بیرونی در کتاب الجماهر (در فصل ذکر المغناطیس در ص 214 چ حیدرآباد دکن) گوید: فالنفط یجذب النار الی نفسه، والحجر الزیتونی یجذب الزیت الیه، وحجر الخل الخل
بیرونی در کتاب الجماهر (در فصل ذکر المغناطیس در ص 214 چ حیدرآباد دکن) گوید: فالنفط یجذب النار الی نفسه، والحجر الزیتونی یجذب الزیت الیه، وحجر الخل الخل
سنگ پادزهر، نوعی سنگ که از کیسۀ صفرای بز کوهی یا گاو کوهی به دست می آوردند و آن را به طور خوراکی یا مالیدنی در مداوای سم خوردگی و معالجۀ سم حشرات گزنده یا زهر مار به کار می بردند، زهرمهره، حجرالتیس
سَنگِ پادزَهر، نوعی سنگ که از کیسۀ صفرای بز کوهی یا گاو کوهی به دست می آوردند و آن را به طور خوراکی یا مالیدنی در مداوای سَم خوردگی و معالجۀ سم حشرات گزنده یا زهر مار به کار می بردند، زَهرمُهرِه، حَجَرُالتیس
صاحب تحفه گوید، سنگی است که چون بطرف سگ اندازند بدندان گیرد و دور افکند، در عداوت مؤثر دانسته اند، چون در آب یا شراب اندازند و از آن بنوشند. و حضور او درمجلس باعث عربدۀ اهل مجلس و گذاشتن او در برج کبوتر باعث گریختن کبوتران است. و در اختیارات بدیعی آمده است: شریف گوید در خواص: و این مجرب است نوعی از سگ هست که چون سنگ به وی اندازند بدهنش گیرد و نگهدارد. (آن سنگ) در دشمنی عمل عجیب میکند چون خواهد به اسم آن کس هفت سنگ برگیرد و یک یک به آن سگ می اندازد و بعد از آن دو سنگ از آن برگیرد و در آب اندازد و از آن آب بخورد و آنکس دهد، در دشمنی چیز عجیب مشاهده میکند. و گویند اگر در برج کبوتر اندازند مجموع بگریزند و اگر در شراب اندازند جماعتی که از آن بیاشامند جنگ و عربده و بدمستی در میان ایشان پیدا شود - انتهی. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آورده است: سنگی است که بر سگ زنند و سگ بدهان گیرد، چون بیندازد و آن سنگ را در شراب افکنند هرکه از او بخورد معربد شود. و در تذکرۀ ضریر انطاکی آمده است: هوالذی اذا طرح للکلب امسکه بفیه او عضه و قد تواتر انه یورث التباغض و الفرقه اذا وضع فی مکان، و اشد مایکون اذا جعل فی الشراب - انتهی. و ابن البیطار در مفردات گوید: (قال) الشریف هذا الحجر ذکره اصحاب کتب الخواص و قد جربه فی فعله کثیر من الناس فصح له و ذلک انه یوجد فی الکلاب صنف اذا رمی بالاحجار و ثب علیها و عضها و امسکها بفیه و للسحره فی هذا الحجر سر عجیب فی التباغض و هو انه تؤخذ حجاره سبعه باسم من یراد تباغضهما و یقصد بها الی الکلب فیرمی بها واحداً واحداً و یؤخذ من تلک الاحجار اثنان و یرمیان فی الماء الذی یرید منه ان یشربوا فانه یقضی عجبا فی التباغض و قد فعل هذا غیرمره فصح و (قال) غیره و اذا طرح هذا فی برج حمام طرد منه ما کان قد اجتمع فیه منها و ان طرح فی شراب وقع الشربین کل من شربه و تبع ذلک الضجه و العربده
صاحب تحفه گوید، سنگی است که چون بطرف سگ اندازند بدندان گیرد و دور افکند، در عداوت مؤثر دانسته اند، چون در آب یا شراب اندازند و از آن بنوشند. و حضور او درمجلس باعث عربدۀ اهل مجلس و گذاشتن او در برج کبوتر باعث گریختن کبوتران است. و در اختیارات بدیعی آمده است: شریف گوید در خواص: و این مجرب است نوعی از سگ هست که چون سنگ به وی اندازند بدهنش گیرد و نگهدارد. (آن سنگ) در دشمنی عمل عجیب میکند چون خواهد به اسم آن کس هفت سنگ برگیرد و یک یک به آن سگ می اندازد و بعد از آن دو سنگ از آن برگیرد و در آب اندازد و از آن آب بخورد و آنکس دهد، در دشمنی چیز عجیب مشاهده میکند. و گویند اگر در برج کبوتر اندازند مجموع بگریزند و اگر در شراب اندازند جماعتی که از آن بیاشامند جنگ و عربده و بدمستی در میان ایشان پیدا شود - انتهی. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آورده است: سنگی است که بر سگ زنند و سگ بدهان گیرد، چون بیندازد و آن سنگ را در شراب افکنند هرکه از او بخورد معربد شود. و در تذکرۀ ضریر انطاکی آمده است: هوالذی اذا طرح للکلب امسکه بفیه او عضه و قد تواتر انه یورث التباغض و الفرقه اذا وضع فی مکان، و اشد مایکون اذا جعل فی الشراب - انتهی. و ابن البیطار در مفردات گوید: (قال) الشریف هذا الحجر ذکره اصحاب کتب الخواص و قد جربه فی فعله کثیر من الناس فصح له و ذلک انه یوجد فی الکلاب صنف اذا رمی بالاحجار و ثب علیها و عضها و امسکها بفیه و للسحره فی هذا الحجر سر عجیب فی التباغض و هو انه تؤخذ حجاره سبعه باسم من یراد تباغضهما و یقصد بها الی الکلب فیرمی بها واحداً واحداً و یؤخذ من تلک الاحجار اثنان و یرمیان فی الماء الذی یرید منه ان یشربوا فانه یقضی عجبا فی التباغض و قد فعل هذا غیرمره فصح و (قال) غیره و اذا طرح هذا فی برج حمام طرد منه ما کان قد اجتمع فیه منها و ان طرح فی شراب وقع الشربین کل من شربه و تبع ذلک الضجه و العربده
حمداﷲ مستوفی گوید: مانند سنگ جزع است اما نه جزع است. و در هر مجلسی که آن سنگ بود اگر زهر حاضر کنند آن سنگ در حرکت آید و حاملش واقف شود. (نزهه القلوب). و صاحب مخزن الادویه گوید: حجرالسم پادزهر معدنی است. و صاحب تحفه نیز گوید: پادزهر معدنی است
حمداﷲ مستوفی گوید: مانند سنگ جزع است اما نه جزع است. و در هر مجلسی که آن سنگ بود اگر زهر حاضر کنند آن سنگ در حرکت آید و حاملش واقف شود. (نزهه القلوب). و صاحب مخزن الادویه گوید: حجرالسم پادزهر معدنی است. و صاحب تحفه نیز گوید: پادزهر معدنی است
حجرالطور. شابانگ. شادنه. شادنج. حجر هندی. بیدوند. شاهدانج گاورسی. حجر الطور عدسیه. صاحب ذخیره گوید: حجرالدم شاهدانۀ عدسی را گویند. و آنرا حجرالدم نامند بجهت قطع کردن سیلان خون نه آنکه در رنگ شبیه بخون باشد. و آن سنگی است در شکل شبیه بعدس و زودشکن و الوان مختلفه مشاهده شده. تیره مایل بسیاهی را هندی گویند، و سرخ را مصری و آن بهترین اقسام است و بعد از آن زرد و ابلق و سفید. و زبون ترین او خاکستری رنگ تیره است و حفیر. نوع سفید رادر فیروزکوه، و سرخ و زرد و ابلق را در حوالی خوارری، و قسم هندی را در جبال قزوین مشاهده و تجربه نموده و قسمی که مصنوع از مغناطیس محرق است سیاه و زودشکن تر از معدنی میباشد. و در جمیع افعال مثل معدنی است، بخلاف مصنوع از حجرالحمار محرق که اغبر و ثقیل الوزن است. و شادنج غیرمغسول در اول گرم و در آخر دوم خشک و مغسول او در آخر اول سرد و در دوم خشک و مغسول او مستعمل و قوتش تا بیست سال باقی است. و مجفف و قابض بی لذع و رادع و خاتم و مقوی عصب و عضل و قوه بصر و حابس سیلان خون اعضای ظاهری و باطنی و خوردن او با آب انارین (رمانین) و امثال آن جهت نفث الدم و با شراب جهت عسر بول و حیض دایم و در ورمنی و با ادویۀ مناسبه جهت اسهال دموی و قرحۀ أمعا و زحیر و سل و طلای او با سفیدی تخم مرغ و امثال آن جهت ورم حار چشم و سایر اعضاء و باد سرخ و سوختگی آتش و اکتحال او باشیر دختران و امثال آن جهت رمد و دمعه و سوزش پلک چشم و سلاق و جرب و حکه و قرحه، و با آب حلبه جهت امراض بلغمی چشم، و ذرور او جهت رفع گوشت زیاد جراحه و رویانیدن گوشت مجرب، و با آب گشنیز و مانند آن جهت بثور و قروح حاره و مزمنه و جراحت مقعد و رحم و قضیب واعضای عصبانی بیعدیل است. و قدر شربتش از یکدانگ تانیم مثقال و مضر مثانه و مصلحش کتیرا، و بدلش مغناطیس سوخته و در ادویۀ عین حضض و در غیر آن دم الاخوین است. (تحفۀ حکیم مؤمن ذیل شادنج). و در اختیارات بدیعی آرد، حجرالدم و آن انواع است، عدسی و جاورسی که آنرا خشخاش خوانند بعد از آن. و عدسی باید که از عدس پهن تر بود و بغایت سرخ بود چنانچه بسیاهی مایل بود مانند گل بحری و چون بشکند اندرون زرد بود و زودشکن بود و آنچه کوچکتر بود و گردتر چون در آب بمالند سرخی وی زایل شود و سفید گردد و صلب بود مانند سنگ، آن نوع بد بود و آنرا شادنۀ عملی خوانند. و شادنۀ خشخاش سنگ سرخ است و نقطه ها برآن. و شادنۀ هندی حجری صلب است یک رنگ سرخ. و شادنه چون نشسته باشند گرم است در اول و خشک است در دوم، و آنچه شسته باشد سرد است در اول درجه و دوم. و این مؤلف گوید شادنج طبری گویند بدان سبب که از طبرستان خیزد. و شستن وی چنان بود که بستانند شادنه خوب و بکوبند و بغایت سحق کنندو به آب در کاسه چینی کنند و آب از سر وی بریزند درکاسۀ دیگر و آنچه به آب روانه شده باشد نگاه دارند، و دیگر آنچه به آب سحق کنند و چندان مکرر کنند که آنچه شادنه بود با آب روانه شود و ریگ بماند بعد از آن آب بنهند تا شادنه در بن آب افتد آب از سر آن بریزند و شادنه خشک گردانند. و در وی قبضی بود سخت و تجفیفی. و چون بر گوشت زیاده افشانند بگدازاند. و ریشهای چشم را بغایت سود دهد خاصه چون با سفیدۀ تخم مرغ بود جهت خشونت اجفان و ورم گرم آن بغایت نافع بود هم با سفیده تخم مرغ یا با آبی که حلبه در وی پخته باشند و چون با شیر زنان خلط کنند درد چشم و اشگ که روانه بود و سوزش آن، سود دهد، چون طلا کنند و با خمیر بیآمیزند و بیآشامند عسرالبول و سیلان طمث و خروج منی را نافع بود و منع گوشت که زیاده بود بکند در ریشها. و خون را قطع کند و ببندد و صحت چشم نگاه دارد و چون با آب بیآشامند نفث دم را نافع بود. و چون شافه سازند و با اقاقیا بیآمیزند و در چشم کشند رنجهای چشم وجرب آنرا نافع بود. و وی مضر بود بمعده و احشا و مصلح وی عصارۀ زرشک بود و بدل آن نیم وزن آن روی سوخته بود و چهار دانگ توتیا. شابور گوید: و بدل وی حجر مغناطیس است، و گویند چون مغناطیس بسوزانند شادنج بود در عمل. و ابن بیطار گوید، هو حجر السطور، او هوالشادنه. و داود ضریر گوید، حجرالدم الشادنج. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: آنرا بسایند برنگ خون آبی دهد، و بهترینش عدسی بود برنگ سرخ یا ماشی، و در اکتحال بکار دارند و ریشها و جراحتهای کهنه را سود دارد و در ’تنسخ نامه’ گوید: که داروی معروف است - انتهی. و بعضی خماهن و صندل حدیدی را حجرالدم گفته اند
حجرالطور. شابانگ. شادنه. شادنج. حجر هندی. بیدوند. شاهدانج گاورسی. حجر الطور عدسیه. صاحب ذخیره گوید: حجرالدم شاهدانۀ عدسی را گویند. و آنرا حجرالدم نامند بجهت قطع کردن سیلان خون نه آنکه در رنگ شبیه بخون باشد. و آن سنگی است در شکل شبیه بعدس و زودشکن و الوان مختلفه مشاهده شده. تیره مایل بسیاهی را هندی گویند، و سرخ را مصری و آن بهترین اقسام است و بعد از آن زرد و ابلق و سفید. و زبون ترین او خاکستری رنگ تیره است و حفیر. نوع سفید رادر فیروزکوه، و سرخ و زرد و ابلق را در حوالی خوارری، و قسم هندی را در جبال قزوین مشاهده و تجربه نموده و قسمی که مصنوع از مغناطیس محرق است سیاه و زودشکن تر از معدنی میباشد. و در جمیع افعال مثل معدنی است، بخلاف مصنوع از حجرالحمار محرق که اغبر و ثقیل الوزن است. و شادنج غیرمغسول در اول گرم و در آخر دوم خشک و مغسول او در آخر اول سرد و در دوم خشک و مغسول او مستعمل و قوتش تا بیست سال باقی است. و مجفف و قابض بی لذع و رادع و خاتم و مقوی عصب و عضل و قوه بصر و حابس سیلان خون اعضای ظاهری و باطنی و خوردن او با آب انارین (رمانین) و امثال آن جهت نفث الدم و با شراب جهت عسر بول و حیض دایم و در ورمنی و با ادویۀ مناسبه جهت اسهال دموی و قرحۀ أمعا و زحیر و سل و طلای او با سفیدی تخم مرغ و امثال آن جهت ورم حار چشم و سایر اعضاء و باد سرخ و سوختگی آتش و اکتحال او باشیر دختران و امثال آن جهت رمد و دمعه و سوزش پلک چشم و سلاق و جرب و حکه و قرحه، و با آب حلبه جهت امراض بلغمی چشم، و ذرور او جهت رفع گوشت زیاد جراحه و رویانیدن گوشت مجرب، و با آب گشنیز و مانند آن جهت بثور و قروح حاره و مزمنه و جراحت مقعد و رحم و قضیب واعضای عصبانی بیعدیل است. و قدر شربتش از یکدانگ تانیم مثقال و مضر مثانه و مصلحش کتیرا، و بدلش مغناطیس سوخته و در ادویۀ عین حضض و در غیر آن دم الاخوین است. (تحفۀ حکیم مؤمن ذیل شادنج). و در اختیارات بدیعی آرد، حجرالدم و آن انواع است، عدسی و جاورسی که آنرا خشخاش خوانند بعد از آن. و عدسی باید که از عدس پهن تر بود و بغایت سرخ بود چنانچه بسیاهی مایل بود مانند گل بحری و چون بشکند اندرون زرد بود و زودشکن بود و آنچه کوچکتر بود و گردتر چون در آب بمالند سرخی وی زایل شود و سفید گردد و صلب بود مانند سنگ، آن نوع بد بود و آنرا شادنۀ عملی خوانند. و شادنۀ خشخاش سنگ سرخ است و نقطه ها برآن. و شادنۀ هندی حجری صلب است یک رنگ سرخ. و شادنه چون نشسته باشند گرم است در اول و خشک است در دوم، و آنچه شسته باشد سرد است در اول درجه و دوم. و این مؤلف گوید شادنج طبری گویند بدان سبب که از طبرستان خیزد. و شستن وی چنان بود که بستانند شادنه خوب و بکوبند و بغایت سحق کنندو به آب در کاسه چینی کنند و آب از سر وی بریزند درکاسۀ دیگر و آنچه به آب روانه شده باشد نگاه دارند، و دیگر آنچه به آب سحق کنند و چندان مکرر کنند که آنچه شادنه بود با آب روانه شود و ریگ بماند بعد از آن آب بنهند تا شادنه در بن آب افتد آب از سر آن بریزند و شادنه خشک گردانند. و در وی قبضی بود سخت و تجفیفی. و چون بر گوشت زیاده افشانند بگدازاند. و ریشهای چشم را بغایت سود دهد خاصه چون با سفیدۀ تخم مرغ بود جهت خشونت اجفان و ورم گرم آن بغایت نافع بود هم با سفیده تخم مرغ یا با آبی که حلبه در وی پخته باشند و چون با شیر زنان خلط کنند درد چشم و اشگ که روانه بود و سوزش آن، سود دهد، چون طلا کنند و با خمیر بیآمیزند و بیآشامند عسرالبول و سیلان طمث و خروج منی را نافع بود و منع گوشت که زیاده بود بکند در ریشها. و خون را قطع کند و ببندد و صحت چشم نگاه دارد و چون با آب بیآشامند نفث دم را نافع بود. و چون شافه سازند و با اقاقیا بیآمیزند و در چشم کشند رنجهای چشم وجرب آنرا نافع بود. و وی مضر بود بمعده و احشا و مصلح وی عصارۀ زرشک بود و بدل آن نیم وزن آن روی سوخته بود و چهار دانگ توتیا. شابور گوید: و بدل وی حجر مغناطیس است، و گویند چون مغناطیس بسوزانند شادنج بود در عمل. و ابن بیطار گوید، هو حجر السطور، او هوالشادنه. و داود ضریر گوید، حجرالدم الشادنج. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: آنرا بسایند برنگ خون آبی دهد، و بهترینش عدسی بود برنگ سرخ یا ماشی، و در اکتحال بکار دارند و ریشها و جراحتهای کهنه را سود دارد و در ’تنسخ نامه’ گوید: که داروی معروف است - انتهی. و بعضی خماهن و صندل حدیدی را حجرالدم گفته اند
بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر گوید: انه اصیب لبختیشوع حجر فی درج مختوم فسئل ’بسیل’ غلامه عنه فاجاب بانی لااخبر به حتی یضمن لی امیرالمؤمنین ان ینفذنی الی مملکه الروم فلا حاجه لی الی العراق بعد صاحبی فحلف له المتوکل انه یرسله الی هناک فقال هذا حجر الحلق یحلق به الشعر اذا مسه فیغنی عن النوره. فجربوه علی الساعد فلم یترک فیه شعره ففرج المتوکل به و بذرق الغلام الی الروم، فقال: اذا وفی لی سیدی بما ضمن فان هذا الحجر یحتاج الی ان یطرح کل سنه فی دم التیس حار لیحتد. فلما حال الحول فعلوا به ذلک فبطل فعل الحجر اصلا. و حکی السلامی عن احمد بن الولید الفارسی ان ’الدنبال’ جنس من الهنود سود یبذرقون السفن فی البحر و لهم حجر فیه ثقب صغار کثیره یمرون به علی ابدانهم فیقوم مقام النوره فی قلع الشعر عن اصولها. (جماهر چ حیدرآباد ص 218)
بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر گوید: انه اصیب لبختیشوع حجر فی درج مختوم فسئل ’بسیل’ غلامه عنه فاجاب بانی لااخبر به حتی یضمن لی امیرالمؤمنین ان ینفذنی الی مملکه الروم فلا حاجه لی الی العراق بعد صاحبی فحلف له المتوکل انه یرسله الی هناک فقال هذا حجر الحلق یحلق به الشعر اذا مسه فیغنی عن النوره. فجربوه علی الساعد فلم یترک فیه شعره ففرج المتوکل به و بذرق الغلام الی الروم، فقال: اذا وفی لی سیدی بما ضمن فان هذا الحجر یحتاج الی ان یطرح کل سنه فی دم التیس حار لیحتد. فلما حال الحول فعلوا به ذلک فبطل فعل الحجر اصلا. و حکی السلامی عن احمد بن الولید الفارسی ان ’الدنبال’ جنس من الهنود سود یبذرقون السفن فی البحر و لهم حجر فیه ثقب صغار کثیره یمرون به علی ابدانهم فیقوم مقام النوره فی قلع الشعر عن اصولها. (جماهر چ حیدرآباد ص 218)