ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، ساق ترشک، ترشینک، حمّاض، تره خراسانی
تُرشَک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، ساق تُرشَک، تُرُشینک، حُمّاض، تَرِه خُراسانی
نام میوه ای است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، رستنیی باشد که تخم آنرا بعربی بزرالحماض و حب الرشاد خوانند. اگر قدری از آن تخم در خرقه بندند، و زن بر بازوی چپ بنددمادام که با خود دارد آبستن نشود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و آنرا ترشینک نیز نوشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی است که گل سرخ دارد، برگش مانند برگ کاسنی، قسمی ترش و قسمی تلخ، و هر دو مسکن تشنگی و صفرا و غثیان و خفقان و حار و درد دندان و یرقان است. و عرب آنرا حماض و شکوفۀ آنرا ثابر گوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، خمیرمایه. ترشه خمیر. مایه. ترش خمیر. خمیرترش. فتاق. (یادداشت ایضاً). بهمه معانی رجوع به ترش و ترشک شود
نام میوه ای است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، رستنیی باشد که تخم آنرا بعربی بزرالحماض و حب الرشاد خوانند. اگر قدری از آن تخم در خرقه بندند، و زن بر بازوی چپ بنددمادام که با خود دارد آبستن نشود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و آنرا ترشینک نیز نوشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی است که گل سرخ دارد، برگش مانند برگ کاسنی، قسمی ترش و قسمی تلخ، و هر دو مسکن تشنگی و صفرا و غثیان و خفقان و حار و درد دندان و یرقان است. و عرب آنرا حماض و شکوفۀ آنرا ثابر گوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، خمیرمایه. ترشه خمیر. مایه. ترش خمیر. خمیرترش. فُتاق. (یادداشت ایضاً). بهمه معانی رجوع به ترش و ترشک شود
چیزی اندک، پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج، احتار، فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان، مهمانی بنای نو، جای سر بروت بریدن از لب. (منتهی الارب) وکیره. حتیره. مهمانی بنای نو، بوریاکوبی
چیزی اندک، پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج، احتار، فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان، مهمانی بنای نو، جای سر بروت بریدن از لب. (منتهی الارب) وکیره. حتیره. مهمانی بنای نو، بوریاکوبی