جدول جو
جدول جو

معنی حجرالدم - جستجوی لغت در جدول جو

حجرالدم(حَ جَ رُدْ دَ)
حجرالطور. شابانگ. شادنه. شادنج. حجر هندی. بیدوند. شاهدانج گاورسی. حجر الطور عدسیه. صاحب ذخیره گوید: حجرالدم شاهدانۀ عدسی را گویند. و آنرا حجرالدم نامند بجهت قطع کردن سیلان خون نه آنکه در رنگ شبیه بخون باشد. و آن سنگی است در شکل شبیه بعدس و زودشکن و الوان مختلفه مشاهده شده. تیره مایل بسیاهی را هندی گویند، و سرخ را مصری و آن بهترین اقسام است و بعد از آن زرد و ابلق و سفید. و زبون ترین او خاکستری رنگ تیره است و حفیر. نوع سفید رادر فیروزکوه، و سرخ و زرد و ابلق را در حوالی خوارری، و قسم هندی را در جبال قزوین مشاهده و تجربه نموده و قسمی که مصنوع از مغناطیس محرق است سیاه و زودشکن تر از معدنی میباشد. و در جمیع افعال مثل معدنی است، بخلاف مصنوع از حجرالحمار محرق که اغبر و ثقیل الوزن است. و شادنج غیرمغسول در اول گرم و در آخر دوم خشک و مغسول او در آخر اول سرد و در دوم خشک و مغسول او مستعمل و قوتش تا بیست سال باقی است. و مجفف و قابض بی لذع و رادع و خاتم و مقوی عصب و عضل و قوه بصر و حابس سیلان خون اعضای ظاهری و باطنی و خوردن او با آب انارین (رمانین) و امثال آن جهت نفث الدم و با شراب جهت عسر بول و حیض دایم و در ورمنی و با ادویۀ مناسبه جهت اسهال دموی و قرحۀ أمعا و زحیر و سل و طلای او با سفیدی تخم مرغ و امثال آن جهت ورم حار چشم و سایر اعضاء و باد سرخ و سوختگی آتش و اکتحال او باشیر دختران و امثال آن جهت رمد و دمعه و سوزش پلک چشم و سلاق و جرب و حکه و قرحه، و با آب حلبه جهت امراض بلغمی چشم، و ذرور او جهت رفع گوشت زیاد جراحه و رویانیدن گوشت مجرب، و با آب گشنیز و مانند آن جهت بثور و قروح حاره و مزمنه و جراحت مقعد و رحم و قضیب واعضای عصبانی بیعدیل است. و قدر شربتش از یکدانگ تانیم مثقال و مضر مثانه و مصلحش کتیرا، و بدلش مغناطیس سوخته و در ادویۀ عین حضض و در غیر آن دم الاخوین است. (تحفۀ حکیم مؤمن ذیل شادنج). و در اختیارات بدیعی آرد، حجرالدم و آن انواع است، عدسی و جاورسی که آنرا خشخاش خوانند بعد از آن. و عدسی باید که از عدس پهن تر بود و بغایت سرخ بود چنانچه بسیاهی مایل بود مانند گل بحری و چون بشکند اندرون زرد بود و زودشکن بود و آنچه کوچکتر بود و گردتر چون در آب بمالند سرخی وی زایل شود و سفید گردد و صلب بود مانند سنگ، آن نوع بد بود و آنرا شادنۀ عملی خوانند. و شادنۀ خشخاش سنگ سرخ است و نقطه ها برآن. و شادنۀ هندی حجری صلب است یک رنگ سرخ. و شادنه چون نشسته باشند گرم است در اول و خشک است در دوم، و آنچه شسته باشد سرد است در اول درجه و دوم. و این مؤلف گوید شادنج طبری گویند بدان سبب که از طبرستان خیزد. و شستن وی چنان بود که بستانند شادنه خوب و بکوبند و بغایت سحق کنندو به آب در کاسه چینی کنند و آب از سر وی بریزند درکاسۀ دیگر و آنچه به آب روانه شده باشد نگاه دارند، و دیگر آنچه به آب سحق کنند و چندان مکرر کنند که آنچه شادنه بود با آب روانه شود و ریگ بماند بعد از آن آب بنهند تا شادنه در بن آب افتد آب از سر آن بریزند و شادنه خشک گردانند. و در وی قبضی بود سخت و تجفیفی. و چون بر گوشت زیاده افشانند بگدازاند. و ریشهای چشم را بغایت سود دهد خاصه چون با سفیدۀ تخم مرغ بود جهت خشونت اجفان و ورم گرم آن بغایت نافع بود هم با سفیده تخم مرغ یا با آبی که حلبه در وی پخته باشند و چون با شیر زنان خلط کنند درد چشم و اشگ که روانه بود و سوزش آن، سود دهد، چون طلا کنند و با خمیر بیآمیزند و بیآشامند عسرالبول و سیلان طمث و خروج منی