ابن عبدالمطلب (یکی از ده پسر شخص اخیر) برادر حمزه بن عبدالمطلب سیدالشهداء. مادر هر دو حمیده نام دارد. رجوع به تاریخ سیستان ص 56 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 288 و صبح الاعشی ج 1 ص 359 شود. لقب عم نبی و نام او مغیره است. (منتهی الارب)
ابن عبدالمطلب (یکی از ده پسر شخص اخیر) برادر حمزه بن عبدالمطلب سیدالشهداء. مادر هر دو حمیده نام دارد. رجوع به تاریخ سیستان ص 56 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 288 و صبح الاعشی ج 1 ص 359 شود. لقب عم نبی و نام او مغیره است. (منتهی الارب)
ابن فضله. شاعری است. جاحظ شعر او را چنین آورده است: جاء شقیق عارضاً رمحه ان بنی عمک فیهم رماح. (البیان والتبیین چ حسن سندوبی 1932 میلادی ج 3 ص 203) ابن عمرو فارسی حنفی. (منتهی الارب). از بنی حنیفه. (تاج العروس) بنده ای است مر بنی مازن را. (منتهی الارب). شاعری مولی بنی مازن
ابن فضله. شاعری است. جاحظ شعر او را چنین آورده است: جاء شقیق عارضاً رمحه ان بنی عمک فیهم رماح. (البیان والتبیین چ حسن سندوبی 1932 میلادی ج 3 ص 203) ابن عمرو فارسی حنفی. (منتهی الارب). از بنی حنیفه. (تاج العروس) بنده ای است مر بنی مازن را. (منتهی الارب). شاعری مولی بنی مازن
کبک نر. (منتهی الارب). قبج ذکر. حجلی. حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است. منقار و سر و پای آن سرخ است. گوشت آن خوش خوراک و سریع الهضم است. چون صاحب یرقان دماغ آنرا با خمر بیاشامد وی را سود دهد، و نیم مثقال از کبد او را که گرماگرم ببلعند صرع را سودمند بود. و اکتحال زهرۀ حجل برای تیرگی چشم سودمند است. گوشت آن بفالج و لقوه و سردی معده و کبد سود دهد و بلغم بیرون کند. بصاق او ثآلیل (اژخ ها و زگیلها) را بزداید. کباب شدۀ آن درد سینه رفع کند. تخم آن آواز را صاف کند و سرفه ببرد و خوردن خام آن فربهی آرد. محرورین را حکه آرد و مصلح آن سکنجبین است. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی و مفردات ابن بیطار شود. و به هندی آنرا چکور گویند. (آنندراج). قلقشندی گوید: دو نوع است تهامی سفیدپای و نجدی سرخ پای. و عامه آواز او راچنین تعبیر کنند: ’طاب دقیق السبل’ و از توحیدی نقل کند که ده سال عمر میکند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 72) جمع واژۀ حجله. (ح ج ل )
کبک نر. (منتهی الارب). قبج ذکر. حجلی. حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است. منقار و سر و پای آن سرخ است. گوشت آن خوش خوراک و سریع الهضم است. چون صاحب یرقان دماغ آنرا با خمر بیاشامد وی را سود دهد، و نیم مثقال از کبد او را که گرماگرم ببلعند صرع را سودمند بود. و اکتحال زهرۀ حجل برای تیرگی چشم سودمند است. گوشت آن بفالج و لقوه و سردی معده و کبد سود دهد و بلغم بیرون کند. بصاق او ثآلیل (اژخ ها و زگیلها) را بزداید. کباب شدۀ آن درد سینه رفع کند. تخم آن آواز را صاف کند و سرفه ببرد و خوردن خام آن فربهی آرد. محرورین را حکه آرد و مصلح آن سکنجبین است. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی و مفردات ابن بیطار شود. و به هندی آنرا چکور گویند. (آنندراج). قلقشندی گوید: دو نوع است تهامی سفیدپای و نجدی سرخ پای. و عامه آواز او راچنین تعبیر کنند: ’طاب دقیق السبل’ و از توحیدی نقل کند که ده سال عمر میکند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 72) جَمعِ واژۀ حجله. (ح َ ج َ ل َ)
عمارت مدور مانند گنبد. (منتهی الارب) ، خانه آراسته بتخت و جامه و پردۀ عروس. ج، حجل یا حجل. (منتهی الارب). خانه آراسته. (مهذب الاسماء) (دهار). خانه عروس که با پرده ها و جامه ها آرایند. جایی که با پرده ها و جامه ها زینت کنند عروس را. منصه. گردک. حجرۀ خاص عروس. خلوت خانه زفاف. پرده. (دهار). پردۀ عروسان. جلوه گاه عروس، شتر ریزۀ نر و ماده. ج، حجل. (منتهی الارب) ، یکی حجل. یک کبک نر. (منتهی الارب)
عمارت مدور مانند گنبد. (منتهی الارب) ، خانه آراسته بتخت و جامه و پردۀ عروس. ج، حَجل یا حِجل. (منتهی الارب). خانه آراسته. (مهذب الاسماء) (دهار). خانه عروس که با پرده ها و جامه ها آرایند. جایی که با پرده ها و جامه ها زینت کنند عروس را. منصه. گردک. حجرۀ خاص عروس. خلوت خانه زفاف. پرده. (دهار). پردۀ عروسان. جلوه گاه عروس، شتر ریزۀ نر و ماده. ج، حَجَل. (منتهی الارب) ، یکی حَجَل. یک کبک نر. (منتهی الارب)
عروس. زنان محجبه: آن جوان از آنکه مبادا کافران ازحال حجله نشینان سراپردۀ عصمت... اطلاع یابند اندیشید و به کندوئی که در آن موضع بود در نهانخانه را مسدود گردانید. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 3 جزو 4 ص 324)
عروس. زنان محجبه: آن جوان از آنکه مبادا کافران ازحال حجله نشینان سراپردۀ عصمت... اطلاع یابند اندیشید و به کندوئی که در آن موضع بود در نهانخانه را مسدود گردانید. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 3 جزو 4 ص 324)
این کلمه در عربی بفتح حاء و فتح جیم آمده لکن در تداول فارسی نظماً و نثراً بکسر حاء و سکون جیم است. گردک. عمارتی مدور مانند گنبد، خانه آراسته بتخت و جامه و پرده برای عروس. اطاق و حجره ای آراسته وزینت شده جهت عروس و داماد. (آنندراج) : بیآمد سوی حجلۀ آرزوی بدو گفت ای ماه آزاده خوی. فردوسی. چو می خوردیم درغلطیم هر یک با نگارینی چو برخیزیم گرد آئیم زیر کلۀ حجله. فرخی. ثنای او بدل ما فرو نیاید از آنک عروس سخت شگرف است و حجله نازیبا. خاقانی. به هشت نهر بهشت اندر این سه غرفۀ مغز بهفت حجلۀ نور اندر این دو حجرۀ خواب. خاقانی. بخال و زلف و لب وحجلۀ عروس عرب که سنگ و کعبه و حلقه ست و آستان حجاب. خاقانی. گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب. خاقانی. در ختنی روی تو حجلۀ زنگی عروس در یمنی جزع تو حجرۀ هند و صنم. خاقانی. نوعروسان حجلۀ نوروز نورهان زر و زیور اندازند. خاقانی از پس یک ماه سنگ انداز در چاه بلور عده داران رزان را حجله ها برساختند. خاقانی. چوگان کنم ز آه خود آخر سحرگهی گردون چو گو بحجلۀ طارم برآورم. عطار. حجله همان است که عذراش بست بزم همان است که وامق نشست. نظامی. حجله و بزم اینک تنها شده وامق افتاده و عذرا شده. نظامی. عروس شاه نیز از حجله برخاست به روی خویشتن مجلس بیاراست. نظامی. گفتم که خواجه کی بسر حجله میرود گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند. حافظ. عروس روی پوش گل درون حجله با بلبل دهان بگشاده زیر لب حدیثی می کند مبهم. ؟ اریکه تخت آراسته که در گنبد باشد یا در خانه و اگر چنین نباشد آن خانه و گنبد را حجله گویند. (منتهی الارب ذیل اریکه). ج، حجال و حجل. و رجوع به نشریه دانشکدۀ ادبیات تبریز شمارۀ سوم سال اول شود. - حجلۀ جام، جام شراب: در حجلۀ جام آسمان رنگ آن دختر آفتاب در ده. خاقانی. - حجلۀ گل یا حجلۀ شکوفه، حقۀ گل یا شکوفۀ گیاهان: جلوه گر از حجلۀ گلها شمال گل شکر از شاخ گیاهان غزال. نظامی. جانم شکوفه وار شکافان شد از هوس چون حجلۀ شکوفه برانداخت نوبهار. خاقانی
