جدول جو
جدول جو

معنی حثفل - جستجوی لغت در جدول جو

حثفل
(حُ فُ)
لغتی است در حطفل در تمام معانی آن، لغتی است در حتفل بفوقانی. بقیۀ شوربا یا اشکنۀ باقی زیر شوربا، دردی روغن. خره، مال بلایه، چرک زهدان، مردم فرومایه، ریزه های گوشت در بن دیگ. (منتهی الارب) ، بترین طعام (؟). (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثفل
تصویر ثفل
تفاله، باقی ماندۀ چیزی پس از فشردن و گرفتن آب آن مثلاً تفالۀ چغندر، تفالۀ سیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حافل
تصویر حافل
مجتمع، فراهم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فِ)
شراب که دردگین شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به اثفال شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
شاید مرکب از: از + این + را، ازیرا. برای این. بدین علت. از این سبب. بدین جهت. ایرا. چه. زیرا. زیرا که. از آن روی:
ازایرا کارگر نامد خدنگم
که بر بازو کمان سام دارم.
بوطاهر.
بیک پشه از بن ندارد خرد
ازایرا کسی را بکس نشمرد.
فردوسی.
چو دانا توانا بد و دادگر
ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر.
فردوسی.
پذیرفتم آن نامه و گنج تو
نخواهم که چندان بود رنج تو
ازایرا جهاندار یزدان پاک
برآورده بوم ترا بر سماک.
فردوسی.
ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
ازایرا ندارد بر کس شکوه.
فردوسی.
ستانی همی زندگانی ز مردم
ازیرا درازت بود زندگانی.
منوچهری.
دروغ ایچ مسگال ازایرا دروغ
سوی عاقلان مر زبان را زناست.
ناصرخسرو.
بدو گفت کز خانه آواره ام
ازیرا یکی مرد بیواره ام.
اسدی.
زنان در آفرینش ناتمامند
ازیرا خویش کام و زشت نامند.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثفل رحی، سفره گستردن زیر دست آس، ثفل شی ٔ، پراکنده کردن آن به یک بار (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
لاغر و باریک اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ / حَ ثِ)
حفث. فحث. هزار خانه شکمبه. (منتهی الارب). هزارلا
لغت نامه دهخدا
(حُفْ فَ)
جمع واژۀ حافل. (منتهی الارب). رجوع به حافل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَفْ فِ)
آنکه طعام را باشیر خورد. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که شیر را با طعام خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ فَ)
فراخ شکم
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کوتاهی کردن با کسی از نیکوئیها. (شرح قاموس). کوتاهی کردن از مکارم. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ فَ)
گران رو، از شتر و جز آن
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی از حفل، ضرع حافل، پستان بسیارشیر و پرشیر. ج، حفل، حوافل. (مهذب الاسماء) : شاه حافل، گوسفند بسیارشیر، واد حافل، وادی بسیارتوجبه، یعنی بسیارسیل
لغت نامه دهخدا
(حُ فُ)
بقیۀ شوربا یا اشکنۀ باقی زیر شوربا. دردروغن. خرّه، مال ردی و بلایه، چرک زهدان، فرومایگان از مردم، ریزه های گوشت در بن دیگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
حثفله
لغت نامه دهخدا
(حُ فُ)
دردی روغن و جز آن که به تک نشیند. حثلب. حثلم، مال نبهره و بلایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بسیارخواسته ترین شهری است اندر ناحیت زنگستان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
انجمن. (مهذب الاسماء). گروه. جمع و گروه مردم. (منتهی الارب).
- جمعی حفل، مردمی بسیار.
- حفلی از ناس، جمعی از مردم
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حفول. حفیل. احتفال. گردآمدن. (زوزنی). جمع شدن. گرد آمدن گروه: حفل قوم، مجتمع شدن آنان، جمع شدن شیر و آب. پر شدن شیر در پستان. گرد آمدن آب و پر شدن. گرد آمدن شیر و امثال آن. گرد آمدن و پر شدن آب و شیر پستان. (تاج المصادر بیهقی) ، پاک داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب). پاک دادن. (دهار). پاک شدن. (زوزنی) ، زدودن. (تاج المصادر بیهقی). جلا دادن. روشن کردن، آراستن. (منتهی الارب) ، نیک باریدن باران. (تاج المصادر بیهقی).
- حفل دمع، بسیار شدن اشک.
- حفل سماء، نیک باریدن باران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ فِ)
کسی که درد خورد. ثفل خوار
لغت نامه دهخدا
کنجاره لرد درد کنجال خره هم آوای فره کنجاره تفاله، آنچه ازمایعی ته نشین شود چون درد شراب دردی، تیرگی شیر و روغن، آنچه دفع شود از معده سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفل
تصویر حفل
جمع شدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافل
تصویر حافل
پر شیر پر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسفل
تصویر حسفل
کودک خرد، جانور خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتفل
تصویر حتفل
درد لرد ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفل
تصویر حفل
((حَ))
انبوه شدن، گرد آمدن، جمعیت، گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثفل
تصویر ثفل
((ثُ))
کنجاره، تفاله، آن چه از مایعی ته نشین شود، تیرگی شیر و روغن، آن چه از معده دفع شود
فرهنگ فارسی معین
باقیمانده، تفاله، درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد