جدول جو
جدول جو

معنی حترشه - جستجوی لغت در جدول جو

حترشه(حَ رَ شَ)
آواز خوردن ملخ گیاهان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترشه
تصویر ترشه
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، ساق ترشک، ترشینک، حمّاض، تره خراسانی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زُ)
یکبار شیر مکیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ شَ / شِ)
نام میوه ای است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، رستنیی باشد که تخم آنرا بعربی بزرالحماض و حب الرشاد خوانند. اگر قدری از آن تخم در خرقه بندند، و زن بر بازوی چپ بنددمادام که با خود دارد آبستن نشود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و آنرا ترشینک نیز نوشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی است که گل سرخ دارد، برگش مانند برگ کاسنی، قسمی ترش و قسمی تلخ، و هر دو مسکن تشنگی و صفرا و غثیان و خفقان و حار و درد دندان و یرقان است. و عرب آنرا حماض و شکوفۀ آنرا ثابر گوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، خمیرمایه. ترشه خمیر. مایه. ترش خمیر. خمیرترش. فتاق. (یادداشت ایضاً). بهمه معانی رجوع به ترش و ترشک شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ شَ)
یکی از حرشات الارض، یعنی حشرات زمین که جانوران ریزۀ زمینی باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
درشتی. (منتهی الارب). حرش
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
جدی جاهلی. بنوحترش. بطنی از بنی عقیل و ایشان را حتارشه هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
کوتاه خردجثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
چیزی اندک، پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج، احتار، فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان، مهمانی بنای نو، جای سر بروت بریدن از لب. (منتهی الارب)
وکیره. حتیره. مهمانی بنای نو، بوریاکوبی
لغت نامه دهخدا
(حَ رِ شَ)
بنوحترش. بطنی از بنی عقیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
جنبانیدن، چنانکه از جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ فَ)
درشتی و سرخی که در چشم باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ شَ)
آواز خوردن ملخ چیزی راست. (از منتهی الارب) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حترفه
تصویر حترفه
سرخی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشه
تصویر ترشه
ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
هرچیز ترشی که مانند سوخته ی تریاک باشد و از شیره ی ماده
فرهنگ گویش مازندرانی
انگار
فرهنگ گویش مازندرانی