لبه و کنارۀ چیزی، توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی، نقش و نگار و زینتی که به صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می شود، کنایه از موضوع غیر اصلی و فرعی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، حاشیت
لبه و کنارۀ چیزی، توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی، نقش و نگار و زینتی که به صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می شود، کنایه از موضوع غیر اصلی و فرعی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، حاشیت
سمعانی گوید: هکذا قیل بعض الحفاظ و هوابومحمدالاصلی فی کتاب الصحیح للبخاری و هو منسوب الی الحبش ایضاً لانه یقال فی اللغه حبش و حبش کما یقال عجم و عجم و عرب و عرب فصح الحبش و الحبشی..
سمعانی گوید: هکذا قیل بعض الحفاظ و هوابومحمدالاصلی فی کتاب الصحیح للبخاری و هو منسوب الی الحبش ایضاً لانه یقال فی اللغه حُبش و حَبش کما یقال عُجم و عَجم و عُرب و عَرَب فصح الحبش و الحبشی..
یاقوت گوید: کوهی در پائین مکه در نعمان الاراک است، گویند نام احابیش قریش از آن است، زیرا که بنی مصطلق و بنی هون بن خزیمه در آنجا گرد آمده و پیمان همکاری با قریش بستند و آن سوگندنامه چنین بود: ’تحالفوا بالله انا لید واحده علی غیرنا ما سجا لیل و ضح نهار و ما رسا حبشی مکانه’، و از آن روی ایشان را به نام آن کوه احابیش قریش خواندند. میان آن و مکه شش میل است. عبدالرحمان پسر ابوبکر صدیق در آنجا فجاءه بمرد، و جنازه او بر دوشها به مکه آوردند. خواهرش عایشه از مدینه به مکه شد و بر قبر وی نماز گزارد و این شعر را انشاد کرد: و کنا کندمانی جذیمهحقبه من الدهر حتی قیل لن یتصدعا فلما تفرقنا کأنی و مالکا لطول اجتماع لم نبت لیله معا. (معجم البلدان). جنید شیرازی از قول ترمذی از ابن ابی ملیکه پس از نقل آن شعر چنین افزوده است: ثم قالت: والله لو حضرتک مادفنت الا حیث مت ّ، و لو شهدتک مازرتک. (شد الازار ص 9). موضوع مرگ عبدالرحمان بن ابی بکر در حبشی، در انساب سمعانی نیز یاد شده است
یاقوت گوید: کوهی در پائین مکه در نعمان الاراک است، گویند نام احابیش قریش از آن است، زیرا که بنی مصطلق و بنی هون بن خزیمه در آنجا گرد آمده و پیمان همکاری با قریش بستند و آن سوگندنامه چنین بود: ’تحالفوا بالله انا لید واحده علی غیرنا ما سجا لیل و ضح نهار و ما رسا حبشی مکانه’، و از آن روی ایشان را به نام آن کوه احابیش قریش خواندند. میان آن و مکه شش میل است. عبدالرحمان پسر ابوبکر صدیق در آنجا فجاءه بمرد، و جنازه او بر دوشها به مکه آوردند. خواهرش عایشه از مدینه به مکه شد و بر قبر وی نماز گزارد و این شعر را انشاد کرد: و کنا کندمانی جذیمهحقبه من الدهر حتی قیل لن یتصدعا فلما تفرقنا کأنی و مالکا لطول اجتماع لم نبت لیله معا. (معجم البلدان). جنید شیرازی از قول ترمذی از ابن ابی ملیکه پس از نقل آن شعر چنین افزوده است: ثم قالت: والله لو حضرتک مادفنت الا حیث مت ّ، و لو شهدتک مازرتک. (شد الازار ص 9). موضوع مرگ عبدالرحمان بن ابی بکر در حبشی، در انساب سمعانی نیز یاد شده است
ابن جناده. شیخ طوسی در فهرست گوید: کتابی دارد و احمد بن حسن آن را از او روایت کرده، ظاهر این سخن آن است که امامی باشد ولیکن حال او مجهول است. (تنقیح المقال ج 1 ص 250). عسقلانی نسب وی را چنین آرد: حبشی بن جناده بن نصر بن امانه بن حارث بن معیطبن جندل بن مره بن صعصعۀ سلولی و سلول مادر بنی مره بن صعصعه بوده و نیز عسقلانی گوید: صحابی است وحجهالوداع دریافت و سپس به کوفه سکنی گزید. و ابوالجنوب کنیت داشت. حدیث او را نسائی و ترمذی آورده و صحیح دانسته اند. ابواسحاق سبیعی و عامر شعبی از او روایت دارند و به صحبت او تصریح کرده اند. عسکری گوید:در مشاهد علی همراه او بوده است. رجوع به الاصابه ج 1ص 318 و قاموس الاعلام ترکی شود. در نسخۀ سمعانی به غلط جناده را جان، و ابوجنوب را ابوحبوب آورده است
ابن جناده. شیخ طوسی در فهرست گوید: کتابی دارد و احمد بن حسن آن را از او روایت کرده، ظاهر این سخن آن است که امامی باشد ولیکن حال او مجهول است. (تنقیح المقال ج 1 ص 250). عسقلانی نسب وی را چنین آرد: حبشی بن جناده بن نصر بن امانه بن حارث بن معیطبن جندل بن مره بن صعصعۀ سَلولی و سلول مادر بنی مره بن صعصعه بوده و نیز عسقلانی گوید: صحابی است وحجهالوداع دریافت و سپس به کوفه سکنی گزید. و ابوالجَنوب کنیت داشت. حدیث او را نسائی و ترمذی آورده و صحیح دانسته اند. ابواسحاق سبیعی و عامر شعبی از او روایت دارند و به صحبت او تصریح کرده اند. عسکری گوید:در مشاهد علی همراه او بوده است. رجوع به الاصابه ج 1ص 318 و قاموس الاعلام ترکی شود. در نسخۀ سمعانی به غلط جناده را جان، و ابوجنوب را ابوحبوب آورده است
سلاطین حبشی، نام سلسله ای از سلاطین بنگاله که نخستین آنها سلطان شاهزاده باربک است (892 هجری قمری). دوم، سیف الدین فیروزشاه اول (892 هجری قمری). سوم، ناصرالدین محمودشاه ثانی ابن فتح شاه (895 هجری قمری). رجوع به ص 277 طبقات سلاطین اسلام تألیف استانلی لین پول ترجمه عباس اقبال و ’حبشیهای هند’ شود
سلاطین حبشی، نام سلسله ای از سلاطین بنگاله که نخستین آنها سلطان شاهزاده باربک است (892 هجری قمری). دوم، سیف الدین فیروزشاه اول (892 هجری قمری). سوم، ناصرالدین محمودشاه ثانی ابن فتح شاه (895 هجری قمری). رجوع به ص 277 طبقات سلاطین اسلام تألیف استانلی لین پول ترجمه عباس اقبال و ’حبشیهای هند’ شود
دهی از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان 16 هزارگزی شمال باختر سنقر، سه هزارگزی شمال سلیمان شاه. دامنه، سردسیر. سکنه 335 تن، کرد، فارسی. آب آن از چشمه، محصول آنجا حبوبات، غلات، تریاک، توتون. شغل اهالی زراعت، قالیچه، جاجیم، پلاس بافی است. از سورن آباد تابستان میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان 16 هزارگزی شمال باختر سنقر، سه هزارگزی شمال سلیمان شاه. دامنه، سردسیر. سکنه 335 تن، کرد، فارسی. آب آن از چشمه، محصول آنجا حبوبات، غلات، تریاک، توتون. شغل اهالی زراعت، قالیچه، جاجیم، پلاس بافی است. از سورن آباد تابستان میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
امیر دادبک حبشی بن آلتون تاق. جوینی گوید: و درآن وقت (سال 491 هجری قمری) سلطان برکیاروق بن ملکشاه امیر خراسان، دادبک حبشی بن آلتونتاق را در ممالک خویش نیابت مطلق فرموده بود. و در مدح او اشعار شعرای آن عصر بسیار است و ابوالمعالی نحاس رازی مادح خاص اوست. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 2 چ قزوینی 1916 میلادی). در البنداری ص 265 آمده است: و در سال 490 هجری قمری که سنجر از جانب برادر خود برکیاروق به حکومت خراسان منصوب شد و به دست امرای خویش آن مملکت را از چنگال امیر دادبک حبشی بن آلتون تاق بیرون آورد و این امیر به دست سرداران سنجری کشته شد. (حواشی اقبال بر حدائق السحر ص 119). و نیز اقبال گوید: امیر دادبک حبشی بن آلتون تاق از جانب برکیاروق امارت خراسان را تا سال 495 هجری قمری داشته و در همین سال بوده است که سنجر به جای او آمده و او را برانداخته است. (حواشی حدائق السحر ص 121). و رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه شود
امیر دادبک حبشی بن آلتون تاق. جوینی گوید: و درآن وقت (سال 491 هجری قمری) سلطان برکیاروق بن ملکشاه امیر خراسان، دادبک حبشی بن آلتونتاق را در ممالک خویش نیابت مطلق فرموده بود. و در مدح او اشعار شعرای آن عصر بسیار است و ابوالمعالی نحاس رازی مادح خاص اوست. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 2 چ قزوینی 1916 میلادی). در البنداری ص 265 آمده است: و در سال 490 هجری قمری که سنجر از جانب برادر خود برکیاروق به حکومت خراسان منصوب شد و به دست امرای خویش آن مملکت را از چنگال امیر دادبک حبشی بن آلتون تاق بیرون آورد و این امیر به دست سرداران سنجری کشته شد. (حواشی اقبال بر حدائق السحر ص 119). و نیز اقبال گوید: امیر دادبک حبشی بن آلتون تاق از جانب برکیاروق امارت خراسان را تا سال 495 هجری قمری داشته و در همین سال بوده است که سنجر به جای او آمده و او را برانداخته است. (حواشی حدائق السحر ص 121). و رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه شود
