جدول جو
جدول جو

معنی حبیب - جستجوی لغت در جدول جو

حبیب
(پسرانه)
دوست، یار، معشوق
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
فرهنگ نامهای ایرانی
حبیب
یار، دوست، معشوق، محبوب
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
فرهنگ فارسی عمید
حبیب
(حُ بَ)
ابن نعمان اسدی. از انس بن مالک و خریم، یا ایمن بن خریم روایت دارد عبدالغنی بن سعید گوید: مناکیری داشته است. ذهبی در میزان الاعتدال در ترجمه زیاد بن ابی رقاد هر دو را ذکر کرده و سپس در المشتبه میان این دو تفکیک کرده گوید: حبیب بن نعمان با تخفیف از انس روایت کند و مناکیر دارد. و حبیب بن نعمان اسدی از خریم بن فاتک روایت کند. ولی در این تفکیک نظر است. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 174 و 175 شود
لغت نامه دهخدا
حبیب
(حَ)
ابن عبد شمس بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب. جد عبدالرحمان بن سمره بن حبیب است که حاکم سیستان به زمان ابن زیاد بود. (تاریخ سیستان ص 82، 88، 89). وی پدر ربیعه است که جدمادری عثمان عفان و معاویه باشد. (مجمل التواریخ و القصص صص 286-297). و رجوع به اعلام زرکلی ص 210 شود
ابن شهید مصری. مکنی به ابی مرزوق. محدث است. سیوطی گوید: مکنی به ابی مروان تجیبی مولاهم مصری و فقیه طرابلس غرب بود. از رویفع انصاری روایت کرد و به سال 109 هجری قمری درگذشت. (حسن المحاضره ج 1 ص 130). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 62 و 280 و ج 2 ص 143 و 207 شود
ابن هند أسلمی. از سعید بن مسیب روایت کرده که: انما الخلفاء ثلاثه: ابوبکر و عمر و عمر بن عبدالعزیز. قلت له: ابوبکر و عمر قد عرفنا هما، فمن عمر؟ قال ان عشت ادرکته و ان مت کان بعدک. (تاریخ الخلفاء ص 155). و رجوع به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز ص 59 شود
ابوعمیره اسکاف. شیخ طوسی در رجال خود یک بار او را از اصحاب باقر (ع) شمرده، گوید: کوفی و تابعی است. و یک بار از اصحاب صادق (ع) شمرده، گوید: کوفی است. پس ظاهراً امامی و مجهول الحال است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 251 و لسان المیزان ج 2 ص 174 شود
ابن معلی. شیخ طوسی یک بار او را در عداد اصحاب باقر (ع) و یک بار از اصحاب صادق (ع) شمرده گوید: سجستانی بود و شاید همان حبیب سجستانی باشد که خواهد آمد. بهرحال ظاهر سخن امامی بودن اوست، لیکن مجهول الحال است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 253 شود
ابن مطهربن رباب بن اشتربن جحوان بن فقعس کندی فقعسی. پیغمبر را درک کرد و آنقدر بزیست تا با حسین بن علی (ع) کشته شد. ابن کلبی او و پسر عمش ربیعه بن حوطبن رئاب (کذا) را یاد کرده است. (الاصابه ج 2 ص 58). و رجوع به حبیب بن رباب (رئاب) شود
ابن عمیر بن خماشه خطمی انصاری. عبدان از طریق عبدالصمد بن عبدالوارث از حمادبن سلمه از ابوجعفر خطمی از جد خود حبیب بن عمیر روایت کرده. رجوع به حبیب بن عمرو و حبیب بن حباشه و حبیب خماشه شود. (الاصابه ج 1 ص 322) (تنقیح المقال ج 1 ص 254)
ابن زید کندی. ابوموسی گوید: علی بن سعید. عسکری و جز او وی را در عداد صحابه شمرده اند. سپس از طریق علی بن قرین از او روایت کرده و او از پدرش و او از پیغمبر. رجوع به الاصابه ج 1 ص 321 و تنقیح المقال ج 1 ص 254 و قاموس الاعلام ترکی شود
ابن احمد بن مهدی بن محمد بن عبد علی بن زین الدین بن وضان حسینی. شاگرد شیخ جعفر کاشف الغطاء. او راست: رسالهالکبائر. فرزند او سید احمد نیز از فضلاء بوده و کتاب ’الرحله الخراسانیه’ از تألیفات اوست. رجوع به الذریعه ج 2 ص 456، 457 شود
ابن خراش العصری. صحابی و از مردم بصره است و حدیث شریف ’المسلمون اخوهلافضل لاحد علی احد الا بالتقوی’ را او روایت کرده است. ابن منده او را یاد کرده. رجوع به الاصابه ج 1 ص 320 و تنقیح المقال ج 1 ص 254 و قاموس الاعلام ترکی شود
