جدول جو
جدول جو

معنی حبطیطه - جستجوی لغت در جدول جو

حبطیطه
(حَ طی طَ)
چیزی حقیر و خرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبیبه
تصویر حبیبه
(دخترانه)
مؤنث حبیب، معشوقه
فرهنگ نامهای ایرانی
شعری که شاعر در مدت زندانی بودن در شکایت از حال و بیان رنج های خود می سراید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطیحه
تصویر بطیحه
مرداب یا جایی که در آن آب بسیار جمع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسیطه
تصویر بسیطه
سطح زمین، هرچه هموار و گسترده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبطیه
تصویر قبطیه
قبطی، نوعی پارچۀ کتانی سفید
فرهنگ فارسی عمید
(بُ طَیْ یِ طَ)
مصغر بطیطه بمعنی سرفه است. (منتهی الارب). مور سپید که بتازی سرفه نیز گویند. (ناظم الاطباء). کرمی است که خانه از چوبهای ناز میسازد. (فرهنگ نظام). و رجوع به بطیطه شود
لغت نامه دهخدا
هل است. (فهرست مخزن الادویه) ، بانگ باران. (مهذب الاسماء) ، باران بسیار بزرگ قطرۀ ناگاه بارنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که بشدت ببارد. (از اقرب الموارد) ، سیل بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آواز کردن مرغابی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) : و بطبطۀ بط و قطقطۀ قطانوای... در جهان بوقلمون متظاهر ساخت. (درۀ نادره چ انجمن آثار ملی سال 1341 هجری شمسی ص 11).
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
معرب پلیته (فتیله). ج، بلالیط. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بلالیط شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تجارت مرغابی کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مانده و عاجز شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبطیح. (قطر المحیط). رجوع به تبطیح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). درنگی کردن. (دهار). تبطئه. رجوع به تبطئه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
نام دیاری است در اندلس و امروز اسپانیایی ها آن را آلباسته نامند که تحریفی است از کلمه ’البسیطه’. و صاحب الحلل السندسیه آرد: بسیطه از شهرهاییست که در جانب شرقی طلبطله واقع است و همچون معنی لغوی کلمه در سرزمین پهناور و هموار قرار دارد و هم اکنون ساکنان آن پانزده هزار تن باشند شامل دو ناحیه است یکی شهر قدیم و دیگر شهرجدید که شهر جدید در جنوب شهر قدیم قرار دارد و راه آهنی که از مادرید به القنت و سواحل شرقی میرود از شهر جدید میگذرد. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 48، 49)
جایگاهی است در شعر اخطل در وصف ابری بدین سان:
و علا البسیطه والشقیق بریق
فالضوج بین رویه و طحال
و به قولی جایگاهی است میان کوفه و حزن بنی یربوع و به قولی سرزمینی است بین عذیب و قاع. (از معجم البلدان). و رجوع به ج 1 همین کتاب ص 184 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
زمین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ارض. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ طَ)
مصغراً، دهیست ببادیۀ شام و آن را بسیطه هم گویند. (منتهی الارب). تصغیر بسیطه، سرزمینی است در بادیه بین شام و عراق. (از معجم البلدان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به یونانی یبروح است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ بِ طَ)
کبک. (منتهی الارب) (محیطالمحیط) (تاج العروس ج 5 ص 109). کبک ماده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ طَ)
شرفه. (منتهی الارب). این مصغر است
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
ثمن کم کرده شده یا آنکه کم کنند و فرونهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
دهی از دهستان کنارشهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در جلگه و با آب و هوای گرمسیری و دارای 552 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ طِ طِ)
بانگ سم اسب چون بر سنگ رود. (مهذب الاسماء). قال الجوهری فی الصحاح: الطقطقه اصوات حوافر الدواب مثل الدقدقه و ربما قالوا حبطقطق کأنهم حکوا به صوت الجری و انشد المازنی: جرت الخیل فقالت حبطقطق حبطقطق. و در تاج العروس آمده است: هو حکایه صوت قوائم الخیل اذا جرت
لغت نامه دهخدا
(بِ طی یَ)
گروهی از معتزلۀ پیروان احمد پسر حابط که ازیاران نظام میباشند و آنان گویند جهان را دو آفریننده است یکی قدیم و آن خدای حقیقی است. و دیگری محدث و آن عیسی است که در روز جزا محاسبۀ بندگان با او باشد. و قول خدای تعالی: و جاء ربک والملک صفّا صفّا. (قرآن 22/89) مشعر بر این معنی است وهم مراد از این در آیت: الاّ ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام (قرآن 210/2) و نیز مقصود از حدیث خلق الله آدم علی صورته. و خبر یضع الجبار قدمه فی النار. و انما سمی المسیح لانه ذرع الاجسام و احدثها. آمدی گوید: این گروه کفار و مشرک باشند و چه نیکو نامی آمدی بر آنها نهاده است
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
چیز اندک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قرطیط شود
لغت نامه دهخدا
(مُبَ بِ طَ)
ارض مبطبطه، زمین دور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبیسه
تصویر حبیسه
زنداننال
فرهنگ لغت هوشیار
چیستی یله چیستی نیامیخته ناب، فراخنای، زمین، زمین هموار مونث بسیط، خالص بی آمیغ، زمین ارض، زمین فراخ و هموار، فراخ زبان. یا اجرام بسیطه. افلاک سماویات. یا اجسام بسیطه. اجسامی که مرکب از اجسام مختلف الطبایع نباشد، یا اعضا بسیطه. مراد قلب و دماغ و کبد است. یا جواهر بسیطه. مراد جز لایتجزی و اتم های ذیمقراطیس است. یا حرکت بسیطه. حرکت مستدیر حرکت دایره یی. یا صور مجرده بسیطه. صور حاصله از اشیا نزد عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیکه
تصویر حبیکه
اختر راه، شکن در موی درزه در جامه در آب، زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبطیه
تصویر نبطیه
مونث نبطی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قبطی وابسته به قبط مونث قبطی. یا ثیاب قبطیه. کتان سپید منسوب به قبط. توضیح ضم آن بر خلاف قیاس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبطیه
تصویر ضبطیه
ژاندارم امنیه (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطیخه
تصویر بطیخه
واحد بطیخ یک دانه خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیطه
تصویر بلیطه
سفید مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیطه
تصویر ربیطه
ستور بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسیه
تصویر حبسیه
قصیده ای که شاعر در زندان و مربوط بحبس خود ساخته باشد،جمع حبسیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسیه
تصویر حبسیه
((حَ یِّ))
شعری که شاعر در مدت زندانی بودن در وصف حال خود گفته باشد، جمع حبسیات
فرهنگ فارسی معین