کرانه و سوی چیزی. ج، احجاء، قبه های آب که از باران پدید آید. کوپله. حباب. نفاخات. (بحر الجواهر). سوار آب، خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. حجاء. (منتهی الارب). زمزمۀ مجوس. زمزمۀ گبرکان. تحجی، ناحیت. ج، احجاء. (قطر المحیط)
کرانه و سوی چیزی. ج، احجاء، قبه های آب که از باران پدید آید. کوپله. حباب. نفاخات. (بحر الجواهر). سوار آب، خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. حجاء. (منتهی الارب). زمزمۀ مجوس. زمزمۀ گبرکان. تحجی، ناحیت. ج، احجاء. (قطر المحیط)
چادر، روپوش، روبند، در تصوف آنچه حائل و مانع میان طالب و مطلوب باشد و مانع تجلی حقایق شود، پرده، کنایه از آنچه مانع بین دو چیز دیگر باشد حجاب الغره: کنایه از حیرت و سرگردانی حجاب غرت: کنایه از حیرت و سرگردانی، حجاب الغره حجاب ظلمانی: کنایه از شب، در تصوف صفات ذمیمه حجاب نورانی: در تصوف کنایه از صفات حمیده حجاب حاجز: دیافراگم، در علم زیست شناسی پردهای میان آلات صدری و اعضای درونی شکم، پردهای که قفسۀ سینه را از شکم جدا می کند
چادر، روپوش، روبند، در تصوف آنچه حائل و مانع میان طالب و مطلوب باشد و مانع تجلی حقایق شود، پرده، کنایه از آنچه مانع بین دو چیز دیگر باشد حجاب الغره: کنایه از حیرت و سرگردانی حجاب غرت: کنایه از حیرت و سرگردانی، حجاب الغره حجاب ظلمانی: کنایه از شب، در تصوف صفات ذمیمه حجاب نورانی: در تصوف کنایه از صفات حمیده حجاب حاجز: دیافراگم، در علم زیست شناسی پردهای میان آلات صدری و اعضای درونی شکم، پردهای که قفسۀ سینه را از شکم جدا می کند
لقب یاسین مغربی است. (فهرست رجال حبیب السیر). خوندمیر گوید: ودر ربیع الاول همین سال (687 هجری قمری) شیخ یاسین المغربی وفات یافت و شیخ یاسین در سلک اکابر مشایخ انتظام داشت و بواسطۀ آنکه احوال خود را در پردۀ خفا مستور میگردانید به امر حجامت اشتغال میورزید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 258). رجوع به یاسین مغربی شود دینار. مولای جریر است. زید بن ارقم را حجامت کرد. یونس بن عبیدالله از وی روایت دارد. (سمعانی) ابواسامه زید. از عکرمه روایت کند. (سمعانی) ابوظبیه. پیغمبر را حجامت کرد. (سمعانی) یکی از سران نهضت زنگیان در قرن سوم در بصره و از یاران صاحب الزنج در قیام سالهای (255، 270 هجری قمری) میباشد. رجوع به تاریخ ابن اثیر ج 7 صص 82-83 شود دینار. انس بن مالک را حجامت کرد. نضر بن شمیل از وی روایت دارد. ابوحاتم گوید: بگمان من او ابوطالب حجام است که قتاده از وی روایت دارد. (سمعانی)
لقب یاسین مغربی است. (فهرست رجال حبیب السیر). خوندمیر گوید: ودر ربیع الاول همین سال (687 هجری قمری) شیخ یاسین المغربی وفات یافت و شیخ یاسین در سلک اکابر مشایخ انتظام داشت و بواسطۀ آنکه احوال خود را در پردۀ خفا مستور میگردانید به امر حجامت اشتغال میورزید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 258). رجوع به یاسین مغربی شود دینار. مولای جریر است. زید بن ارقم را حجامت کرد. یونس بن عبیدالله از وی روایت دارد. (سمعانی) ابواسامه زید. از عکرمه روایت کند. (سمعانی) ابوظبیه. پیغمبر را حجامت کرد. (سمعانی) یکی از سران نهضت زنگیان در قرن سوم در بصره و از یاران صاحب الزنج در قیام سالهای (255، 270 هجری قمری) میباشد. رجوع به تاریخ ابن اثیر ج 7 صص 82-83 شود دینار. انس بن مالک را حجامت کرد. نضر بن شمیل از وی روایت دارد. ابوحاتم گوید: بگمان من او ابوطالب حجام است که قتاده از وی روایت دارد. (سمعانی)
خون کشنده به استره زدن. کشندۀ خون از شاخ. (منتهی الارب). الذی یحجم و یحسن صنعه الحجم. (سمعانی). کشندۀ خون با شاخ یا شیشه از تن. حاجم. حجامت گر. خون گیر. خون ستان. حجامت کننده. حجامت چی. خون کشنده. مصاص. - امثال: افرغ من حجام ساباط، سخت عاطل و بیکار مانده. لانه حجم کسری مره فی سفره فاغناه فلم یعد للحجامه. او لأنه کان یحجم من مرّعلیه من الجیش بدانق نسئه الی وقت قفولهم و مع ذلک یمرّ علیه الاسبوع و الاسبوعان و لایقربه احدٌ فحینئذ کان یخرج امه فیحجمها لئلا یفرغ بالبطاله، فمازال دأبه حتی ماتت فجاءه فصار مثلاً. (منتهی الارب) ، توسعاً رگ زن و فصاد و گرای. (مهذب الاسماء). دلاک. سرتراش. سلمانی. حلاّق. مزّین. تونکو. تانگو. تنگو. قائم: تلیکو. موی ستر. (مهذب الاسماء) : این کلک پسر حجامی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). آن مدت که عمر یافت زیانش نداشت که پسر حجامی بود. (تاریخ بیهقی ص 415). قال علی بن عاصم دخلت علی ابی حنیفه و عنده حجام یأخذ من شعره. (ابن خلکان). زی عام چو تو مال و ملک داری خواهی علوی باش و خواه حجام. ناصرخسرو. روزی نوشین روان بباغ سرای اندر حجام را بخواند تا موی بردارد. (نوروزنامه). شه سکندر دهد همه کامم که من او را گزیده حجامم. سنائی. زن حجام از بیم جواب نداد. (کلیله و دمنه). زن حجام بینی بریده بر دست گرفته بخانه رفت. (کلیله و دمنه). حجام متحیر گشت. (کلیله و دمنه). زن حجام بگشادن او... رضا داد. (کلیله و دمنه). چندانکه خلق بیارامید زن حجام بیامد. (کلیله و دمنه). در این میان حجام از خواب درآمد. (کلیله و دمنه). سفیر میان ایشان زن حجامی بود. (کلیله و دمنه). چون قدم از منزل اول برید گونۀ حجام دگر گونه دید. نظامی
خون کشنده به استره زدن. کشندۀ خون از شاخ. (منتهی الارب). الذی یحجم و یحسن صنعه الحجم. (سمعانی). کشندۀ خون با شاخ یا شیشه از تن. حاجم. حجامت گر. خون گیر. خون ستان. حجامت کننده. حجامت چی. خون کشنده. مصاص. - امثال: افرغ من حجام ساباط، سخت عاطل و بیکار مانده. لانه حجم کسری مره فی سفره فاغناه فلم یعد للحجامه. او لأنه کان یحجم من مرّعلیه من الجیش بدانق نسئه الی وقت قفولهم و مع ذلک یمرّ علیه الاسبوع و الاسبوعان و لایقربه احدٌ فحینئذ کان یخرج امه فیحجمها لئلا یفرغ بالبطاله، فمازال دأبه حتی ماتت فجاءه فصار مثلاً. (منتهی الارب) ، توسعاً رگ زن و فصاد و گرای. (مهذب الاسماء). دلاک. سرتراش. سلمانی. حلاّق. مزّین. تونکو. تانگو. تنگو. قائم: تلیکو. موی ستر. (مهذب الاسماء) : این کلک پسر حجامی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). آن مدت که عمر یافت زیانش نداشت که پسر حجامی بود. (تاریخ بیهقی ص 415). قال علی بن عاصم دخلت ُ علی ابی حنیفه و عنده ُ حجام یأخذ من شعره. (ابن خلکان). زی عام چو تو مال و ملک داری خواهی علوی باش و خواه حجام. ناصرخسرو. روزی نوشین روان بباغ سرای اندر حجام را بخواند تا موی بردارد. (نوروزنامه). شه سکندر دهد همه کامم که من او را گزیده حجامم. سنائی. زن حجام از بیم جواب نداد. (کلیله و دمنه). زن حجام بینی بریده بر دست گرفته بخانه رفت. (کلیله و دمنه). حجام متحیر گشت. (کلیله و دمنه). زن حجام بگشادن او... رضا داد. (کلیله و دمنه). چندانکه خلق بیارامید زن حجام بیامد. (کلیله و دمنه). در این میان حجام از خواب درآمد. (کلیله و دمنه). سفیر میان ایشان زن حجامی بود. (کلیله و دمنه). چون قدم از منزل اول برید گونۀ حجام دگر گونه دید. نظامی