و محل اقدام خود را از جلال مملو سازد. و نیز ایشان را تعلیم میداد توجه برسومات ظاهری آن تمردی را که بخداوند خود ورزیده اند رفع نمی نماید. نیز ایشان را اطمینان میداد که الحال که به بنا کردن شروع نموده اند برکات خدائی شامل حال ایشان خواهد شد. (2:1-19). او زروبابل مفتش را در خصوص کینه و حسد طایفه که در آیۀهفتم نبوت فرموده بیاگاهانید و هم سلامتی یهودا را که بتوسط زروبابل بعمل می آید اعلام نمود (20-23 و ارمیا: 46:28). این کتاب باز قوم خدا را هنگام سرد بودن ایشان در خدمت خدای تعالی نصیحت میدهد و آنانی را که به بنای هیکل روحانی او ساعیند مسرور و شادخاطر میسازد. (رسالۀ اول پطرس 2:5) (قاموس کتاب مقدس). و حجی بزمان داریوش بزرگ بوده است: آنگاه دو نبی، یعنی حجی و زکریا برای یهودیانی که در یهودا و اورشلیم بودند بنام خدای اسرائیل که با ایشان می بود، نبوت کرد. وزروبابل و یشوع برخاسته به بنا نمودن خانه خدا که در اورشلیم است شروع کردند. (کتاب عزرا از تورات)
لغت نامه دهخدا
حجی
(حَ جی ی)
سزاوار. حجن. (منتهی الارب). درخور. لایق. ازدر. حری. جدیر. قمین. خلیق. قابل، عاقل. دانا. (ناظم الاطباء) ، حریص. راغب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حجی
(حَ جا)
سزاوار. لایق. شایسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حجی
(حَ جا)
جمع واژۀ حجاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حجی
(حَ)
عاقل. هوشمند. دانا. واقف. (ناظم الاطباء) ، سزاوار. لایق. شایسته. حجی ّ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حجی
(تَ)
از اضداد است. فعل آن از باب سمع یسمع در منتهی الارب آمده و مصدر آن نیامده است. مولع و حریص شدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لازم گرفتن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ملازم گرفتن، بخیل شدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گذاشتن چیزی و تجاوز کردن از آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حجی
عاقل، هوشمند، دانا
تصویری از حجی
تصویر حجی
فرهنگ لغت هوشیار
حجی
((حَ))
سزاوار، شایسته
تصویری از حجی
تصویر حجی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حجیب
تصویر حجیب
پرده، چیزی که برای جلوگیری از نور جلو پنجره یا در نصب می کند برای مثال چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم / کاندر میان جانی و از دیده در حجیب (سعدی۲ - ۳۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجیز
تصویر حجیز
حجاز، برای مثال شاهدان می کنند خانۀ زهد / مطربان میزنند راه حجیز (سعدی۲ - ۴۶۱)، شمس حق و دین بتاب بر من و تبریزیان / تا که ز تف تموز سوزد پردۀ حجیز (مولوی۲ - ۴۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
دارای حجم، پرحجم، بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
ستبر، کلفت، ضخیم، گنده، هنگفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجیب
تصویر حجیب
پرده از حجاب ساخته شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجیج
تصویر حجیج
((حَ))
جمع حاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
((حَ))
دارای حجم، جسمی که حجمش زیاد باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
گنجا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
Bulky, Voluminous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
volumineux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
מסיבי , רחב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
भारी , विशाल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
besar, berjumlah besar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
เทอะทะ , ขนาดใหญ่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
bulky, volumineus
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
ingombrante, voluminoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
voluminoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
volumoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
笨重的 , 大量的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
masywny, obszerny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
громіздкий , об'ємний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
klobig, voluminös
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
громоздкий , объемный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
大きな
دیکشنری فارسی به ژاپنی