ابن محمد. وی از پدر خود از ابراهیم صائغ روایت دارد، و عبدالرحیم بن منیب از وی روایت کند. و این ابراهیم صائغ همان است که حبیب بن ابی حبیب خرطوطی از وی روایت میکرد. رجوع به این اسم و لسان المیزان ج 2 ص 172 شود
ابن عمروالمازنی. رجوع به حبیب بن عمرو بن محصن شود. یکی از اصحاب است. وی در اثنای عزیمت به یمامه مقتول و شهید شده است. ابن عبد ربه او را خزرجی دانسته است. (العقد الفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 328)
ابن نزاربن حیان (یا حبان) هاشمی بالولایه. شیخ طوسی در کتاب رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده، گوید: صیرفی بود و ازو خبر وارد شده. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 253 و لسان المیزان ج 2 ص 173 شود
ابن ابی حبیب. از عبدالرحمان بن قاسم بن محمد روایت کند. وی دمشقی است. ابن عدی او را یاد کرده. برقانی از دارقطنی نقل کرده که وی بصری است و قابل اعتناء نیست. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 170 شود
ابن بهریز مطران موصلی. منجمی ایرانی است. و صاحب تألیفاتی در این صناعت. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (چ ساخائو ص 20 و 28) از او نقل کند ودر مجمل التواریخ ص 124 و رجوع به ابن بهریز شود
ابن نعمان همدانی کوفی. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. ظاهر سخن امامی بودن اوست. لیکن حال او مجهول است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 254 و لسان المیزان ج 2 ص 173 شود
ابن خدره. تابعی و محدث است. جاحظ گوید: وی از شعراء و علمای خوارج و از بنی شیبان است و مولای هال بن عامر بوده است. (البیان و التبیین ج 1 ص 273 و ج 3 ص 165). رجوع به حبیب بن حذره شود
ابن اسلم. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب علی (ع) شمرده. و ظاهر این سخن امامی بودن اوست، لیکن مجهول الحال است. (تنقیح المقال ج 1 ص 251) (لسان المیزان ج 2 ص 67). رجوع به حبیب راعی شود
و حبیب اﷲ، لقبی از القاب رسول اکرم صلوات اﷲ علیه:
ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و حبیب اهل شام و اهل حجاز.
سوزنی.
و رجوع به تذکره الاولیاء ج 2 ص 300 شود
ابن یزید. از زید بن ارقم روایت کند. ابن حبان او را از ثقات شمرده گوید: عمار احمر از وی روایت دارد. ابوحاتم رازی او را مجهول الحال دانسته. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 174 شود
ابن نجیح. از عبدالرحمان بن غنم روایت کند و ابوعطوف از وی روایت دارد. مجهول الحال و ضعیف است. ابن حبان وی را در زمرۀ ثقات شمرده است. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 173 شود
ابن محمد بن داود صنعانی مرغینانی. وی از پدر خود روایت کند و ابویعلی از او روایت دارد. عسقلانی گوید: خود او و پدرش را نمی شناسم. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 172 شود
ابن مروان تیمی مازنی. سابقاً بغیض نام داشت، پیغمبر او را حبیب نامید. رجوع به حبیب بن حبیب تیمی مازنی. و الاصابه ج 1 ص 323 و تنقیح المقال ج 1 ص 254 شود
ابن عبدالله. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب علی (ع) شمرده، ظاهر سخن امامی بودن او را میرساند. لیکن مجهول الحال است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 252 شود
علی بن محمد. صاحب قاموس الاعلام ترکی صاحب الزنج را در ذیل این عنوان بطور اختصار یاد نموده است و مدرک او دانسته نیست. رجوع به صاحب الزنج شود
ابن یزید انصاری. از بنی عمرو بن مبذول است. وثیمه در کتاب رده او را در زمرۀ شهداء روز یمامه شمرده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 324 شود
ابن هوذه بن حبیب بن زبیر هلالی. از اخوال یونس بن حبیب است. وی از مندل بن علی روایت دارد. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 295 شود
