لغتی است در حطفل در تمام معانی آن، لغتی است در حتفل بفوقانی. بقیۀ شوربا یا اشکنۀ باقی زیر شوربا، دردی روغن. خره، مال بلایه، چرک زهدان، مردم فرومایه، ریزه های گوشت در بن دیگ. (منتهی الارب) ، بترین طعام (؟). (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)
لغتی است در حُطفل در تمام معانی آن، لغتی است در حتفل بفوقانی. بقیۀ شوربا یا اشکنۀ باقی زیر شوربا، دردی روغن. خره، مال بلایه، چرک زهدان، مردم فرومایه، ریزه های گوشت در بن دیگ. (منتهی الارب) ، بترین طعام (؟). (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)
شاید مرکب از: از + این + را، ازیرا. برای این. بدین علت. از این سبب. بدین جهت. ایرا. چه. زیرا. زیرا که. از آن روی: ازایرا کارگر نامد خدنگم که بر بازو کمان سام دارم. بوطاهر. بیک پشه از بن ندارد خرد ازایرا کسی را بکس نشمرد. فردوسی. چو دانا توانا بد و دادگر ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. پذیرفتم آن نامه و گنج تو نخواهم که چندان بود رنج تو ازایرا جهاندار یزدان پاک برآورده بوم ترا بر سماک. فردوسی. ز نادان بنالد دل سنگ و کوه ازایرا ندارد بر کس شکوه. فردوسی. ستانی همی زندگانی ز مردم ازیرا درازت بود زندگانی. منوچهری. دروغ ایچ مسگال ازایرا دروغ سوی عاقلان مر زبان را زناست. ناصرخسرو. بدو گفت کز خانه آواره ام ازیرا یکی مرد بیواره ام. اسدی. زنان در آفرینش ناتمامند ازیرا خویش کام و زشت نامند. (ویس و رامین)
شاید مرکب از: از + این + را، اَزیرا. برای این. بدین علت. از این سبب. بدین جهت. ایرا. چه. زیرا. زیرا که. از آن روی: ازایرا کارگر نامد خدنگم که بر بازو کمان سام دارم. بوطاهر. بیک پشه از بُن ندارد خرد ازایرا کسی را بکس نشمرد. فردوسی. چو دانا توانا بد و دادگر ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. پذیرفتم آن نامه و گنج تو نخواهم که چندان بود رنج تو ازایرا جهاندار یزدان پاک برآورده بوم ترا بر سماک. فردوسی. ز نادان بنالد دل سنگ و کوه ازایرا ندارد بر کس شکوه. فردوسی. ستانی همی زندگانی ز مردم ازیرا درازت بود زندگانی. منوچهری. دروغ ایچ مسگال ازایرا دروغ سوی عاقلان مر زبان را زناست. ناصرخسرو. بدو گفت کز خانه آواره ام ازیرا یکی مرد بیواره ام. اسدی. زنان در آفرینش ناتمامند ازیرا خویش کام و زشت نامند. (ویس و رامین)
حفول. حفیل. احتفال. گردآمدن. (زوزنی). جمع شدن. گرد آمدن گروه: حفل قوم، مجتمع شدن آنان، جمع شدن شیر و آب. پر شدن شیر در پستان. گرد آمدن آب و پر شدن. گرد آمدن شیر و امثال آن. گرد آمدن و پر شدن آب و شیر پستان. (تاج المصادر بیهقی) ، پاک داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب). پاک دادن. (دهار). پاک شدن. (زوزنی) ، زدودن. (تاج المصادر بیهقی). جلا دادن. روشن کردن، آراستن. (منتهی الارب) ، نیک باریدن باران. (تاج المصادر بیهقی). - حفل دمع، بسیار شدن اشک. - حفل سماء، نیک باریدن باران. (منتهی الارب)
حفول. حفیل. احتفال. گردآمدن. (زوزنی). جمع شدن. گرد آمدن گروه: حفل قوم، مجتمع شدن آنان، جمع شدن شیر و آب. پر شدن شیر در پستان. گرد آمدن آب و پر شدن. گرد آمدن شیر و امثال آن. گرد آمدن و پر شدن آب و شیر پستان. (تاج المصادر بیهقی) ، پاک داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب). پاک دادن. (دهار). پاک شدن. (زوزنی) ، زدودن. (تاج المصادر بیهقی). جلا دادن. روشن کردن، آراستن. (منتهی الارب) ، نیک باریدن باران. (تاج المصادر بیهقی). - حفل دمع، بسیار شدن اشک. - حفل سماء، نیک باریدن باران. (منتهی الارب)