را نافع بود و منع گوشت که زیاده بود بکند در ریشها. و خون را قطع کند و ببندد و صحت چشم نگاه دارد و چون با آب بیآشامند نفث دم را نافع بود. و چون شافه سازند و با اقاقیا بیآمیزند و در چشم کشند رنجهای چشم وجرب آنرا نافع بود. و وی مضر بود بمعده و احشا و مصلح وی عصارۀ زرشک بود و بدل آن نیم وزن آن روی سوخته بود و چهار دانگ توتیا. شابور گوید: و بدل وی حجر مغناطیس است، و گویند چون مغناطیس بسوزانند شادنج بود در عمل. و ابن بیطار گوید، هو حجر السطور، او هوالشادنه. و داود ضریر گوید، حجرالدم الشادنج. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: آنرا بسایند برنگ خون آبی دهد، و بهترینش عدسی بود برنگ سرخ یا ماشی، و در اکتحال بکار دارند و ریشها و جراحتهای کهنه را سود دارد و در ’تنسخ نامه’ گوید: که داروی معروف است - انتهی. و بعضی خماهن و صندل حدیدی را حجرالدم گفته اند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی فلدسپات که در جواهرسازی به کار می رود و در طب قدیم برای معالجۀ بعضی بیماری ها به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجرالسم
تصویر حجرالسم
سنگ پادزهر، نوعی سنگ که از کیسۀ صفرای بز کوهی یا گاو کوهی به دست می آوردند و آن را به طور خوراکی یا مالیدنی در مداوای سم خوردگی و معالجۀ سم حشرات گزنده یا زهر مار به کار می بردند، زهرمهره، حجرالتیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقرالدم
تصویر فقرالدم
کم خونی، بیماری ناشی از کم شدن گلبول های قرمز خون که با عوارضی مانند رنگ پریدگی، سردرد و اختلال دستگاه گوارش همراه است
فرهنگ فارسی عمید
(حَ جَ رُسْ سَم م)
حمداﷲ مستوفی گوید: مانند سنگ جزع است اما نه جزع است. و در هر مجلسی که آن سنگ بود اگر زهر حاضر کنند آن سنگ در حرکت آید و حاملش واقف شود. (نزهه القلوب). و صاحب مخزن الادویه گوید: حجرالسم پادزهر معدنی است. و صاحب تحفه نیز گوید: پادزهر معدنی است
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُنْ نَ مِ)
نرک پلنگ. سنگیست ابلق شبیه بپوست پلنگ بقدر مغز بادام و ازآن کوچکتر و از پلنگ ماده حاصل شود و چون در شیر اندازند شیر بریده گردد و طلاء او جهت جراحات و تعلیق آن جهت منع آبستنی زنان مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید، مهره ای است که از پلنگ ماده حاصل میشود. و در ذیل کلمه نروک آرد: بپارسی نرک پلنگ گویند خاصیت آن بسیار بود هر جراحتی که ناسور شده باشد آنرا بسایند به آب و بر جراحت طلا کنندنیکو شود، و هر زنی که صلایۀ وی لعق کند دیگر آن زن آبستن نشود و هر مرد که با خود دارد هیچ زن از وی بار نگیرد و امتحان وی آن است که اگر در شیر گوسفند اندازند شیر بریده شود و اگر کسی با خود دارد و در اندرون دکان خباز رود نانها در تنور افتد -انتهی. مهره ای باشد کوچک و مخروطی و در آن گلها و رگها بسیار بود و برنگ پلنگ باشد چه آنرا در بیخ دم پلنگ یابند و نرک پلنگ گویند و بعربی حجرالنمر خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ قَ مَ)