ابن تیم انصاری. ابن ابی حاتم گوید: احد را دریافته. گویا همان حبیب بن زید بن تیم باشد. بدان کلمه رجوع شود. (الاصابه ج 1 ص 319)
ابن ابی عمره. وی از عایشه نقل حدیث کند و ابن فضیل از او روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی چ 1937 میلادی جفری ص 101 شود
ابن ابی حبیب. وی از ابراهیم بن حمزه روایت کند ولی قابل اعتماد نیست. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 170 شود
ابن بعیص. ابن کلبی او را بدین نام خوانده است. رجوع به حبیب بن حبیب بن مروان شود. (الاصابه ج 1 ص 319)
شخصی خوش صحبت است، و اشعار بسیار دارد، و خط را نیکو مینویسد، و شعر نیز نیکو میگوید وبا این فضیلت در کاشی کاری نظیر ندارد، حالی در روم به این کار مشغول است، علوفۀ سلطانی جهت این کار میخورد، و بازار فضیلت در روم چنان کساد است که مولانا حبیب با انواع فضایل هرچند جهد کرد که او را به جهتی از جهات فضایل علوفه تعیین کنند، نکردند، آخر بضرورت اظهار کاشی کاری که میدانست کرد، و چون احتیاج به صنعت او داشتند از این جهت او را هشت اقچۀ عثمانی مقرر کردند. رجوع به ترجمه مجالس النفائس ص 381 شود
لغت نامه دهخدا
حبیب
(حَ)
دوست. (ترجمان جرجانی). محبوب. محب. دوستدار. دوستگان. مقابل بغیض. ج، احباب، احباء، احبه: الکاسب حبیب اﷲ، کاسب حبیب خداست:
در خمار می دوشینم ای نیک حبیب
خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب.
منوچهری.
غم نیست زخم خوردۀ راه خدای را
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
بسودای خامان ز جان منفعل
بذکر حبیب از جهان مشتعل.
سعدی.
بخور هرچه آید ز دست حبیب
نه بیمار داناتر است از طبیب.
سعدی.
دلم نماند ز بس چون حبیب هرساعت
که در دودیده یاقوت بار برگردد.
سعدی.
خوشا و خرما وقت حبیبان
ببوی صبح و بانگ عندلیبان
سعدی.
سرای دشمنان آن به که بینند
حبیبان روی بر روی حبیبان.
سعدی.
حبیب آنجا که دستی برفشاند
محب ار سر بیفشاندبخیل است.
سعدی.
چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاد آر محبان بادپیما را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
حبیب
دوست، محبوب، محب، دوستدار، احباء، کاسب حبیب خداست
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
فرهنگ لغت هوشیار
حبیب
((حَ))
دوست، یار، معشوق، محبوب
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
فرهنگ فارسی معین
حبیب
خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب، محبوب، معشوق، یار
متضاد: دلازار، رقیب، ولی
متضاد: عدو، دشمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لبیب
تصویر لبیب
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسیب
تصویر حسیب
(پسرانه)
آنکه دارای حسب و نسب است، بزرگوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حبیبه
تصویر حبیبه
(دخترانه)
مؤنث حبیب، معشوقه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تحبیب
تصویر تحبیب
دوستی، کسی را نزد دیگری محبوب و دوست داشتنی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ بَ)
تأنیث حبیب. محبوبه. دوست (زن)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
دخت جحش. ابن سعد گوید: کنیتش ام حبیبه است و او خواهر زینب دخت جحش بود. و گویند زوجه عبدالرحمان عوف بود و هفت سال مستحاضه شد. ابن عبدالبر نقل کند که: کنیتش ام حبیب است ولی مشهور ام حبیبه میباشد. رجوع به الاصابه ج 8 ص 48 و نیز رجوع به حبیبه دخت عبیدالله بن جحش شود
دخت علی پاشا هرسکی. شاعره ای از ادیبات قسطنطینیه است. وی به شهر هرسک به سال 1262 هجری قمری متولد گردیده. رجوع به الدر المنثور تألیف زینب فواز، و مشاهیر النساء تألیف محمد ذهنی و اعلام النساء ج 1 ص 205 شود
دخت زید بن ابی زهیر انصاری. مقاتل در تفسیر آیۀ ’الرجال قوامون علی النساء’ گوید: زید لطمه ای به صورت دختر خود حبیبه بزد و او را به نزد پیغمبر آورد، تاآخر داستان. رجوع به الاصابه ج 8 ص 48 و ج 3 ص 28 شود
دخت طاهر بن العربی. وی از زنان نیکوکار است و در حدود سال 1277 هجری قمری مسجد ملا احمدشبلی و ضریح وی را ساخته است. رجوع به تاریخ مکناس از عبدالرحمان بن زیدان و اعلام النساء ج 1 ص 202 شود
دخت شریک بن انس بن رافع اشهلی. مادرش امامه، دخت سماک بن عتیک اوسی اشهلی است. برادر او عبدالله بن شریک است. و دو خواهر به نام ام صخر و ام سلیمان دارد. رجوع به الاصابه ج 8 ص 14 و 50 شود
دخت عبدالعزالعوراء. یکی از شاعرات عرب که زمان اسلام را نیز درک کرده است و در حماسه، بعض اشعار او آمده است. رجوع به اعلام النساء ج 1 ص 203 و قاموس الاعلام ترکی شود
دخت عبدالله بن حجیر اسدی. مادرش ام حبیبه زوجه پیغمبر و دختر ابوسفیان بود. رجوع به حبیبه دخت عبیدالله بن جحش شود
دخت عباس. مستوفی او را چهارمین زن از زنان پیغمبر شمرده که باایشان نزدیکی نشد. رجوع به تاریخ گزیده ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
ناحیتی در طوف بطیحه، متصل به بادیه ای نزدیک بصره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دوست گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دوست و حبیب گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دوست شدگی. دوستی آوردن میان دو نفر و زیادتر و دفع دشمنی و مخاصمت نمودن از میان آنها. (ناظم الاطباء). دوستی آوردن. بدوستی داشتن. دوستی افکندن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شاعری عثمانی است. وی اصلاً ایرانی و در دورۀ سلطان بایزیدخان ثانی به اسلامبول رفته و به زمان یاورسلطان سلیم خان وفات کرده است. او عالم متفننی بوده وسیاحت های بسیار کرده، و شیوۀ ایرانی داشت. اشعار او عاشقانه و صاحب سبکی خاص است و بیت ذیل از اوست:
گر سنکچون ایتمیم چاک ای گل نازک بدن
قبرم اولسون اول قبا اگنمده، پیراهن کفن.
(قاموس اعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
منسوب به حبیب، بطنی از بنی عامر بن لوئی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبیب
تصویر سبیب
همدشنام مرد، یک دسته موی، موی دم، سوی، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیب
تصویر حلیب
شیر دوشیده، می خرما، خون تازه شیر دوشیده شیر، شراب خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیب
تصویر حشیب
پشمینه جامه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیب
تصویر حسیب
شمار کننده، شمارگر، شمار کن، محاسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریب
تصویر حریب
کسی که مال او را ربوده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیب
تصویر حزیب
کار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حب، دانه ها گویه ها جورتک بنشن، جمع حبه وحب دانه های نباتات دانه های عدس و نخود و لوبیا و باقلا و مانند آنها، جمع حبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجیب
تصویر حجیب
پرده از حجاب ساخته شده است
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی، عشق، محبوب بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیب
تصویر خبیب
شکاف زمین شکاف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
پسر اندر فرزندان از شوی پیشین ناپسری، پرورده، پیمان سپرده، گوسپند خانگی، بره خانگی، پادشاه پسر زوجه شخص از شوهر سابق وی پسر زن پسر اندر، شوهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیب
تصویر ابیب
نام نخستین ماه سال عبری که سپس نیسان نامگذاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیب
تصویر تحبیب
دوست گردانیدن، محبوب نمودن کسی را نزد دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیب
تصویر تحبیب
((تَ))
دوستی کردن، دوست گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
دوستداری، دوستی، مهرورزی، دوست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد