سنگ پادزهر، نوعی سنگ که از کیسۀ صفرای بز کوهی یا گاو کوهی به دست می آوردند و آن را به طور خوراکی یا مالیدنی در مداوای سم خوردگی و معالجۀ سم حشرات گزنده یا زهر مار به کار می بردند، زهرمهره، حجرالتیس
حمداﷲ مستوفی گوید: مانند سنگ جزع است اما نه جزع است. و در هر مجلسی که آن سنگ بود اگر زهر حاضر کنند آن سنگ در حرکت آید و حاملش واقف شود. (نزهه القلوب). و صاحب مخزن الادویه گوید: حجرالسم پادزهر معدنی است. و صاحب تحفه نیز گوید: پادزهر معدنی است
حجرالطور. شابانگ. شادنه. شادنج. حجر هندی. بیدوند. شاهدانج گاورسی. حجر الطور عدسیه. صاحب ذخیره گوید: حجرالدم شاهدانۀ عدسی را گویند. و آنرا حجرالدم نامند بجهت قطع کردن سیلان خون نه آنکه در رنگ شبیه بخون باشد. و آن سنگی است در شکل شبیه بعدس و زودشکن و الوان مختلفه مشاهده شده. تیره مایل بسیاهی را هندی گویند، و سرخ را مصری و آن بهترین اقسام است و بعد از آن زرد و ابلق و سفید. و زبون ترین او خاکستری رنگ تیره است و حفیر. نوع سفید رادر فیروزکوه، و سرخ و زرد و ابلق را در حوالی خوارری، و قسم هندی را در جبال قزوین مشاهده و تجربه نموده و قسمی که مصنوع از مغناطیس محرق است سیاه و زودشکن تر از معدنی میباشد. و در جمیع افعال مثل معدنی است، بخلاف مصنوع از حجرالحمار محرق که اغبر و ثقیل الوزن است. و شادنج غیرمغسول در اول گرم و در آخر دوم خشک و مغسول او در آخر اول سرد و در دوم خشک و مغسول او مستعمل و قوتش تا بیست سال باقی است. و مجفف و قابض بی لذع و رادع و خاتم و مقوی عصب و عضل و قوه بصر و حابس سیلان خون اعضای ظاهری و باطنی و خوردن او با آب انارین (رمانین) و امثال آن جهت نفث الدم و با شراب جهت عسر بول و حیض دایم و در ورمنی و با ادویۀ مناسبه جهت اسهال دموی و قرحۀ أمعا و زحیر و سل و طلای او با سفیدی تخم مرغ و امثال آن جهت ورم حار چشم و سایر اعضاء و باد سرخ و سوختگی آتش و اکتحال او باشیر دختران و امثال آن جهت رمد و دمعه و سوزش پلک چشم و سلاق و جرب و حکه و قرحه، و با آب حلبه جهت امراض بلغمی چشم، و ذرور او جهت رفع گوشت زیاد جراحه و رویانیدن گوشت مجرب، و با آب گشنیز و مانند آن جهت بثور و قروح حاره و مزمنه و جراحت مقعد و رحم و قضیب واعضای عصبانی بیعدیل است. و قدر شربتش از یکدانگ تانیم مثقال و مضر مثانه و مصلحش کتیرا، و بدلش مغناطیس سوخته و در ادویۀ عین حضض و در غیر آن دم الاخوین است. (تحفۀ حکیم مؤمن ذیل شادنج). و در اختیارات بدیعی آرد، حجرالدم و آن انواع است، عدسی و جاورسی که آنرا خشخاش خوانند بعد از آن. و عدسی باید که از عدس پهن تر بود و بغایت سرخ بود چنانچه بسیاهی مایل بود مانند گل بحری و چون بشکند اندرون زرد بود و زودشکن بود و آنچه کوچکتر بود و گردتر چون در آب بمالند سرخی وی زایل شود و سفید گردد و صلب بود مانند سنگ، آن نوع بد بود و آنرا شادنۀ عملی خوانند. و شادنۀ خشخاش سنگ سرخ است و نقطه ها برآن. و شادنۀ هندی حجری صلب است یک رنگ سرخ. و شادنه چون نشسته باشند گرم است در اول و خشک است در دوم، و آنچه شسته باشد سرد است در اول درجه و دوم. و این مؤلف گوید شادنج طبری گویند بدان سبب که از طبرستان خیزد. و شستن وی چنان بود که بستانند شادنه خوب و بکوبند و بغایت سحق کنندو به آب در کاسه چینی کنند و آب از سر وی بریزند درکاسۀ دیگر و آنچه به آب روانه شده باشد نگاه دارند، و دیگر آنچه به آب سحق کنند و چندان مکرر کنند که آنچه شادنه بود با آب روانه شود و ریگ بماند بعد از آن آب بنهند تا شادنه در بن آب افتد آب از سر آن بریزند و شادنه خشک گردانند. و در وی قبضی بود سخت و تجفیفی. و چون بر گوشت زیاده افشانند بگدازاند. و ریشهای چشم را بغایت سود دهد خاصه چون با سفیدۀ تخم مرغ بود جهت خشونت اجفان و ورم گرم آن بغایت نافع بود هم با سفیده تخم مرغ یا با آبی که حلبه در وی پخته باشند و چون با شیر زنان خلط کنند درد چشم و اشگ که روانه بود و سوزش آن، سود دهد، چون طلا کنند و با خمیر بیآمیزند و بیآشامند عسرالبول و سیلان طمث و خروج منی را نافع بود و منع گوشت که زیاده بود بکند در ریشها. و خون را قطع کند و ببندد و صحت چشم نگاه دارد و چون با آب بیآشامند نفث دم را نافع بود. و چون شافه سازند و با اقاقیا بیآمیزند و در چشم کشند رنجهای چشم وجرب آنرا نافع بود. و وی مضر بود بمعده و احشا و مصلح وی عصارۀ زرشک بود و بدل آن نیم وزن آن روی سوخته بود و چهار دانگ توتیا. شابور گوید: و بدل وی حجر مغناطیس است، و گویند چون مغناطیس بسوزانند شادنج بود در عمل. و ابن بیطار گوید، هو حجر السطور، او هوالشادنه. و داود ضریر گوید، حجرالدم الشادنج. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: آنرا بسایند برنگ خون آبی دهد، و بهترینش عدسی بود برنگ سرخ یا ماشی، و در اکتحال بکار دارند و ریشها و جراحتهای کهنه را سود دارد و در ’تنسخ نامه’ گوید: که داروی معروف است - انتهی. و بعضی خماهن و صندل حدیدی را حجرالدم گفته اند
نرک پلنگ. سنگیست ابلق شبیه بپوست پلنگ بقدر مغز بادام و ازآن کوچکتر و از پلنگ ماده حاصل شود و چون در شیر اندازند شیر بریده گردد و طلاء او جهت جراحات و تعلیق آن جهت منع آبستنی زنان مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید، مهره ای است که از پلنگ ماده حاصل میشود. و در ذیل کلمه نروک آرد: بپارسی نرک پلنگ گویند خاصیت آن بسیار بود هر جراحتی که ناسور شده باشد آنرا بسایند به آب و بر جراحت طلا کنندنیکو شود، و هر زنی که صلایۀ وی لعق کند دیگر آن زن آبستن نشود و هر مرد که با خود دارد هیچ زن از وی بار نگیرد و امتحان وی آن است که اگر در شیر گوسفند اندازند شیر بریده شود و اگر کسی با خود دارد و در اندرون دکان خباز رود نانها در تنور افتد -انتهی. مهره ای باشد کوچک و مخروطی و در آن گلها و رگها بسیار بود و برنگ پلنگ باشد چه آنرا در بیخ دم پلنگ یابند و نرک پلنگ گویند و بعربی حجرالنمر خوانند. (برهان)
حجرالعقاب. اکتمکت. حجرالماسکه. ایاطیطس اطسموط. حجر الولاده. حجر البهت. یسر. گن ابلیس. (برهان قاطع). صاحب تحفۀ حکیم مؤمن در ذیل کلمه حجرالیسر گوید: سنگی است سفید و مدور و صاف و از حجاز خیزد و قسمی از اکتمکت است و حجر النسر و حجر العقاب نیز گویند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجرالعقاب و حجر الیسر نیز خوانند و آن اکتمکت است و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حجرالنسر و البهت و الاطسموط والیسر، الاکتمکت. ابن البیطار گوید: حجرالنسر و حجر العقاب هو اکتمکت و سمی حجر النسر لانه یوجد کثیراً فی اوکار النسور و العقبان منهم من یقول حجرالبشر من اجل انه یسهل الولاده و قد ذکرت الاکتمکت فی حرف الالف. رجوع به حجرالعقاب و حجرالولاده شود