زبدالقمر. رغوه القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس. مها. مهو. سالنیطس. افروسلونن. و آن نوعی جبسین باشد. سنگی است که نقره را جذب میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی، وسبک است، و در مغرب و بلاد عرب یافت میشود. در دوم سرد و در اول خشک و جهت صرع اکلاً و سعوطاً مجرب دانسته اند و جهت جنون و خفقان و نزف الدم. و تعلیق او در پارچۀ کبود باعث قبول جاه و رفع خوف و فزع و آویختن او بر درخت خرما حافظ ثمر او و مثمر آن و مضر گرده ومصلحش کتیرا و قدر شربتش یک عدس. (تحفه حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: بزاق القمر و زبدالبحر خوانند و افروسالین (در نسخۀ دیگر افروسالیین) خوانند یعنی زبدالقمر و بیونانی سالنیطس (در نسخۀ دیگر سالیطنس) خوانند و افروسالین از بهر آن خوانند که بشب در افزونی ماه یابند در بلاد عرب، و آن سنگ سپید و شفاف و سبک بود و اگر از درختی درآویزند که بار نمیدهد بارآور گردد، و اگر بسایند و بمصروع دهند شفا یابد و زنان بعوض تعویذ با خود نگاه دارند - انتهی. وحمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد: آنرا بزاق القمر نیز خوانند و آن سنگ عسلی رنگ شفاف است و خطوط بر آن بود، چون از مصروع درآویزند صحت یابد... و در تنسخ نامه گوید: که برو نقطه ای هست که بوقت افزونی ماه میفزاید و در کاهش میکاهد. و داود ضریر انطاکی گوید: یطلق علی الحجر الذی یجذب الفضه الی نفسه لان للمنطرقات احجارا اتجذبها و انما شاع المغناطیس لکثرته و جهلت تلک لقلتها و المعروف الان بحجر القمر طل یسقط علی الصخور فیتحجر أغبر فاذا امتلأ القمر بیضه شدیداً. واکثر مایکون بجبال المغرب و یسمی بصاق القمر أیضا و اجوده الخفیف الرقیق الشفاف الابیض و هو بارد فی الثانیه معتدل أو یابس فی الاولی یبری من الصرع أکلاً و سعوطاً عن تجربه و ینفع من الوسواس و الجنون و یقطع الخفقان و النزیف و اذا علق فی خرقه بیضاء أورث الجاه و القبول و منع الخوف و التوابع و بوادی المغرب یستغنی به عن العود و هو یضر الکلی و تصلحه الکتیراو شربته الی قیراط - انتهی. و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و اما المهو فهو حجر ابیض یعرف ببصاق القمربراقه و یسمی بالرومیه افروسالینوس ای زبدالقمر فان القمر هو سالین و ذکر دیسقوریدوس ما قلنا و انه حجر یوجد فی ارض العرب فی زیاده القمر ابیض شفاف فلئن لم یکن مستنیراً یلمع باللیل کالنار و لم یحظ بغیر البیاض ان النهار بوجوده اولی. و کان الامیر الشهید مسعود رضی اﷲ عنه (مسعود بن محمودغزنوی) أتحفنی بطرائف منها حجر منعجن من حصی سود فی قدر العدس قدتحجر بعد العجانه بها و اشار الی موضعه نحو حول قلعه نائن بقرب غزنه و ان وجوده یکون فی اللیالی التی تسود اوائلها یعنی النصف الاخیر من الشهر. و سألت احد الهنود المرتبین فی تلک القلعه عنه فاشار الی مثله من وجوده تلک اللیالی وان هنود الشرق یحملونه الی بیوت اصنامهم، فلما انعمت الفحص اومی الی استعماله فی الکیمیا، علی انه یتردد فی السنه الهنود ذکر حجر القمر علی ما تقدمت الحکایه عنهم، و لیس بالذی وصفه یحیی النحوی (شاید: یحیی بن احمد الفارابی باشد که یاقوت در معجم الادباء 7 ص 268 بی تاریخ یاد کرده است) من الضارب اللون الی لون العسل المتوسط ایاه و ببیاض شبیه باستداره القمر زائد بزیاده نوره ناقص بنقصانه مستخف فی المحاق مستنیر فی الیوم الثالث. و قال قوم فی حجر القمر انه الجزع و ان مافیه من البیاض یزداد فی زیاده القمرو لذلک نسب الیه، و الا مرفیه و فی مثله موکول الی التجربه فاما الذی ذکره یحیی فلا. (الجماهر ص 182). و ابن البیطار در مفردات گوید: حجرالقمر (قال) دیسقوریدوس فی الرابعه و من الناس من یسمیه افروسالیس و معناه یدالقمر و زعم قوم انه حجر، یقال له براق القمر و انما سمی بالیونانیه سالینطس و افروسالیس لانه یوجد باللیل فی زیاده القمر و قدیکون ببلادالمغرب و هو حجر ابیض له شفیف خفیف و قدیحک هذا الحجر فیسقی مایحک منه من به صرع. و قد تلبسه النساء مکان التعویذ و یقال انه اذا علق علی الشجر و لد فیها الثمر (قال) جالینوس قدوثق الناس به بانه ینفع من الصرع و اما نحن فلم نمتحن ذلک و لم نجربه. و ابوریحان بیرونی در باب سائر الوان الجواهر و الیواقیت از کتاب الجماهر گوید: و یجری علی السنه جمهور الهند ذکر حجرالقمر و یسمونه جندرکاند، أی شعاع القمر و لیس بالذی ذکره یحیی النحوی فی رده علی ابروقلس انه علی اللون یظهر فی سطحه لطخه بیاض و تأخذ فی الزیاده بزیاده لون القمر الی بدوره، ثم تأخذ فی النقصان حتی یضمحل فی المحاق و یعود عند الهلال، بل تزعم الهند ان الماء یقطر منه اذا وضع فی سمره، و کنت اظنه البلور واحمل علیه ما ذکر فی اخبار السند من اتحاف ملکها الاسکندر فی جمله ما اهداه الیه بقدح یمتلی زعموا من ذاته ماء و اوجه له بالممکن الکون وجوهاً و لیس یبعد ان یکون ذلک، الحجر القمری المذکور. (الجماهر ص 79)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُرْرَ)
حجرالزیبق. حجر زنجفر مخلوق. زنجفر معدنی. زنجفر کانی. مینیون. رجوع به مینیون شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُدْ دی)
سنگ خروسان. حجرالدجاج. سنگی است بقدر باقلی و از آن کوچکتر. سفید مایل به تیرگی و در شکم خروس متکون شود. در دوم گرم و در اول خشک. تعلیق و شرب او جهت رفع احزان و هموم و وساوس و در دهن داشتن او جهت رفع تشنگی، و آشامیدن آبی که او را شسته باشند جهت تشنگی مفرط بی عدیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در اختیارات بدیعی آمده است: سنگی است که در شکم خروس یابند بقدر باقلا بود، و کوچکتر نیز بود و برنگ آبگینۀ شفاف بود نزدیک ببلور. اگر به آب بشویند و آن آب به کسی دهند که سخت تشنه باشد سود دارد و غم و اندوه ببرد. و حمداﷲ مستوفی درنزهه القلوب آورده است: آنرا حجرالدجاج نیز خوانند در قانصۀ مرغ خانگی و خروس می باشد. لونش آسمانگون باشد - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: حجر یتولد فی بطون الدجاج و قیل فی الدیکه خاصه. ً ابیض رخو، حار فی الثانیه، بایس فی الاولی. اذا حک و شرب نفع الحصی و الوسواس و الهم - انتهی. و ابن البیطار در مفردات آرد:قال الغافقی یوجد هذا الحجر فی بطون الدیکه لونه شبیه بلون المها، و عظمه کالباقلا او اصغر منه. ینفع من العطش الشدید اذا غسل بماء و شرب ذلک الماء. و یدفعاحزان النفس و همومها
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ خِل ل)
بیرونی در کتاب الجماهر (در فصل ذکر المغناطیس در ص 214 چ حیدرآباد دکن) گوید: فالنفط یجذب النار الی نفسه، والحجر الزیتونی یجذب الزیت الیه، وحجر الخل الخل
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ حُمْ ما)
صاحب نخبهالدهر گوید: و یسمی حجرالصرف و یزعم بعض المتکلمین انه زنجفرمعدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانه و لون هذا الحجر احمر بسواد کلون خشب الصندل الاحمر، کمد الظاهر احمر الباطن یعلوه سواد یسیر و فی وجه منه صقال و نعومه و من خواصه تسکین ثائره الدم لطوخاً و تبریدحراره الجسد و الورم الحار. و شراب الیسیر منه یذهب بالسکر و الخمار. و من حله و اخفاه و دخل بین محبین تباغضا. و هو من الاحجار الحدیدیه. واﷲ اعلم بذلک
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ اَ صَم م)
حجرالنار. حجرالزناد. سنگ چخماق
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجر الدم
تصویر حجر الدم
شادنه از داروها سنگ خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجر السم
تصویر حجر السم
پاد زهر سنگ پازهر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقرالدم
تصویر فقرالدم
کم خونی
فرهنگ لغت هوشیار