جدول جو
جدول جو

معنی حثا - جستجوی لغت در جدول جو

حثا
(حِ)
موضعی به شام در گفتۀ عدی بن رقاع:
یا من رای برقاً ارقت بضوئه
امسی تلالاً فی حوارکه العلی
فاصاب أیمنه المزاهر کلها
و اقتم أیسره أثیده فالحثا.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنا
تصویر حنا
(دخترانه)
گیاهی درختی که در مناطق گرمسیری می روید و گلهای سفید و معطر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حوا
تصویر حوا
(دخترانه)
حیات، نام همسر آدم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَ)
جمع واژۀ حثفره: اخذبحثافیر امر، گرفتن تا آخر کار را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی حثی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رِ)
آنکه حثربۀ وی سطبر باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
کاه ریزه. (منتهی الارب). خردۀ کاه. (مهذب الاسماء). حثاله. حفاله. (نشؤ اللغه ص 123)
لغت نامه دهخدا
شیخ محمد بن احمد مصری حثادی. از ادباء و شعرای قرن یازدهم هجری است. سیدعلیخان احوال وی را از سفرنامه سیدمحمد کبریت یاد کرده است. او راست: حاشیه ای بر بیضاوی مشتمل بر ابحاث رائقه و یک سفرنامه به نام ’الاسفار عن الاسفار’ و یک دیوان شعر و تعلیقاتی بر فنون حکمت. و از برخی مردم شام ذم او را شنیدم و گویا از راه حسد بود. رجوع به سلافه العصر چ مصر 1324 هجری قمری ص 417 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
سبوس. حساله، دانۀ تلخ و جز آن که با گندم آمیزد. دنقه، پوست جو و برنج و خرمای کوفته و مانند آن، کنجاره و هر چیز بی خیر و بلایه از هر چیزی. ردی از هر چیز، اراذل و اشرار از مردم و منه الحدیث: قال لعبدالله بن عمر: کیف انت اذا بقیت فی حثالهمن الناس. (منتهی الارب) ، خردۀ کاه
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حثیل
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ)
خواب. مااکتحل حثاثاً،به خواب نرفته. چشمش بهم نرفت، اندک چیزی. اندک: ماذاق حثاثاً، ای شیئاً. (منتهی الارب). هیچ نخورد، کاه گاورس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حثیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حثمه. حثمه
لغت نامه دهخدا
تصویری از حفا
تصویر حفا
باز داشتن، بر زمین افکندن لویی تک بیخ تک نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطا
تصویر حطا
شپش بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران و هند کشت میشود، خمیدگی، عمل خم شدن، گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوا
تصویر حوا
مونث احوی زن گندمگون، از اعلام زنان است، از اعلام زنان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حما
تصویر حما
دفاع کردن، از کسی، نگهداری شده، نگاهداری کردن، کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوثا
تصویر حوثا
جگر، جگر بند، زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلا
تصویر حلا
بر زمین افکندن، دادن و عطا کردن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصا
تصویر حصا
سنگ ریزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقا
تصویر حقا
قسم بحق، سوگند با خدای
فرهنگ لغت هوشیار
گریه کردن بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشا
تصویر حشا
درون، اندرونه، ضربت بر شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزا
تصویر حزا
آهو دوستک (گویش شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسا
تصویر حسا
از راه احساس، بوسیله حس دریافتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذا
تصویر حذا
روبرو شدن برابر شدن رویاروی بودن، برابر روبرو: (بحذاء منزل وی نزول کرد)، کفش، نعل، سم ستوران، جمع احذیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حثر
تصویر حثر
درشت و سطبر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجا
تصویر حجا
کرانه، زی، پناهگاه زیرکی، پرده، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
زجر کردن و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیا
تصویر حیا
توبه، شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتا
تصویر حتا
هتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حوا
تصویر حوا
مشیانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیا
تصویر حیا
آزرم، شرم
فرهنگ واژه فارسی سره