مملکت حبشستان. حبش. مملکت سیاهان. کشور سیاهان. حبشستان. آبی سینی. اتیوپی. کشور بزرگی است در خاور آفریقا، واقع در باختر باب المندب و از کشورهای باستانی بشمار است.مرزهای کنونی: از طرف باختر محدود است به سودان و از جنوب به کنیا و از خاوربه اریتره ایتالیائی و جیبوتی و سومالی که در کنار دریای سرخ و خلیج عدن امتداد یافته اند. مساحت این سرزمین یک میلیون ویکصدوبیست هزاروچهارصد کیلومتر مربعو جمعیت آن دوازده میلیون تن است. پایتخت آن شهر آدیس آبابا است و شهرهای عمده آن هارار، رین، ادوا، اکسوم، دیردئوا، گندار است. زبان ایشان، شعبه ای از زبان سامی است. مذهب آنها مسیحی قبطی است که قدیم در مصر حکمفرما بوده است. آداب و اساطیر آنها نشان میدهد که تأسیس امپراطوری حبشه در زمان منلیک اول پسر سالومون (سلیمان) و ملکه سبا است. این مملکت کوهستانی است و انهار بسیار از رود آتبارا و نیل اخضر در آنجا جاری می باشد و دارای زراعت و تربیت ستور است و صادرات آن قهوه و پوست و حبوب و موم و عاج میباشد. سلسله های مختلفی درین مملکت فرمان رانده اند که نسب خود را به منلیک پسر سلیمان نبی متصل میکردند. منلیک دوم پادشاه ش آ در 1889 مسیحی که به نام امپراطور نجاشی تاجگذاری کرد موجب وحدت سیاسی این مملکت گردید در 1930 میلادی پسر راس ماکنن موسوم به هیلسلاسی به جای منلیک دوم نشست و در 1936 ایتالیا حبشه را تسخیر کرد و در 1942 از نو مستقل گردید. صاحب حدود العالم گوید: ناحیتی است مشرق وی زنگستان است و جنوبش و مغربش بیابان است و شمالش دریا و بعضی از خلیج بربری و این ناحیتی است با اعتدال و مردمانی سیاهند و کاهل و با همت بزرگ و فرمان بردارند مر ملک خویش را و بازرگانان عمان و حجاز و بحرین این جاآیند. و مستقر ملک آن شهر راسن و جای لشکر ملک شهر سوار باشد و شهر دیگر آن رین است و اندر این ناحیت زر بسیار باشد. (از حدود العالم). شمس الدین سامی گوید: مرزهای این کشور در ادوار تاریخ دست خوش تغییر و تحول بوده است. در اوائل دورۀ اسلامی کشور حبشه تا کنارهای دریای احمر امتداد داشت حتی در ازمنۀ اخیر که سواحل مزبور ضمیمۀ کشور عثمانی شده بود ایالتهای جداگانه، به نام ’حبش ایالتی’ بوجود آمده بود. سپس سواحل مذکور گاه به ایالت جده و زمانی به ایالت مصر ملحق میشد و ضمناً نام حبشه از این قسمتها افتاد و در نتیجه پادشاهی حبشه از طرف مشرق و شمال تنگتر و درعوض در جانب مغرب و جنوب گشاده تر گشت تا آنجا که منطقۀشوای واقع در جهت جنوبی حبش با اینکه مشمول نام حبش نمیباشد با آن قسمتی از اراضی که در تحت فرمان حکومت حبش درآمده جزو همین کشور محسوب گشت و از اینرو امروز کشور حبشه در بین 6 درجه تا 15 درجه و سی ثانیۀعرض شمالی و 32 درجه تا41 درجه طول شرقی امتداد یافته و سرزمینی بطول قریب به 1100 کیلومتر تشکیل می دهد. و مساحت سطحش به 444200 کیلومتر مربع نزدیک است. وضع طبیعی: این کشور، کشور حبشه سرزمین بلند و کوهستانی است و از مرتفعترین نقاط آفریقا بشمار است و بلندترین قسمت این سرزمین در جهت شمال خاوری سینه و مائله نزدیک به بحر احمر و دشت های عدن صلب و برجسته است ولی از سه جهت شمال باختری و باختر و جنوب این ارتفاع بتدریج کاسته میشود و نشیبها و صحراها و دامنه ها تشکیل میگردد. بیشترآبادی های حبشه در تنگه ها و تلها و دره ها واقع شده ولی در بالای کوهها و میان جبال صحاری مرتفع نیز مشاهده میشود. برخی از مواضع جبال با جنگل های انبوه مستورشده و اراضی مرکب از تخته سنگها و نقاط بی آب و گیاه هم بسیار است. ارتفاع متوسط کوهها در بین 2500 گز و3000 گز نوسان دارد در قسمت وسطی این سرزمین دریاچۀ وسیعی موسوم به ’چانه’ هست که طول آن به 75 هزارگزو عرض به 40 هزارگز بالغ گردد و ارتفاع سطح وی از سطح دریا به 1900 گز میرسد و یک دره به عمق شش تا هفت صدگز در بین دریاچۀ نامبرده و حدود شمالی امتداد یافته این سرزمین را به دو نوع مختلف از حیث اداره و نژاد منقسم میسازد. در حبشه دو رشته کوه وجود دارد: یک رشته در میان وادی تکازه و دریاچۀ چانه واقع گشته و ’سمن’ نام دارد. دوم سلسلۀ ’گویام’ که نهر ’آبایی’ از آنها سرچشمه میگیرد. مرتفعترین قلۀ قسمت نخست کوه ’دیتام’ میباشد که ارتفاعش به 4600 گز میرسد. جبال سیلکه، ابایرد، ماجه و آمبا رأس هم از حیث ارتفاع در درجۀ دوم اند. در قلۀ این کوهها برف میبارد ولی هیچگاه هیچکدام از اینها با برف دائمی مستور نمیباشد. رودخانه ها: دو نهر معروف حبشه عبارت است از: رود خانه آبایی و رود خانه تکازه. اولی، قسمت فوقانی بحر ازرق را که وارد رود نیل میگردد تشکیل میدهد. این نهر از قسمت جنوبی حبشه سرچشمه می گیرد و آب رودخانه های بسیاری را با خود همراه میکند، و در خرطوم با بحر ابیض درآمیخته و نیل را تشکیل می دهد. رود خانه تکازه نیز از جهت جنوبی دریاچۀ چانه سرچشمه گرفته از درۀ مزبور میگذرد، و پس از بیرون آمدن از مرزهای حبشه ’ایناره’ نامیده میشودو وارد نیل می گردد. نهر دیگر موسوم به ’مأرب’ یا ’معرب’ نیز هست که به اقتضای فصل در برخی از اوقات سال آب دارد و گاهی خشک است. آب رودهای حبشه تند و بسترهای آنها بسیار ژرف و دارای آبشارها است و بهمین لحاظ با سیر سفائن ناسازگار است. محصولات و حیوانات و منابع ثروت: سرزمین حبشه از نظر ارتفاع به سه قسمت منقسم میگردد. و از این روی در آنجا محصولات گوناگون بعمل می آید، در اراضی پست و نزدیک نوبه در اوقات خشکی میزان الحرارۀ صددرجه ای تا 40 درجه را نشان میدهد و در موسم باران تا 22 درجه پائین می آید، در این قسمت حبوبات مانند گندم و جو بعمل نمیاید.یک نوع حبوب شبیه به ارزن به نام ’داگوسه’ نیز هست که نوعی آبجو از آن بعمل آورند. عمده محصولات این منطقه عبارت است از: پنبه، لاجورد، زعفران، نیشکر، موز، تمرهندی، انواع کتیرا، قهوه، خرما، نباتات گوناگون طبی و غیره، درخت آبنوس و نوعی درخت بی برگ از انواع میموز و درختی تنومند به نام ’باؤباب’ مخصوص آفریقادر این سرزمین نشو و نما میکند. حیوانات وحشی عمده آن عبارت است از: فیل، کرگدن، اسب آبی، گاو وحشی، خوک، شیر، پلنگ، کفتار، زرافه، آهو، استر صحرائی و بسیاری از انواع میمونها. حشرات و هوام و پشه ها نیز فراوان است. در مواضع متوسطالارتفاع هوا بسیار لطیف میباشد و بندرت حرارت از 27 درجه تجاوز میکند و از 14 درجه پایین تر نمی آید. در این گونه اراضی تمام انواع محصولات اروپای جنوبی بعمل می آید، مانند: گندم، جو و برخی از حبوبات مخصوص به محل، انگور، پرتقال، لیمو، شفتالو، قیسی و غیره. در بعض نقاط جنگلهای وسیع از درخت زیتون دیده میشود، چراگاههای بسیار خوب و دلکش هم دارد. پرورش گوسفند، بز، گاو و دیگر حیوانات اهلی نیز معمول است و شهرهای عمده حبشه هم در این زمینهای متوسطالارتفاع واقع شده. اما در اراضی مرتفع اکثر اوقات درجۀ حرارت در بین 10 و 12 درجه است و بندرت از17 درجه تجاوز میکند فقط دره های واقع در میان جبال بسیار گرم است. جنگلهای این نقاط مرتفع، خفیف و بی قوت می باشند و فقط مقداری گندم و جو در اینجا بعمل می آید. درختی موسوم به ’کوسو’ مشابه به درخت آکاژو نیز می روید، یک جنس اسب زیبا و نوعی گوسفند با پشم دراز و دیگر حیوانات در چراگاههای آن به آزادی مشغول چرا می باشند. معادن هنوز دست نخورده است و فقط بوسیله شست وشو مقداری طلا از ریگها بدست می آورند. از دریاچه هائی که در بین قلل جبال و سواحل بحر احمر واقع است نمک درمی آورند، حبشی ها آن را به جای مسکوکات، واسطۀ مبادلات و معاملات خود قرار میدادند. آب و هوا: کشور حبشه یکی از اقالیم گرمسیر بشمار میرود، بهار و زمستان ندارد ققط موسمهای خشکی و بارش دارد.فصل بارش از ابتدای نیسان تا نهایت ایلول و موسم خشکی از تشرین اول تا پایان مارت ادامه دارد، در فصل بارانی بالطبع هوا خنک است. بهار این کشور با زمستان، و زمستان آن با بهار ما تطبیق میشود. طوفانهای آن پرزور است درجۀ حرارت اراضی مختلفه در بالا مذکور شد.هوای نقاط معتدله بسیار سالم و لطیف میباشد. اهالی، نژاد، زبان و مذهب: حبشه 000، 000، 12 نفوس دارد. اینان به نژادهای گوناگون منسوبند و با زبانهای گوناگون گفتگو میکنند. نژاد حبشی از اختلاط و امتزاج دو نژاد متشکل گشته یکی از این دو، قومی سامی بوده و در وادیهای دجله و فرات میزیسته ودیگری، بومیان که از اقوام کهن سال این سرزمین بشمارند. در ازمنۀ بسیار قدیم قومی از اقوام سامی از آسیا به این نقطۀ آفریقا آمده مسکن گزیده و نظر به روایت کتب مقدسۀ عبرانی از نژاد حام بن نوح بوده اند: این طایفه با زبانی سامی تکلم میکرده اند و همین لسان با لغت اصلی محلی آمیخته زبان حبشی موسوم به ’کزه’ یا ’تیکرایی’ را بوجود آورد و این زبان مدتهای مدیدی در حبشه بکار میرفت ولی امروز جنبۀ تکلمی آن از بین رفته و در حکم زبان ادبی و تحریری درآمده است. مشابهت این لسان با لغت عربی و عبری و قبطی پیدا و آشکار است. معمول ترین زبان این سرزمین زبان ’امهاره’ است که تعبیرات و اصطلاحات بسیار از زبان تیکرایی اقتباس کرده و اصل و ریشه سامی هم ندارد و گویا زبانی است که از زبان اهالی اولیه، سابق بر اقوام سامی، نشو و نما یافته است. علاوه بر این در ملحقات حبشه چند زبان دیگر معمول و متداول است که زبان ’آگاو’ متداولتر ازهمه آنهاست. گالاهای منتشر در نقاط غربی و جنوبی نیز زبان مخصوص به خود دارند. اگرچه ملتهای حبشه از حیث زبان اختلاف فاحش با یکدیگر دارند اما از جهت سیما و شکل تفاوت کلی در بین اینان مشاهده نمیشود همه گندمگون به درجات گوناگون میباشند. و با اینکه کمابیش با نژاد زنگی آمیزش و امتزاجی یافته اند باز جنس آنان به جنس زنگی نمی ماند و به نژاد قفقازی منسوبند. در بین اعیان و اشراف و مخصوصاً میان زنان مردمان سفیدپوست نادر نیست. در طبقات پست هم که از مردمان سیاه پوست متشکل میگردد بینی و لب و سایر اعضای بدن، انتساب اینان را به عرق قفقازی نشان میدهد و مشابهتی با زنگیان ندارند. حتی گالاهای سیاهتر از حبشیان نیز به نژاد قفقازی منسوبند. و شایان دقت است این که برخی از عکسهای قلمی و مجسمه های متعلق به حبشیان، سیما و قیافۀ مصریان قدیم را بنظر می آورد. حبشیان به پنج طبقه منقسم میشوند: 1- اعیان و اشراف 2- رهبانان 3- تجار 4- روستائیان 5- بردگان. طبقۀ برده از زنگیان بوجودمی آید. خانه های آنان عبارت است از: مسکن های پوشالی و کوخهای کاهگل اندود. جامه های ایشان به شکل احرامیست از منسوج نخی و ابریشمی و سکنۀ نقاط گرم فقط به یک لنگ پوستی قناعت میکنند. بطور کلی تابع کیش و آئین نصارا هستند ولی با اختصاصات محلی. چنانکه به الوهیت حضرت مسیح قائل نیستند اما نبوت آن حضرت را تصدیق دارند. تعدد زوجات را جایز میدانند متمولین به اندازۀ قوه و ثروت ازدواج میکنند. فقط رهبانان نمیتوانند بیش از یک زن بگیرند در امور دینی چندان مبالات ندارند بعض سنن و عادات قدیمه را محترم میشمارند. نفوذ طبقۀ روحانی در جامعه بسیار میباشد. مسلمانان هم در این سرزمین کم نیستند و مخصوصاً گالاهای نافذالحکم مؤثر در زندگانی کشور متدین به دین اسلام می باشند. تقسیمات کشوری: مجرای نهر ’تکازه’ کشور حبشه را به دو قسمت منقسم میسازد: اراضی واقع در شمال آن را ’تیکره’ نامند، در ازمنۀ سالفه حبشه عبارت بود از این خطه. امروز هم زبان ادبی کشور همان لسان قدیم است که مخصوص به این قطعه بوده و در حال حاضر زبان ’کزه’ یا زبان ’تیکرایی’اش خوانند. و قسمت جنوبی مجرای فوق به نام ’امهاره’ معروف میباشد که مرکب است از دو خطۀ ’امهاره’ و ’شوآ’ که اولی در طرف شمال شرق و دومی در جنوب غرب واقع گشته، قصبۀ ’اکسوم’ تا این اواخر مرکز ’تیکره’ و حتی مرکز تمام کشور حبشه بود. اما در زمانهای اخیر قصبۀ مزبور خراب و متروک گشت و قصبۀ ’آدوه’ به عنوان مرکز برای تیکره انتخاب شد و قصبۀ ’گوندار’ که سمت مرکزیت امهار را داشت به درجۀ پایتختی رسید و قصبۀ ’آنکوبر’ مرکز ’شوآ’ شد. در سرزمین حبشه علاوه بر این سه مرکز قصبه های بسیار نیز هست ولی عده نفوس هیچیک از 10000 تن تجاوز نمیکند. سه منطقۀ مزبور به ایالتها و ولایت های متعدد منقسم میشود. فرهنگ و صنایع و طرز حکومت: حبشیان از ازمنۀ قدیم زبان خود یعنی ’کزه’ را با خط مخصوص می نویسند و ادبیات آنان مشتمل است بر بعض کتب دینی و اخلاقی و مقداری معلومات جزئی. از فنون خبری ندارند، پاره ای از منسوجات نخی میتوانند بعمل آورند و به آهنگری و صنایع و پیشه های جزئی آشنائی دارند و مرکز عمده این حرفه ها ’گوندار’ است. کشور حبشه کوهستانی است. طرق، اسکله ها و انهار کشتی رو ندارند، و بهمین لحاظ تجارت آن بسیار عقب مانده و مایحتاج زندگانی را از امتعۀ اروپا و محصولات ارضی و غیره به وسیلۀ کاروانها و اسکله های مصنوعی سیّار و ثابت صادر و وارد میکنند. کشور حبشه از ازمنۀ قدیم پادشاهی به عنوان نجاشی دارد. این کشور در تحت سرپرستی نجاشی و یک دسته رؤسای موسوم به راس (رئیس) میباشد که امور کشوری و لشکری را اداره میکنند، اصول اداره و شکل حکومتشان قدیمی است. حبشیان مردمان دلاور و خودکار هستند، در محاربه های زمانهای اخیر با انگلیس و مصر و ایتالیا این معنی را از خود بروز دادند. تاریخ: از اوضاع و احوال باستانی این کشور اطلاعات کافی در دست نیست. در عصر بطالسه، هیأتهای اکتشافی از مصر به سواحل خاور و باختر بحر احمر رفته اند ولی در این نقاط هیأتی اجتماعی شایان ذکر به نام دولت ندیده و فقط وجود قبائل بدوی را یاد کرده اند. اول کسی که از احوال حکومت ’اکسوم’ در حبشه خبر داده، مورخ قرن اول میلادی پلین بود. علاوه بر این از پیدایش برخی ازکتیبه های یونانی در حبشه چنین استدلال میکنند که حبشی ها یکی دو قرن پیش از میلاد با یونانیان ساکن مصر آمیزش پیدا کرده تا اندازه ای از تمدن آنها برخوردار شدند و در نتیجه یک حکومت منظم تشکیل دادند. یونانیان باستان این قوم را به عنوان اتیوپیان (یعنی زنگی ها) در تواریخ خویش یاد می کنند، نه تنها به خود حبشیان بلکه به زبان و خط اینان نیز همین کلمه را اطلاق کرده اند و خود حبشیان هم در کتب ادبی این عنوان را پذیرفته و بکار برده اند. در اوائل سال چهارم میلادی یک دسته از رهبانان سوریه به حبشه رفته و به تعلیم و ارشاد حبشیان به دین مسیح پرداختند، و این کیش و آئین در بین آنان رواج یافت. گویند قبل از گرویدن به این دین از آئین موسی، پاره ای چیزها اقتباس کرده بودند مانندخ تنه اطفال و غیره. حبشیان اندکی قبل از بعثت حضرت محمد (ص) از بحر احمر گذشته خطۀ یمن را اشغال و از آنجا به حجاز تجاوز کردند و حکومت اینان در یمن هفتادودو سال ادامه پیدا کرد و آنگاه به یاری دولت ایران آنان را از آن جا اخراج نمودند. اصحمه که در ابتدای ظهور اسلام نجاشی حبشه بود از معاونت و یاری به اصحاب حضرت نبوی کوتاهی و مضایقه نمیکرد. یاران آن حضرت و اصحاب را که در معرض آزار قریش واقع میشدند حمایت و محافظت می نمود و سبب نیکنامی حبشی ها در تواریخ شد.حتی نظر به روایتی همین پادشاه به دین اسلام مشرف شده ولیکن اخلاف او بر خلاف وی رفتار کردند. اما مسلمانان خدمت و فداکاری نجاشی را فراموش نکرده از لشکرکشی به حبشه خودداری کردند. حبشیان یگانه قوم آفریقانشین میباشند که در بین اقوام اسلامی نصرانیت خود را تاکنون محافظت کرده و از تأثیر محیط محفوظ ماندند. بعدها حادثۀ مهمی در تاریخ حبشه رخ نداده است. مقریزی در تاریخ ملوک اسلامی در حبشه فصلی راجع به احوال و اوضاع این کشور تخصیص داده است. از اینجا مفهوم میشود که حبشه مدتهای مدیدی در تحت ادارۀ اسلامی بوده و ازاینرو روزبروز بر عده مسلمانان آنجا افزوده میشد. اوضاع و احوال آن زمانها بر اروپائیان مجهول بود تا در قرن شانزده میلادی در اثنای فتوحات و اکتشافات پرتقالیها در سواحل آسیا و آفریقا، بعض از سیاحان پرتغالی به کشور حبشه درآمده چیزهایی درباره اوضاع و احوال این سرزمین نگاشتند. در ازمنۀ اخیر نیز بعضی از انگلیس ها و دیگر فرنگیان به سیاحت این سرزمین پرداختند. لشکرکشی انگلیسی ها در 1868 میلادی حبشه را به مراتب بیش از دیگران به فرنگیان شناسانید. در اواخر قرن 18میلادی بعضی از سران کشور از کاهش قدرت و قوت نجاشی استفاده کرده استقلال دو کشور ’تیکره’ و ’شوآ’ را اعلام کردند، علاوه بر این در قلمرو خود نجاشی یعنی در قسمت ’امهار’ نیز از طائفۀ ’گالا’ مردی برخاسته بنای خودسری را گذاشت و در نتیجه یک نام خشک و خالی از نجاشی بجا ماند، در این اثنا اهالی بنای شورش را گذارده یک شخص غیور موسوم به ’تئودوروس’ را به تخت نجاشی نشاندند. این مرد کار و پیشوای آزموده، تمام کشور حبشه را به زیر ادارۀ واحد درآورده بنای اصلاحات و مرمت خرابیها را گذاشت، اما انگلیسها بر وی تسلط یافته بنای اذیت و آزار را گذاشتند، وی مردانه مقاومت می کرداما عاقبت الامر اینان بر او تفوق یافته و از پیشرفت حبشه و حبشیان جلوگیری بعمل آوردند. بعد از تئودوروس پسرش جانشین وی گردید و پیمانی با انگلیسها منعقد ساخت. اخیراً ایتالیا به سواحل بحر احمر تسلط پیدا کرده با حبشه همجوار گشت و منازعات و مخاصمات بین این دو دولت آغاز شد حبشیان مقاومت دلیرانه کردند و تلفات بسیار به دولت ایتالیا وارد آوردند - انتهی. صاحب قاموس مقدس گوید: حبش (سوخته رو) ، یکی از ممالک عظیمۀ آفریقاست که غالباً در نوشته های مقدسه آن را کوش گویند. رجوع به کلمه کوش شود. حبش در جنوب مصر بر ساحل واقع است و از طرف شمال قرب آبشارهای سین محدود به مصر و از سمت مشرق دریای احمر و محتمل است به قسمتی از محیط هندی و از طرف جنوب دیار نیل کبود و نیل سفید و از جانب مغرب به لیبیا و دشت محدود است و محتوی ولایات حالیۀ نوبیا، سنهارو ابی سینیا میباشد. شهر اعظم آن مروی است که بر جزیره فیمابین مروی و نیل واستابوراس واقع است و حالا به ’تکذی’ موسوم و از ’شندی’ حالیه چندان دور نیست. اشعیا 18: صفنیا 3:1. پسربزرگ کوش قسمت شمالی حبش را ’سبا’ نامید که بعد از آن ’مروی’ خوانده شده. سفر پیدایش 10:7. بعضی از حدود این مملکت کوهستان است و بعضی مواضع ریگزار می باشدو غالباً سیرآب و حاصلخیز بوده. امتعۀ تجارتی آن آبنوس و عاج و ادویه و طلا و سنگهای گران بها بود. تاریخ آن با تاریخ مصر مخلوط و درهم است بلکه غالباً در کتاب مقدس هر دو مملکت با هم مذکورند. اشعیا20:3-6 و43:3 و 45: 14. حزقیال 30: و دانیال:43. زارح حبشی که در سلطنت ’آسا’ به یهودا لشکر کشید. دوم تواریخ ایام 14:9-15. بعضی را گمان چنان است سلطان مصری از سلسلۀ حبشیها بوده است و برخی گمان دارند که پادشاه حبشی است که طرفین دریای احمر را متصرف بود یعنی کوش عربی و کوش آفریقائی را. و این مطلب واضح می کند که چگونه او می توانست بدون عبور از مصر به زمین فلسطین داخل شود لکن با وجود این مطلب معلوم نیست. ’کنداکه’ ملکۀ حبش که، تحویلدار وی در اعمال رسولان 8:27 مذکور است، محتمل است ملکۀ مروی بوده و سلسله ای از ملکه ها که به این اسم موسوم بوده اند سلطنت می کرده اند. و چون مکتوب است که این شخص از برای عبادت به اورشلیم میرفت، احتمال کلی میرود که آیین یهودی داشته هرچند که اصلاً یهودی نبوده است و از قرار معلوم یهودیان بسیاری در آن مملکت بوده اند و انجیل در میان ایشان رواج تامی داشته. و در اوائل قرن چهارم تمام کتاب مقدس را از یونانی به حبشی ترجمه کردند و حبشی که در ’سفر پیدایش 2:13’ مذکور است حبشیان آفریقائی نیست. بلکه یکی از قطعات ممالک مشرق است که به کوش عبرانی معروف بود - انتهی. و رجوع به کوش شود. علاوه بر توراه در ستل هایی که دمرگان یافته نشان میدهد که نرامسین یکی از پادشاهان اکد در بلوک لولوبی فتوحاتی کرده (این بلوک بین بغداد و کرمانشاهان کنونی واقع بود) ستل مذکور به نام نرامسین معروف است و به خوبی مینمایدکه در لشکر پادشاه مزبور یک عده سپاهیان حبشی بوده اند. روابط ایران و حبشه: دو لوحۀ کوچک در 1304 هجری قمری (1925-1926م) در همدان بدست آمد که یکی از طلا و دیگری از نقره است، داریوش روی این دو لوحه به زبان پارسی و خط میخی سطوری نویسانده که مضمونش این است: ’این است مملکتی که دارم از سکه ها که پشت سغد هستند تا کوشیا (حبشه) ، از هند تا سپرد (لیدیه) اهورمزد که بزرگترین خدایان است به من عطا کرده. مرا و نیز خاندانم را اهورمزد نگاهدارد’. پیرنیا در ایران باستان گوید: در باب مساکن آنها بین محققین اختلاف است بعضی وطن اصلی آنها را بابل یا جائی در آسیای غربی دانسته عقیده دارند که این مردمان از آسیا به آفریقا رفته در مصر و لیبی و غیره سکنی گزیده اند، ولی نلدکه به این عقیده است که همیشه مسکن آنها آفریقای شمال شرقی بوده، زیرا از حیث قیافه و شکل و غیره به سیاه پوستان آفریقا نزدیک ترند. اکثر محققین اهالی قدیم مصر (قبطی ها) و نیز برابرۀ لوبیه (لیبی) و کوشیها یا حبشی ها را از بنی حام دانسته اند. و باز پیرنیا در ایران باستان در فصل دولت علام گوید: راجع به مردمان این مملکت (علام) عقیدۀ دیولافوا و دمرگان این است که: بومیهای اولی این مملکت حبشی بودند. برخی عقیده دارند که سواحل خلیج فارس هم تا مکران و بلوچستان ازحبشی مسکون بوده است. پیرنیا در شرح حال داریوش بزرگ گوید: یکی از اصلاحات داریوش در مصر ساخلو نیرومندی بود که در آنجا گذاشت. این ساخلو چنانکه در زمان فسمتیخ معمول بود به چهار اردو تقسیم میشد و در چهار جا اقامت داشت: اولی در ’منفیس’، دومی در ’دافنه’، و سومی در ’مارآ’، و چهارمی در جزیره ’الفانتین’ برای حفاظت مصر از حبشه. هرودوت مملکت حبشۀ مجاور مصر را در زمان داریوش بزرگ جزو ایالات ایران میشمارد. هرودوت در شرح حال خشایارشا و قسمتهای سپاهیان می آورد که حبشیها لباسی داشتند از پوست پلنگ و شیر و کمانهائی از شاخه های درخت خرما که لااقل چهار ذراع طول آن بود و تیرهای بلندی از نی که در نوک آن به جای آهن، سنگ ریزۀ تیزی یعنی سنگی که با آن مهرهاشان را هم میکنند بکار برده بودند (شاید سنباده) و علاوه بر این اسلحه، زوبین هائی داشتند که به شاخ تیزشدۀ غزال منتهی میشد. و گرزی که به آن میخهای بسیار کوبیده بودند.اینها وقتی به جنگ میروند قبل از جدال نیمی از تن خود را گچ میمالند و نیم دیگر را ورمیون (ترکیبی از گوز و جیوه). پیرنیا گوید:کبوجیه پس از تسخیر مصر به خیال جهانگیری جدید افتاد و سه مملکت را در نظر گرفت: قرطاجنه، آمون و حبشه.حمله به قرطاجنه میبایست از طرف دریا بعمل آید، به آمون و حبشه از خشکی. چون از اوضاع حبشه اطلاعاتی در دست نبود، کبوجیه به قول هرودوت سفیری بدان مملکت فرستاد به عنوان اینکه هدایائی برای پادشاه آن میبرند و در نهان دستور داد که تحقیقاتی در باب آن کرده، ضمناً معلوم دارند که مسئلۀ (میز آفتاب) یعنی خوان آفتاب حقیقت دارد یا نه. (همانجا بند 17). در باب میز آفتاب مورخ مزبور چنین نوشته: ’چنانکه گویند این چمنی است در حومه شهر که از گوشت پختۀ همه نوع چارپایان پوشیده است قطعات گوشت را مأمورین و مستخدمین دولت شبانه در نهان بدانجا میبرند و روز هر کس که خواهد به محل مزبور رفته از آن گوشتها میخورد ولی بومیهاعقیده دارند که این گوشتها را همه شب زمین بعمل می آورد’ بعد مورخ مذکور گوید (کتاب 3 بند 19-25) : ’کبوجیه بر اثر تصمیم خود به فرستادن سفیری به حبشه از شهر ’الفانتین’ از طایفۀ ماهی خواران چند تن را که زبان حبشی میدانستند احضار کرد و در انتظار آمدن مترجمین به بحریه خود دستور داد به قرطاجنه حمله برند... پس از آنکه مترجمین به ’الفانتین’ رسیدند کبوجیه سفیری نزد حبشیها با هدایا فرستاد و پیغامها داد. هدایا عبارت بود از: لباس ارغوانی رنگ، طوق و یاره ای از زر، ظرفی از مرمر سفید یا مرّمکی و سبوئی پر از شراب خرما. گویند حبشیهائی که رسول کبوجیه نزد آنها رفت مردانی شکیل و بلندقامت بودند و اوضاع آنها شباهتی به اوضاع دیگر ملل نداشت. مثلاً انتخاب به سلطنت چنین بودکه به این مقام کسی را از میان قبائل خود انتخاب میکردند که از حیث قامت بلندتر و از حیث قوت زورمندتر از همه باشد. ماهی خواران وقتی که به مملکت حبشه واردشدند هدایا را به پادشاه داده چنین گفتند: شاه پارسی ها کبوجیه در صدد جلب دوستی تست و با این مقصود ما را برای مذاکرات روانه کرده و این هدایا را که اگر خود او هم دارای آن باشد خشنود خواهد بود برای تو فرستاده است. پادشاه حبشه دریافت که مقصود رسولان دیدن وضع مملکت اوست و چنین جواب داد: شاه پارس شما را نزدمن فرستاده نه ازین جهت که دوستی مرا طالب است شما هم دروغ می گوئید زیرا برای جاسوسی به مملکت من آمده اید و آدمی که شما را فرستاده آدم درستی نیست اگر درست بود در صدد تسلط بر مملکت دیگری برنمی آمد و راضی ببندگی مردمی که آزاری به او نرسانیده اند نمیشد. پس این کمان را به او داده بگوئید شاه حبشی ها به شاه پارسی ها از راه نصیحت می گوید فقط وقتی بر حبشی های طویل العمر ولو با عده بیشتر از سپاهیان قیام کن که پارسی ها بتوانند زه چنین کمانی را به آن آسانی که من میکشم بکشند و عجاله پارسیها باید خداها را شکر کنند که به اولاد حبشیها الهام نمی کنند به مملکت خودشان مملکت خارجی را الحاق کنند بعد از این سخنان زه کمان را رها کرده آن را برسولان تسلیم کرد. پس از آن پادشاه حبشی ها لباس ارغوانی را برداشته پرسید که این چیست و چگونه آن را ساخته اید؟ وقتی که ماهیخواران حقیقت امر را راجع به این رنگ گفتند پادشاه حبشه گفت: فریبنده اند این مردم و لباسشان هم بدل است. بعد در باب گردن بند و دستبندها سوءالاتی کرد و بعد از شنیدن جواب خندید و گفت: این اشیاء مانند غل و زنجیر است و غل و زنجیرهای من محکمتر است. راجع به مرّمکی هم سؤال کرد ووقتی رسولان گفتند که پارسی ها آن را به بدن می مالند همان جواب را داد که راجع به لباس ارغوانی داده بود، ولی وقتی که نوبت شراب رسید و دانست که چگونه آن راتحصیل می کنند زیاد خوشنود شد و پرسید که غذای شاه پارس چیست و درازترین عمر پارسی ها چقدر است ؟ ماهی خوارها جواب دادند، که غذای شاه، نان است، ترتیب تهیۀ نان را از گندم بیان کردند و حد عمر پارسیها را هشتادسال گفتند. حبشی در جواب گفت: که کوتاهی عمر پارسی ها باعث حیرت نیست چه آنها فضاله میخورند و اگر این مشروب را نداشتند با این نوع غذا این قدر هم عمر نمیکردند. مقصود از مشروب، شراب بود. بعد افزود که ازین حیث پارسی ها بر حبشی ها برتری دارند. وقتی که ماهی خوارها از پادشاه حبشه پرسیدند که عمر حبشی ها چقدر است او جواب داد: اکثر آنها 120 سال و بل بیشتر عمر میکنند و غذای آنها گوشت پخته و مشروبشان شیر است. جاسوس ها از بسیاری عمر حبشی ها در حیرت شدند پس از آن آنهارا به کنار چشمه بردند و بعد از آنکه در چشمه شست وشو کردند تن آنها چنان میدرخشید که گوئی آب چشمه، روغن است. این آب بوی بنفشه داشت و به قول جاسوسها آب این چشمه بقدری سبک است که چوب و اشیائی سبک تر از چوب در آب فرومیرود اگر آب به این اندازه سبک است که می گویند ممکن است که درازی عمر حبشی ها از استعمال آن باشد. از کنار چشمه ماهی خواران را به مجلس بردند، در اینجا محبوسین را در کند و زنجیرهای طلا کرده بودند، در نزد حبشی ها مس نایاب تر و گران ترین فلز است. پس از آن، آنها ’میز آفتاب’ را تماشا کرده و بعد به مقبره های حبشی رفتند. در اینجا هرودت ترتیب قبرهای حبشی راذکر میکند. خلاصۀ آن این است، جسد مرده را موافق اسلوب مصریها یا به اسلوبی دیگر خشک میکنند، بعد روی آن گچ می مالند و شکل مرده را روی گچ کشیده، جسد را دردرون ستونهای مجوف که شیشه است میگذارند. چنین ستونها به آسانی ساخته میشود چه مواد آن در محل بسیار است و آن را از زیر خاک بیرون می آوردند. حسن این نوع تابوتها این است که مرده را می بینند، بی اینکه بویی بشنوند. اقربای نزدیک میت، جسد او را در مدت یک سال در خانه خود نگاه میدارند، نوبر میوه ها را برای او نیاز میکنند و بالاخره آن را حمل کرده در حومه شهر میگذارند. بعد هرودوت گوید (کتاب سوم، بند 25-26) : ’جاسوسها، پس از آنکه همه چیز را تماشا کردند برگشته نتیجه را به کبوجیه گفتند و او در خشم شده فوراً تهیۀحرکت دید، ولی دستور کافی برای آذوقه نداد و هیچ فکر نکرد به قصد مملکتی میرود، که در آخر دنیا واقع است. خلاصه به مجرد دانستن نتیجۀ ماموریت ماهی خواران، حرکت کرد به یونانیهایی که در خدمت او بودند امر کرددر مصر بمانند و خود با پیاده نظام عازم شد. وقتی که به تب رسید پنجاه هزار تن از لشکر خود جدا کرده فرمود به آمون رفته آن را تسخیر کنند و معبد غیب گوی زئوس را بسوزند. (خدای بزرگ مصریها آمون نام داشت، جهت اینکه هرودوت آن را زوس نامیده از این است که: خدای بزرگ یونانیها به این اسم موسوم بود.). و خود با بقیۀ لشکر به طرف حبشه راند. قشون او هنوز پنج یک راه را نپیموده بود که آذوقه تمام شد، پس از آن سپاهیان گوشت چهارپایان بنه را خوردند تا اینکه آن هم تمام شد. اگر کبوجیه مردی بودعاقل درین موقع برمیگشت و با وجود خبط اولی باز شخص عاقلی بشمار میرفت ولی او اعتنائی به فقدان آذوقه نکرده همواره پیش رفت. مادامی که سپاهیان می توانستند از مزارع و بیابانها چیزی بدست آرند با علف و سبزی زندگی می کردند ولی وقتی که داخل کویر شدند بعض آنها از گرسنگی مرتکب کار وحشت آوری گشتند. توضیح آنکه از هر ده نفر به قرعه یک نفر کشته میخوردند و همین که کبوجیه ازین قضیه آگاه شد متوحش گردید که مبادا تمام قشون او یکدیگر را بخورند و امر به مراجعت داد ولی قبل از اینکه به تب برسد جمعیتی بسیار از قشون او تلف شدند. بعد از تب به منفیس درآمده یونانیها را مرخص کرد. چنین بود عاقبت قشون کشی به حبشه... ولی چنانکه بیاید در زمان داریوش اول حبشه ای که مجاور مصر بود جزو ممالک ایران بشمار میرفت. (ایران باستان ج 1 صص 492-497). در زمان سلطنت کبوجیه روابطی مابین دولت ایران و حبشه بوده است، چنانکه می بینیم که پادشاه حبشه کمانی برای کبوجیه فرستاده که عرض آن دو انگشت و کشیدن زه آن بسیار دشوار بود و کبوجیه نتوانست زه آن کمان را بکشد لکن اسمردیس برادر وی از عهدۀ این کار برآمد. (ایران باستان ج 1 ص 481 و 483). و باز در کتاب ایران باستان پیرنیا آمده است: حبشیهای مجاور مصر در زمان قشون کشی کبوجیه به اطاعت پارس درآمدند ولایت نیسا را اشغال کردند و اعیاد دیونیس را میگرفتند و مانند هندیهای کالانتی زراعت میکردند و در خانه های زیرزمینی سکنی داشتند و هر دو سال یک خنیک طلا (معادل هفت.10/ لیتر است) و دویست تنه از درخت آبنوس و پنج پسربچۀ حبشی و بیست دندان فیل (عاج) به دربار می فرستادند. در لشکرکشیهای زمان خشایارشا به یونان باز عده ای از حبشیها جزو سپاه ایران بوده اند. هنگام حملۀ اسکندر به ایران با آنکه حبشه جزو متصرفات دولت هخامنشی بود اسکندر بدان دست نیافت. رجوع به ص 1970 تاریخ ایران باستان پیرنیا شود. روابط عرب با حبشه، فتح یمن: پس از آنکه نفوذ مسیحیت به یمن رسید، یهودیان نجران با حمایت ذونواس پادشاه عرب یمن شروع به آزار ایشان کرده و در اواخر برطبق افسانه هادر نارالاخدود ایشان را می سوزانیدند، مسیحیان به قیصر روم پناه بردند او به پادشاه حبشه دستور داد تا ازمسیحیان یمن حمایت کند. نجاشی 70 هزار سپاهی به سرداری اریاط و دوس ذوثعبان به یمن گسیل داشت و ایشان یهودیان را به جای خویش نشانیدند، ولی پس از اندکی طبق داستانهایی که در کلمه ذونواس و ذوثعبان یاد کرده ایم، مردم یمن طبق دستور و نقشۀ قبلی ذونواس که به اطراف یمن نوشته بود: اذبحوا کل ثور اسود فی بلدکم، همه حبشیها را در یک روزبکشتند و از دوس جز مثلی: ’لاکدوس و لاکاعلاق رحله’ درافواه چیزی باقی نماند. رجوع به تاریخ طبری چ مصر سال 1939 میلادی ج 1 صص 540- 546 و به کلمه ذونواس در این لغتنامه شود. حملۀ دوم حبشه بر یمن: طبری گوید: چون خبر قتل عام حبشیان به نجاشی رسید ابرههالاشرم را با صدهزار تن به یمن فرستاد و چون به صنعا رسید، ذونواس خود را به دریا انداخت و هلاک گشت و ابرهه مالک مطلق العنان یمن شد و پس از اندکی علم استقلال برافراشت و به نجاشی نیز خراج نفرستاد، نجاشی لشکری دیگر به سرداری اریاط به یمن فرستاد، و مدتها میان اریاط و ابرهه در یمن جنگ بود و حبشیان دو دسته شده یکدیگر را میکشتند، تا آنکه ابرهه از اریاط خواهش کرد با جنگ تن به تن کار را یکسره و حبشیان را از اختلاف برهانند، اریاط پذیرفت ولی ابرهه خدعه کرد و غلام خود به نام أرنجده یا عتوده را همراه برد و بوسیلۀ او اریاط را بکشت و به یمن استقلال یافت، و در این جنگ صورت ابرهه زخمی شد و اشرم لقب گرفت، پس ابرهه به غلام خود گفت در برابر این خدمت خواهشی کن غلام بخواست تا پیش از هر ازدواج که مردم یمن کنند وی به عروس دست یابد، ابرهه به اجرای آن، دستور داد، و مدتها بدین منوال عمل گردید. و چون خبر قتل اریاط به نجاشی رسید برآشفت و سوگند خورد که از پای ننشیند تا خاک کشور ابرهه بکوبد و خون او بریزد یا موی او بچیند پس ابرهه مقداری از خاک یمن باشیشه ای از خون و با مقداری از موی سر خویش برای نجاشی فرستاد و بدو نوشت: اریاط بندۀ تو و من نیز بندۀ تو هستم او میخواست با شکست من به تو و قدرت سلطنت تو توهین کند. نجاشی گناهش بخشود و او را بر یمن مستقر کرد. سپس همانگونه که در کلمه ’ابرهه’ گفتیم کلیسایی به نام قلیس در صنعاء بساخت و عرب را از حج کعبه بازداشت و به مکه شد و حناطۀ حمیری را به نزد عبدالمطلب فرستاد. عبدالمطلب قریش را دستور داد تا به کوه پناه بردند و کعبه آمادۀ خرابی شد. پس خداوند ابابیل را بر سر ایشان فرستاد و هر یک سه سنگ در منقار و دو چنگ خود گرفته بر سر حبشیان ریختند به هر جا فرودآمد زخم کرد و این نخستین بار بود که در عربستان آبله و حصبه و درختان تلخ یافت شد، سپس سیلی آمد و مردگان ایشان به دریا ریخت بدن ابرهه قطعه قطعه فروریخت از سیزده فیل که همراه داشتند فقط یکی به نام محمود از حمله به کعبه خودداری میکرد و نجات یافت. طبری گوید: و چون ابرهه درگذشت پسر او یکسوم بر تخت پادشاهی یمن نشست، و طائفۀ حمیر و دیگر طوایف عرب ذلیل گردیدند و حبشیان ایشان را سرکوب کردند، مردان ایشان را کشته زنان را به نکاح حبشیان درآوردند. و فرزندان عرب را به مترجمی خویش میگماردند. و چون یکسوم درگذشت، برادرش مسروق پسر ابرهه به جای برادر نشست. مدت تسلط حبشیان بر یمن هفتادودو سال و شمار پادشاهان حبشی چهار بود: اریاط، ابرهه، یکسوم، مسروق. و پس از ایشان بتفصیلی که در کلمه ’ابناء’ یاد کردیم یمن بدست سپاهیان ایران فتح شد.ابن عبد ربّه داستان گفتگوی کسری با نعمان بن منذر را درباره یمن چنین آورده است: کسری خطاب به نعمان بن منذر گفت:... هذه التنوخیه [یعنی یمن] التی اسّس جدّی اجتماعها و شدّ ملکتها و منعها من عدوها فجری لها ذلک الی یومنا هذا. و ان لها مع ذلک آثاراً و لبوساً و قری و حصوناً و اموراً تشبه بعض الناس... (عقدالفرید ج 1 ص 254). نعمان در جواب گفت:.. و اما الیمن التی وصفها الملک فلما اتی جدّ الملک ولیها الذی اتاه عند غلبه الحبش له علی ملک متسق و امر مجتمع فاتاه مسلوباً طریداً مستصرخاً قد تقاصر عن ایوائه، و صغر فی عینه ما شید من بنائه، و لولا ما وتر به من یلیه من العرب لمال الی مجال و لوجد من یجید الطعان و یغضب للأحرار من غلبه العبید الاشرار... (همان مجلد ص 257). و رجوع به تاریخ طبری چ مصر 1939 میلادی ج 1 صص 546 -558 و کلمه أبناء در همین لغت نامه شود. روابط اسلام با حبشه: نفوذ مسیحیت در حبشه نظر دولت حبشه را به جنبش اسلام مساعد کرده بود. پادشاه مسیحی حبشه به نهضت خداپرستی در میان عربان وحشی و بت پرست جزیرهالعرب به نظر احترام مینگریست مخصوصاً در آغاز امر که اسلام فقط در مقابل بت پرستی قیام کرده و جنبۀ مخالفتی با ادیان دیگر نداشت از این روی روابط پیغمبر با یهودیان مدینه از طرفی و مسیحیان حبشه از طرف دیگر نیکو بوده است. مستوفی گوید: دیگر در ذی حجۀ (سال ششم از هجرت) هشت رسول به پادشاهان اطراف فرستاد، و دعوت به دین اسلام کرد... عمرو امیه ضمیری به اصحم نجاشی ملک حبشه فرستاد، مسلمان شد، و پاسخ نامه نیکو نوشت و تحفه ها فرستاد. (تاریخ گزیده ص 147). و دیگر (به سال هشتم) نجاشی پادشاه حبشه درگذشت. پیغمبر (ع) در مدینه برو نماز غایب کرد و حق تعالی حجاب از پیش برداشت تا صحابه در مدینه او را در حبشه خفته دیدند. (تاریخ گزیده ص 152). ابن عبد ربه از خفین (یک جفت کفش) سیاه که نجاشی به پیغمبر هدیه کرد نام برده است. (عقد الفرید ج 1 ص 211). هجرت صحابۀ پیغمبر به حبشه: مسلمانان در آغاز دعوت در اثر فشار قریش بر ایشان دومرتبه مجبور به مهاجرت به حبشه شدند. اول به سال پنجم بعثت و دوم به سال پنجم تا سال هفتم بود. ابن سعدگوید: ذکر نخستین هجرت یاران پیغمبر به حبشه، محمدبن عمر از هشام بن سعد از زهری آرد که گفت: چون مسلمانان افزایش یافتند و اسلام آشکار شد قریش به خروش آمده مسلمانان را به زندان و شکنجه انداختند. پیغمبر دستور داد تا مسلمانان در شهرها پراکنده شوند، ایشان گفتند به کجا رویم ؟ گفت: آنجا! و به طرف حبشه اشارت فرمود که آن را بسیار دوست می داشت. پس عده بسیاری از ایشان بدانجا مهاجرت کردند، برخی تنها و برخی با خانواده بدانجا شدند. محمدبن عمر از یونس بن محمد ظفری از پدرش از مردی از خویشان خود، و همچنین از عبیداﷲبن عباس هذلی از حارث بن فضل آرد که گفتند: دوازده مرد و چهار زن در پنهانی پیاده و سواره بیرون شدند و به شعیبیه رسیده به کشتی بازرگانان که آنجا رسیده بود، در برابر نیم دینار مزد سوار شدند و این در رجب سال پنجم بعثت بود. قریش به دنبال ایشان بیرون آمدند ولی چون به دریا رسیدند ایشان حرکت کرده بودند. گفتند: چون به حبشه رسیدیم با کمال اطمینان به عبادت خداوندمشغول شدیم و هیچگاه مورد ایذاء واقع نشدیم. محمدبن عمر از یونس بن محمد از پدرش از عبدالحمیدبن جعفر ازمحمدبن یحیی بن حبان، نامهای مهاجرین را چنین آورده است: 1 و 2 عثمان عفان با زوجه اش رقیه دختر پیغمبر. 3 و 4 ابوحذیفهبن عتبه با زوجه اش سهله دخت سهیل. 5- زبیربن عوام بن خویلد. 6- مصعب بن عمیربن هاشم بن عبدالدار. 7- عبدالرحمان بن عوف. 8 و 9- ابوسلمهبن عبدالاسدبن هلال با زوجه خویش ام سلمه دخت ابوامیه. 10- عثمان بن مظعون جمحی. 11 و 12- عامربن ربیعۀ عنزی با زوجه او لیلی دخت ابوحثه. 13- ابوسبرهبن ابی دهم. 14- حاطب بن عمروبن عبد شمس. 15- سهیل بن بیضاء. 16- عبداﷲبن مسعود حلیف بنی زهره. علت بازگشت مهاجرین از حبشه به مکه: محمدبن عمر از یونس بن محمد ظفری از پدرش و همچنین از کثیربن زید از مطلب بن عبداﷲ آرد که گفتند: چون پیغمبر دید که خویشان از وی روی گردانیده اند (با ایشان گفتگو و معاملات روا نمیداشتند) تنها نشسته آرزو میکرد و این جملات بر زبان میراند: لیته لاینزل علی ّ شی ٔ ینفرهم عنی، ایکاش چیزی که موجب نارضایتی ایشان است بر من نازل نمی گردید. پس نزدیک قوم خود رفت و ایشان نیز به نزد وی آمدند، و روزی که در یکی از آن جلسات نزدیک کعبه نشسته بودند سورۀ والنجم اذا هوی را بر ایشان بخواند تا به این آیت رسید: ’أفرأیتم اللات و العزی و منو̍هالثالثه الاخری’. در این هنگام شیطان دو جملۀ زیر را به زبان پیغمبر براند: ’تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترجی’، آن غرنیق ها بزرگوارند و امید به شفاعت ایشان میرود. پیغمبر این دو جمله بر زبان راند وباقی سوره
مملکت حبشستان. حبش. مملکت سیاهان. کشور سیاهان. حبشستان. آبی سینی. اتیوپی. کشور بزرگی است در خاور آفریقا، واقع در باختر باب المندب و از کشورهای باستانی بشمار است.مرزهای کنونی: از طرف باختر محدود است به سودان و از جنوب به کنیا و از خاوربه اریتره ایتالیائی و جیبوتی و سومالی که در کنار دریای سرخ و خلیج عدن امتداد یافته اند. مساحت این سرزمین یک میلیون ویکصدوبیست هزاروچهارصد کیلومتر مربعو جمعیت آن دوازده میلیون تن است. پایتخت آن شهر آدیس آبابا است و شهرهای عمده آن هارار، رین، ادوا، اکسوم، دیردئوا، گندار است. زبان ایشان، شعبه ای از زبان سامی است. مذهب آنها مسیحی قبطی است که قدیم در مصر حکمفرما بوده است. آداب و اساطیر آنها نشان میدهد که تأسیس امپراطوری حبشه در زمان منلیک اول پسر سالومون (سلیمان) و ملکه سبا است. این مملکت کوهستانی است و انهار بسیار از رود آتبارا و نیل اخضر در آنجا جاری می باشد و دارای زراعت و تربیت ستور است و صادرات آن قهوه و پوست و حبوب و موم و عاج میباشد. سلسله های مختلفی درین مملکت فرمان رانده اند که نسب خود را به منلیک پسر سلیمان نبی متصل میکردند. منلیک دوم پادشاه ش ُآ در 1889 مسیحی که به نام امپراطور نجاشی تاجگذاری کرد موجب وحدت سیاسی این مملکت گردید در 1930 میلادی پسر راس ماکنن موسوم به هیلسلاسی به جای منلیک دوم نشست و در 1936 ایتالیا حبشه را تسخیر کرد و در 1942 از نو مستقل گردید. صاحب حدود العالم گوید: ناحیتی است مشرق وی زنگستان است و جنوبش و مغربش بیابان است و شمالش دریا و بعضی از خلیج بربری و این ناحیتی است با اعتدال و مردمانی سیاهند و کاهل و با همت بزرگ و فرمان بردارند مر ملک خویش را و بازرگانان عمان و حجاز و بحرین این جاآیند. و مستقر ملک آن شهر راسن و جای لشکر ملک شهر سوار باشد و شهر دیگر آن رین است و اندر این ناحیت زر بسیار باشد. (از حدود العالم). شمس الدین سامی گوید: مرزهای این کشور در ادوار تاریخ دست خوش تغییر و تحول بوده است. در اوائل دورۀ اسلامی کشور حبشه تا کنارهای دریای احمر امتداد داشت حتی در ازمنۀ اخیر که سواحل مزبور ضمیمۀ کشور عثمانی شده بود ایالتهای جداگانه، به نام ’حبش ایالتی’ بوجود آمده بود. سپس سواحل مذکور گاه به ایالت جده و زمانی به ایالت مصر ملحق میشد و ضمناً نام حبشه از این قسمتها افتاد و در نتیجه پادشاهی حبشه از طرف مشرق و شمال تنگتر و درعوض در جانب مغرب و جنوب گشاده تر گشت تا آنجا که منطقۀشوای واقع در جهت جنوبی حبش با اینکه مشمول نام حبش نمیباشد با آن قسمتی از اراضی که در تحت فرمان حکومت حبش درآمده جزو همین کشور محسوب گشت و از اینرو امروز کشور حبشه در بین 6 درجه تا 15 درجه و سی ثانیۀعرض شمالی و 32 درجه تا41 درجه طول شرقی امتداد یافته و سرزمینی بطول قریب به 1100 کیلومتر تشکیل می دهد. و مساحت سطحش به 444200 کیلومتر مربع نزدیک است. وضع طبیعی: این کشور، کشور حبشه سرزمین بلند و کوهستانی است و از مرتفعترین نقاط آفریقا بشمار است و بلندترین قسمت این سرزمین در جهت شمال خاوری سینه و مائله نزدیک به بحر احمر و دشت های عدن صلب و برجسته است ولی از سه جهت شمال باختری و باختر و جنوب این ارتفاع بتدریج کاسته میشود و نشیبها و صحراها و دامنه ها تشکیل میگردد. بیشترآبادی های حبشه در تنگه ها و تلها و دره ها واقع شده ولی در بالای کوهها و میان جبال صحاری مرتفع نیز مشاهده میشود. برخی از مواضع جبال با جنگل های انبوه مستورشده و اراضی مرکب از تخته سنگها و نقاط بی آب و گیاه هم بسیار است. ارتفاع متوسط کوهها در بین 2500 گز و3000 گز نوسان دارد در قسمت وسطی این سرزمین دریاچۀ وسیعی موسوم به ’چانه’ هست که طول آن به 75 هزارگزو عرض به 40 هزارگز بالغ گردد و ارتفاع سطح وی از سطح دریا به 1900 گز میرسد و یک دره به عمق شش تا هفت صدگز در بین دریاچۀ نامبرده و حدود شمالی امتداد یافته این سرزمین را به دو نوع مختلف از حیث اداره و نژاد منقسم میسازد. در حبشه دو رشته کوه وجود دارد: یک رشته در میان وادی تکازه و دریاچۀ چانه واقع گشته و ’سمن’ نام دارد. دوم سلسلۀ ’گویام’ که نهر ’آبایی’ از آنها سرچشمه میگیرد. مرتفعترین قلۀ قسمت نخست کوه ’دیتام’ میباشد که ارتفاعش به 4600 گز میرسد. جبال سیلکه، ابایرد، ماجه و آمبا رأس هم از حیث ارتفاع در درجۀ دوم اند. در قلۀ این کوهها برف میبارد ولی هیچگاه هیچکدام از اینها با برف دائمی مستور نمیباشد. رودخانه ها: دو نهر معروف حبشه عبارت است از: رود خانه آبایی و رود خانه تکازه. اولی، قسمت فوقانی بحر ازرق را که وارد رود نیل میگردد تشکیل میدهد. این نهر از قسمت جنوبی حبشه سرچشمه می گیرد و آب رودخانه های بسیاری را با خود همراه میکند، و در خرطوم با بحر ابیض درآمیخته و نیل را تشکیل می دهد. رود خانه تکازه نیز از جهت جنوبی دریاچۀ چانه سرچشمه گرفته از درۀ مزبور میگذرد، و پس از بیرون آمدن از مرزهای حبشه ’ایناره’ نامیده میشودو وارد نیل می گردد. نهر دیگر موسوم به ’مأرب’ یا ’معرب’ نیز هست که به اقتضای فصل در برخی از اوقات سال آب دارد و گاهی خشک است. آب رودهای حبشه تند و بسترهای آنها بسیار ژرف و دارای آبشارها است و بهمین لحاظ با سیر سفائن ناسازگار است. محصولات و حیوانات و منابع ثروت: سرزمین حبشه از نظر ارتفاع به سه قسمت منقسم میگردد. و از این روی در آنجا محصولات گوناگون بعمل می آید، در اراضی پست و نزدیک نوبه در اوقات خشکی میزان الحرارۀ صددرجه ای تا 40 درجه را نشان میدهد و در موسم باران تا 22 درجه پائین می آید، در این قسمت حبوبات مانند گندم و جو بعمل نمیاید.یک نوع حبوب شبیه به ارزن به نام ’داگوسه’ نیز هست که نوعی آبجو از آن بعمل آورند. عمده محصولات این منطقه عبارت است از: پنبه، لاجورد، زعفران، نیشکر، موز، تمرهندی، انواع کتیرا، قهوه، خرما، نباتات گوناگون طبی و غیره، درخت آبنوس و نوعی درخت بی برگ از انواع میموز و درختی تنومند به نام ’باؤباب’ مخصوص آفریقادر این سرزمین نشو و نما میکند. حیوانات وحشی عمده آن عبارت است از: فیل، کرگدن، اسب آبی، گاو وحشی، خوک، شیر، پلنگ، کفتار، زرافه، آهو، استر صحرائی و بسیاری از انواع میمونها. حشرات و هوام و پشه ها نیز فراوان است. در مواضع متوسطالارتفاع هوا بسیار لطیف میباشد و بندرت حرارت از 27 درجه تجاوز میکند و از 14 درجه پایین تر نمی آید. در این گونه اراضی تمام انواع محصولات اروپای جنوبی بعمل می آید، مانند: گندم، جو و برخی از حبوبات مخصوص به محل، انگور، پرتقال، لیمو، شفتالو، قیسی و غیره. در بعض نقاط جنگلهای وسیع از درخت زیتون دیده میشود، چراگاههای بسیار خوب و دلکش هم دارد. پرورش گوسفند، بز، گاو و دیگر حیوانات اهلی نیز معمول است و شهرهای عمده حبشه هم در این زمینهای متوسطالارتفاع واقع شده. اما در اراضی مرتفع اکثر اوقات درجۀ حرارت در بین 10 و 12 درجه است و بندرت از17 درجه تجاوز میکند فقط دره های واقع در میان جبال بسیار گرم است. جنگلهای این نقاط مرتفع، خفیف و بی قوت می باشند و فقط مقداری گندم و جو در اینجا بعمل می آید. درختی موسوم به ’کوسو’ مشابه به درخت آکاژو نیز می روید، یک جنس اسب زیبا و نوعی گوسفند با پشم دراز و دیگر حیوانات در چراگاههای آن به آزادی مشغول چرا می باشند. معادن هنوز دست نخورده است و فقط بوسیله شست وشو مقداری طلا از ریگها بدست می آورند. از دریاچه هائی که در بین قلل جبال و سواحل بحر احمر واقع است نمک درمی آورند، حبشی ها آن را به جای مسکوکات، واسطۀ مبادلات و معاملات خود قرار میدادند. آب و هوا: کشور حبشه یکی از اقالیم گرمسیر بشمار میرود، بهار و زمستان ندارد ققط موسمهای خشکی و بارش دارد.فصل بارش از ابتدای نیسان تا نهایت ایلول و موسم خشکی از تشرین اول تا پایان مارت ادامه دارد، در فصل بارانی بالطبع هوا خنک است. بهار این کشور با زمستان، و زمستان آن با بهار ما تطبیق میشود. طوفانهای آن پرزور است درجۀ حرارت اراضی مختلفه در بالا مذکور شد.هوای نقاط معتدله بسیار سالم و لطیف میباشد. اهالی، نژاد، زبان و مذهب: حبشه 000، 000، 12 نفوس دارد. اینان به نژادهای گوناگون منسوبند و با زبانهای گوناگون گفتگو میکنند. نژاد حبشی از اختلاط و امتزاج دو نژاد متشکل گشته یکی از این دو، قومی سامی بوده و در وادیهای دجله و فرات میزیسته ودیگری، بومیان که از اقوام کهن سال این سرزمین بشمارند. در ازمنۀ بسیار قدیم قومی از اقوام سامی از آسیا به این نقطۀ آفریقا آمده مسکن گزیده و نظر به روایت کتب مقدسۀ عبرانی از نژاد حام بن نوح بوده اند: این طایفه با زبانی سامی تکلم میکرده اند و همین لسان با لغت اصلی محلی آمیخته زبان حبشی موسوم به ’کزه’ یا ’تیکرایی’ را بوجود آورد و این زبان مدتهای مدیدی در حبشه بکار میرفت ولی امروز جنبۀ تکلمی آن از بین رفته و در حکم زبان ادبی و تحریری درآمده است. مشابهت این لسان با لغت عربی و عبری و قبطی پیدا و آشکار است. معمول ترین زبان این سرزمین زبان ’امهاره’ است که تعبیرات و اصطلاحات بسیار از زبان تیکرایی اقتباس کرده و اصل و ریشه سامی هم ندارد و گویا زبانی است که از زبان اهالی اولیه، سابق بر اقوام سامی، نشو و نما یافته است. علاوه بر این در ملحقات حبشه چند زبان دیگر معمول و متداول است که زبان ’آگاو’ متداولتر ازهمه آنهاست. گالاهای منتشر در نقاط غربی و جنوبی نیز زبان مخصوص به خود دارند. اگرچه ملتهای حبشه از حیث زبان اختلاف فاحش با یکدیگر دارند اما از جهت سیما و شکل تفاوت کلی در بین اینان مشاهده نمیشود همه گندمگون به درجات گوناگون میباشند. و با اینکه کمابیش با نژاد زنگی آمیزش و امتزاجی یافته اند باز جنس آنان به جنس زنگی نمی ماند و به نژاد قفقازی منسوبند. در بین اعیان و اشراف و مخصوصاً میان زنان مردمان سفیدپوست نادر نیست. در طبقات پست هم که از مردمان سیاه پوست متشکل میگردد بینی و لب و سایر اعضای بدن، انتساب اینان را به عرق قفقازی نشان میدهد و مشابهتی با زنگیان ندارند. حتی گالاهای سیاهتر از حبشیان نیز به نژاد قفقازی منسوبند. و شایان دقت است این که برخی از عکسهای قلمی و مجسمه های متعلق به حبشیان، سیما و قیافۀ مصریان قدیم را بنظر می آورد. حبشیان به پنج طبقه منقسم میشوند: 1- اعیان و اشراف 2- رهبانان 3- تجار 4- روستائیان 5- بردگان. طبقۀ برده از زنگیان بوجودمی آید. خانه های آنان عبارت است از: مسکن های پوشالی و کوخهای کاهگل اندود. جامه های ایشان به شکل احرامیست از منسوج نخی و ابریشمی و سکنۀ نقاط گرم فقط به یک لنگ پوستی قناعت میکنند. بطور کلی تابع کیش و آئین نصارا هستند ولی با اختصاصات محلی. چنانکه به الوهیت حضرت مسیح قائل نیستند اما نبوت آن حضرت را تصدیق دارند. تعدد زوجات را جایز میدانند متمولین به اندازۀ قوه و ثروت ازدواج میکنند. فقط رهبانان نمیتوانند بیش از یک زن بگیرند در امور دینی چندان مبالات ندارند بعض سنن و عادات قدیمه را محترم میشمارند. نفوذ طبقۀ روحانی در جامعه بسیار میباشد. مسلمانان هم در این سرزمین کم نیستند و مخصوصاً گالاهای نافذالحکم مؤثر در زندگانی کشور متدین به دین اسلام می باشند. تقسیمات کشوری: مجرای نهر ’تکازه’ کشور حبشه را به دو قسمت منقسم میسازد: اراضی واقع در شمال آن را ’تیکره’ نامند، در ازمنۀ سالفه حبشه عبارت بود از این خطه. امروز هم زبان ادبی کشور همان لسان قدیم است که مخصوص به این قطعه بوده و در حال حاضر زبان ’کزه’ یا زبان ’تیکرایی’اش خوانند. و قسمت جنوبی مجرای فوق به نام ’امهاره’ معروف میباشد که مرکب است از دو خطۀ ’امهاره’ و ’شوآ’ که اولی در طرف شمال شرق و دومی در جنوب غرب واقع گشته، قصبۀ ’اکسوم’ تا این اواخر مرکز ’تیکره’ و حتی مرکز تمام کشور حبشه بود. اما در زمانهای اخیر قصبۀ مزبور خراب و متروک گشت و قصبۀ ’آدوه’ به عنوان مرکز برای تیکره انتخاب شد و قصبۀ ’گوندار’ که سمت مرکزیت امهار را داشت به درجۀ پایتختی رسید و قصبۀ ’آنکوبر’ مرکز ’شوآ’ شد. در سرزمین حبشه علاوه بر این سه مرکز قصبه های بسیار نیز هست ولی عده نفوس هیچیک از 10000 تن تجاوز نمیکند. سه منطقۀ مزبور به ایالتها و ولایت های متعدد منقسم میشود. فرهنگ و صنایع و طرز حکومت: حبشیان از ازمنۀ قدیم زبان خود یعنی ’کزه’ را با خط مخصوص می نویسند و ادبیات آنان مشتمل است بر بعض کتب دینی و اخلاقی و مقداری معلومات جزئی. از فنون خبری ندارند، پاره ای از منسوجات نخی میتوانند بعمل آورند و به آهنگری و صنایع و پیشه های جزئی آشنائی دارند و مرکز عمده این حرفه ها ’گوندار’ است. کشور حبشه کوهستانی است. طرق، اسکله ها و انهار کشتی رو ندارند، و بهمین لحاظ تجارت آن بسیار عقب مانده و مایحتاج زندگانی را از امتعۀ اروپا و محصولات ارضی و غیره به وسیلۀ کاروانها و اسکله های مصنوعی سیّار و ثابت صادر و وارد میکنند. کشور حبشه از ازمنۀ قدیم پادشاهی به عنوان نجاشی دارد. این کشور در تحت سرپرستی نجاشی و یک دسته رؤسای موسوم به راس (رئیس) میباشد که امور کشوری و لشکری را اداره میکنند، اصول اداره و شکل حکومتشان قدیمی است. حبشیان مردمان دلاور و خودکار هستند، در محاربه های زمانهای اخیر با انگلیس و مصر و ایتالیا این معنی را از خود بروز دادند. تاریخ: از اوضاع و احوال باستانی این کشور اطلاعات کافی در دست نیست. در عصر بطالسه، هیأتهای اکتشافی از مصر به سواحل خاور و باختر بحر احمر رفته اند ولی در این نقاط هیأتی اجتماعی شایان ذکر به نام دولت ندیده و فقط وجود قبائل بدوی را یاد کرده اند. اول کسی که از احوال حکومت ’اکسوم’ در حبشه خبر داده، مورخ قرن اول میلادی پلین بود. علاوه بر این از پیدایش برخی ازکتیبه های یونانی در حبشه چنین استدلال میکنند که حبشی ها یکی دو قرن پیش از میلاد با یونانیان ساکن مصر آمیزش پیدا کرده تا اندازه ای از تمدن آنها برخوردار شدند و در نتیجه یک حکومت منظم تشکیل دادند. یونانیان باستان این قوم را به عنوان اتیوپیان (یعنی زنگی ها) در تواریخ خویش یاد می کنند، نه تنها به خود حبشیان بلکه به زبان و خط اینان نیز همین کلمه را اطلاق کرده اند و خود حبشیان هم در کتب ادبی این عنوان را پذیرفته و بکار برده اند. در اوائل سال چهارم میلادی یک دسته از رهبانان سوریه به حبشه رفته و به تعلیم و ارشاد حبشیان به دین مسیح پرداختند، و این کیش و آئین در بین آنان رواج یافت. گویند قبل از گرویدن به این دین از آئین موسی، پاره ای چیزها اقتباس کرده بودند مانندخ تنه اطفال و غیره. حبشیان اندکی قبل از بعثت حضرت محمد (ص) از بحر احمر گذشته خطۀ یمن را اشغال و از آنجا به حجاز تجاوز کردند و حکومت اینان در یمن هفتادودو سال ادامه پیدا کرد و آنگاه به یاری دولت ایران آنان را از آن جا اخراج نمودند. اصحمه که در ابتدای ظهور اسلام نجاشی حبشه بود از معاونت و یاری به اصحاب حضرت نبوی کوتاهی و مضایقه نمیکرد. یاران آن حضرت و اصحاب را که در معرض آزار قریش واقع میشدند حمایت و محافظت می نمود و سبب نیکنامی حبشی ها در تواریخ شد.