این کلمه در عربی بفتح حاء و فتح جیم آمده لکن در تداول فارسی نظماً و نثراً بکسر حاء و سکون جیم است. گردک. عمارتی مدور مانند گنبد، خانه آراسته بتخت و جامه و پرده برای عروس. اطاق و حجره ای آراسته وزینت شده جهت عروس و داماد. (آنندراج) : بیآمد سوی حجلۀ آرزوی بدو گفت ای ماه آزاده خوی. فردوسی. چو می خوردیم درغلطیم هر یک با نگارینی چو برخیزیم گرد آئیم زیر کلۀ حجله. فرخی. ثنای او بدل ما فرو نیاید از آنک عروس سخت شگرف است و حجله نازیبا. خاقانی. به هشت نهر بهشت اندر این سه غرفۀ مغز بهفت حجلۀ نور اندر این دو حجرۀ خواب. خاقانی. بخال و زلف و لب وحجلۀ عروس عرب که سنگ و کعبه و حلقه ست و آستان حجاب. خاقانی. گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب. خاقانی. در ختنی روی تو حجلۀ زنگی عروس در یمنی جزع تو حجرۀ هند و صنم. خاقانی. نوعروسان حجلۀ نوروز نورهان زر و زیور اندازند. خاقانی از پس یک ماه سنگ انداز در چاه بلور عده داران رزان را حجله ها برساختند. خاقانی. چوگان کنم ز آه خود آخر سحرگهی گردون چو گو بحجلۀ طارم برآورم. عطار. حجله همان است که عذراش بست بزم همان است که وامق نشست. نظامی. حجله و بزم اینک تنها شده وامق افتاده و عذرا شده. نظامی. عروس شاه نیز از حجله برخاست به روی خویشتن مجلس بیاراست. نظامی. گفتم که خواجه کی بسر حجله میرود گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند. حافظ. عروس روی پوش گل درون حجله با بلبل دهان بگشاده زیر لب حدیثی می کند مبهم. ؟ اریکه تخت آراسته که در گنبد باشد یا در خانه و اگر چنین نباشد آن خانه و گنبد را حجله گویند. (منتهی الارب ذیل اریکه). ج، حِجال و حَجَل. و رجوع به نشریه دانشکدۀ ادبیات تبریز شمارۀ سوم سال اول شود. - حجلۀ جام، جام شراب: در حجلۀ جام آسمان رنگ آن دختر آفتاب در ده. خاقانی. - حجلۀ گل یا حجلۀ شکوفه، حقۀ گل یا شکوفۀ گیاهان: جلوه گر از حجلۀ گلها شمال گل شکر از شاخ گیاهان غزال. نظامی. جانم شکوفه وار شکافان شد از هوس چون حجلۀ شکوفه برانداخت نوبهار. خاقانی
جهجهان رفتن زاغ. برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، برجستن در رفتن به یک پای. لی لی کردن، دیر نهادن پای برداشته را در رفتن، خرامیدن
جهجهان رفتن زاغ. برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، برجستن در رفتن به یک پای. لی لی کردن، دیر نهادن پای برداشته را در رفتن، خرامیدن
ابن آثال. یکی از یاران علی در روز صفین. خوندمیر گوید: از سپاه ظفرمآب شخصی موسوم به حجل بن آثال قدم در میدان قتال نهاد و مبارز طلبید و از لشکر شام آثال (پدر حجل) نادانسته در برابر آمده، پدر و پسر در هم آویختند و آثال کمر حجل را گرفته... هر دو پهلوان بر روی زمین افتادند... یکدیگر را شناختند... و هر یک بسپاه خود پیوستند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 546-547)
ابن آثال. یکی از یاران علی در روز صفین. خوندمیر گوید: از سپاه ظفرمآب شخصی موسوم به حجل بن آثال قدم در میدان قتال نهاد و مبارز طلبید و از لشکر شام آثال (پدر حجل) نادانسته در برابر آمده، پدر و پسر در هم آویختند و آثال کمر حجل را گرفته... هر دو پهلوان بر روی زمین افتادند... یکدیگر را شناختند... و هر یک بسپاه خود پیوستند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 546-547)