حتی نظر به روایتی همین پادشاه به دین اسلام مشرف شده ولیکن اخلاف او بر خلاف وی رفتار کردند. اما مسلمانان خدمت و فداکاری نجاشی را فراموش نکرده از لشکرکشی به حبشه خودداری کردند. حبشیان یگانه قوم آفریقانشین میباشند که در بین اقوام اسلامی نصرانیت خود را تاکنون محافظت کرده و از تأثیر محیط محفوظ ماندند. بعدها حادثۀ مهمی در تاریخ حبشه رخ نداده است. مقریزی در تاریخ ملوک اسلامی در حبشه فصلی راجع به احوال و اوضاع این کشور تخصیص داده است. از اینجا مفهوم میشود که حبشه مدتهای مدیدی در تحت ادارۀ اسلامی بوده و ازاینرو روزبروز بر عده مسلمانان آنجا افزوده میشد. اوضاع و احوال آن زمانها بر اروپائیان مجهول بود تا در قرن شانزده میلادی در اثنای فتوحات و اکتشافات پرتقالیها در سواحل آسیا و آفریقا، بعض از سیاحان پرتغالی به کشور حبشه درآمده چیزهایی درباره اوضاع و احوال این سرزمین نگاشتند. در ازمنۀ اخیر نیز بعضی از انگلیس ها و دیگر فرنگیان به سیاحت این سرزمین پرداختند. لشکرکشی انگلیسی ها در 1868 میلادی حبشه را به مراتب بیش از دیگران به فرنگیان شناسانید. در اواخر قرن 18میلادی بعضی از سران کشور از کاهش قدرت و قوت نجاشی استفاده کرده استقلال دو کشور ’تیکره’ و ’شوآ’ را اعلام کردند، علاوه بر این در قلمرو خود نجاشی یعنی در قسمت ’امهار’ نیز از طائفۀ ’گالا’ مردی برخاسته بنای خودسری را گذاشت و در نتیجه یک نام خشک و خالی از نجاشی بجا ماند، در این اثنا اهالی بنای شورش را گذارده یک شخص غیور موسوم به ’تئودوروس’ را به تخت نجاشی نشاندند. این مرد کار و پیشوای آزموده، تمام کشور حبشه را به زیر ادارۀ واحد درآورده بنای اصلاحات و مرمت خرابیها را گذاشت، اما انگلیسها بر وی تسلط یافته بنای اذیت و آزار را گذاشتند، وی مردانه مقاومت می کرداما عاقبت الامر اینان بر او تفوق یافته و از پیشرفت حبشه و حبشیان جلوگیری بعمل آوردند. بعد از تئودوروس پسرش جانشین وی گردید و پیمانی با انگلیسها منعقد ساخت. اخیراً ایتالیا به سواحل بحر احمر تسلط پیدا کرده با حبشه همجوار گشت و منازعات و مخاصمات بین این دو دولت آغاز شد حبشیان مقاومت دلیرانه کردند و تلفات بسیار به دولت ایتالیا وارد آوردند - انتهی. صاحب قاموس مقدس گوید: حبش (سوخته رو) ، یکی از ممالک عظیمۀ آفریقاست که غالباً در نوشته های مقدسه آن را کوش گویند. رجوع به کلمه کوش شود. حبش در جنوب مصر بر ساحل واقع است و از طرف شمال قرب آبشارهای سین محدود به مصر و از سمت مشرق دریای احمر و محتمل است به قسمتی از محیط هندی و از طرف جنوب دیار نیل کبود و نیل سفید و از جانب مغرب به لیبیا و دشت محدود است و محتوی ولایات حالیۀ نوبیا، سنهارو ابی سینیا میباشد. شهر اعظم آن مروی است که بر جزیره فیمابین مروی و نیل واستابوراس واقع است و حالا به ’تکذی’ موسوم و از ’شندی’ حالیه چندان دور نیست. اشعیا 18: صفنیا 3:1. پسربزرگ کوش قسمت شمالی حبش را ’سبا’ نامید که بعد از آن ’مروی’ خوانده شده. سفر پیدایش 10:7. بعضی از حدود این مملکت کوهستان است و بعضی مواضع ریگزار می باشدو غالباً سیرآب و حاصلخیز بوده. امتعۀ تجارتی آن آبنوس و عاج و ادویه و طلا و سنگهای گران بها بود. تاریخ آن با تاریخ مصر مخلوط و درهم است بلکه غالباً در کتاب مقدس هر دو مملکت با هم مذکورند. اشعیا20:3-6 و43:3 و 45: 14. حزقیال 30: و دانیال:43. زارح حبشی که در سلطنت ’آسا’ به یهودا لشکر کشید. دوم تواریخ ایام 14:9-15. بعضی را گمان چنان است سلطان مصری از سلسلۀ حبشیها بوده است و برخی گمان دارند که پادشاه حبشی است که طرفین دریای احمر را متصرف بود یعنی کوش عربی و کوش آفریقائی را. و این مطلب واضح می کند که چگونه او می توانست بدون عبور از مصر به زمین فلسطین داخل شود لکن با وجود این مطلب معلوم نیست. ’کنداکه’ ملکۀ حبش که، تحویلدار وی در اعمال رسولان 8:27 مذکور است، محتمل است ملکۀ مروی بوده و سلسله ای از ملکه ها که به این اسم موسوم بوده اند سلطنت می کرده اند. و چون مکتوب است که این شخص از برای عبادت به اورشلیم میرفت، احتمال کلی میرود که آیین یهودی داشته هرچند که اصلاً یهودی نبوده است و از قرار معلوم یهودیان بسیاری در آن مملکت بوده اند و انجیل در میان ایشان رواج تامی داشته. و در اوائل قرن چهارم تمام کتاب مقدس را از یونانی به حبشی ترجمه کردند و حبشی که در ’سفر پیدایش 2:13’ مذکور است حبشیان آفریقائی نیست. بلکه یکی از قطعات ممالک مشرق است که به کوش عبرانی معروف بود - انتهی. و رجوع به کوش شود. علاوه بر توراه در ستل هایی که دمرگان یافته نشان میدهد که نرامسین یکی از پادشاهان اکد در بلوک لولوبی فتوحاتی کرده (این بلوک بین بغداد و کرمانشاهان کنونی واقع بود) ستل مذکور به نام نرامسین معروف است و به خوبی مینمایدکه در لشکر پادشاه مزبور یک عده سپاهیان حبشی بوده اند. روابط ایران و حبشه: دو لوحۀ کوچک در 1304 هجری قمری (1925-1926م) در همدان بدست آمد که یکی از طلا و دیگری از نقره است، داریوش روی این دو لوحه به زبان پارسی و خط میخی سطوری نویسانده که مضمونش این است: ’این است مملکتی که دارم از سکه ها که پشت سغد هستند تا کوشیا (حبشه) ، از هند تا سپرد (لیدیه) اهورمزد که بزرگترین خدایان است به من عطا کرده. مرا و نیز خاندانم را اهورمزد نگاهدارد’. پیرنیا در ایران باستان گوید: در باب مساکن آنها بین محققین اختلاف است بعضی وطن اصلی آنها را بابل یا جائی در آسیای غربی دانسته عقیده دارند که این مردمان از آسیا به آفریقا رفته در مصر و لیبی و غیره سکنی گزیده اند، ولی نلدکه به این عقیده است که همیشه مسکن آنها آفریقای شمال شرقی بوده، زیرا از حیث قیافه و شکل و غیره به سیاه پوستان آفریقا نزدیک ترند. اکثر محققین اهالی قدیم مصر (قبطی ها) و نیز برابرۀ لوبیه (لیبی) و کوشیها یا حبشی ها را از بنی حام دانسته اند. و باز پیرنیا در ایران باستان در فصل دولت علام گوید: راجع به مردمان این مملکت (علام) عقیدۀ دیولافوا و دمرگان این است که: بومیهای اولی این مملکت حبشی بودند. برخی عقیده دارند که سواحل خلیج فارس هم تا مکران و بلوچستان ازحبشی مسکون بوده است. پیرنیا در شرح حال داریوش بزرگ گوید: یکی از اصلاحات داریوش در مصر ساخلو نیرومندی بود که در آنجا گذاشت. این ساخلو چنانکه در زمان فسمتیخ معمول بود به چهار اردو تقسیم میشد و در چهار جا اقامت داشت: اولی در ’منفیس’، دومی در ’دافنه’، و سومی در ’مارِآ’، و چهارمی در جزیره ’الفانتین’ برای حفاظت مصر از حبشه. هرودوت مملکت حبشۀ مجاور مصر را در زمان داریوش بزرگ جزو ایالات ایران میشمارد. هرودوت در شرح حال خشایارشا و قسمتهای سپاهیان می آورد که حبشیها لباسی داشتند از پوست پلنگ و شیر و کمانهائی از شاخه های درخت خرما که لااقل چهار ذراع طول آن بود و تیرهای بلندی از نی که در نوک آن به جای آهن، سنگ ریزۀ تیزی یعنی سنگی که با آن مهرهاشان را هم میکنند بکار برده بودند (شاید سنباده) و علاوه بر این اسلحه، زوبین هائی داشتند که به شاخ تیزشدۀ غزال منتهی میشد. و گرزی که به آن میخهای بسیار کوبیده بودند.اینها وقتی به جنگ میروند قبل از جدال نیمی از تن خود را گچ میمالند و نیم دیگر را ورمیون (ترکیبی از گوز و جیوه). پیرنیا گوید:کبوجیه پس از تسخیر مصر به خیال جهانگیری جدید افتاد و سه مملکت را در نظر گرفت: قرطاجنه، آمون و حبشه.حمله به قرطاجنه میبایست از طرف دریا بعمل آید، به آمون و حبشه از خشکی. چون از اوضاع حبشه اطلاعاتی در دست نبود، کبوجیه به قول هرودوت سفیری بدان مملکت فرستاد به عنوان اینکه هدایائی برای پادشاه آن میبرند و در نهان دستور داد که تحقیقاتی در باب آن کرده، ضمناً معلوم دارند که مسئلۀ (میز آفتاب) یعنی خوان آفتاب حقیقت دارد یا نه. (همانجا بند 17). در باب میز آفتاب مورخ مزبور چنین نوشته: ’چنانکه گویند این چمنی است در حومه شهر که از گوشت پختۀ همه نوع چارپایان پوشیده است قطعات گوشت را مأمورین و مستخدمین دولت شبانه در نهان بدانجا میبرند و روز هر کس که خواهد به محل مزبور رفته از آن گوشتها میخورد ولی بومیهاعقیده دارند که این گوشتها را همه شب زمین بعمل می آورد’ بعد مورخ مذکور گوید (کتاب 3 بند 19-25) : ’کبوجیه بر اثر تصمیم خود به فرستادن سفیری به حبشه از شهر ’الفانتین’ از طایفۀ ماهی خواران چند تن را که زبان حبشی میدانستند احضار کرد و در انتظار آمدن مترجمین به بحریه خود دستور داد به قرطاجنه حمله برند... پس از آنکه مترجمین به ’الفانتین’ رسیدند کبوجیه سفیری نزد حبشیها با هدایا فرستاد و پیغامها داد. هدایا عبارت بود از: لباس ارغوانی رنگ، طوق و یاره ای از زر، ظرفی از مرمر سفید یا مرّمکی و سبوئی پر از شراب خرما. گویند حبشیهائی که رسول کبوجیه نزد آنها رفت مردانی شکیل و بلندقامت بودند و اوضاع آنها شباهتی به اوضاع دیگر ملل نداشت. مثلاً انتخاب به سلطنت چنین بودکه به این مقام کسی را از میان قبائل خود انتخاب میکردند که از حیث قامت بلندتر و از حیث قوت زورمندتر از همه باشد. ماهی خواران وقتی که به مملکت حبشه واردشدند هدایا را به پادشاه داده چنین گفتند: شاه پارسی ها کبوجیه در صدد جلب دوستی تست و با این مقصود ما را برای مذاکرات روانه کرده و این هدایا را که اگر خود او هم دارای آن باشد خشنود خواهد بود برای تو فرستاده است. پادشاه حبشه دریافت که مقصود رسولان دیدن وضع مملکت اوست و چنین جواب داد: شاه پارس شما را نزدمن فرستاده نه ازین جهت که دوستی مرا طالب است شما هم دروغ می گوئید زیرا برای جاسوسی به مملکت من آمده اید و آدمی که شما را فرستاده آدم درستی نیست اگر درست بود در صدد تسلط بر مملکت دیگری برنمی آمد و راضی ببندگی مردمی که آزاری به او نرسانیده اند نمیشد. پس این کمان را به او داده بگوئید شاه حبشی ها به شاه پارسی ها از راه نصیحت می گوید فقط وقتی بر حبشی های طویل العمر ولو با عده بیشتر از سپاهیان قیام کن که پارسی ها بتوانند زه چنین کمانی را به آن آسانی که من میکشم بکشند و عجاله پارسیها باید خداها را شکر کنند که به اولاد حبشیها الهام نمی کنند به مملکت خودشان مملکت خارجی را الحاق کنند بعد از این سخنان زه کمان را رها کرده آن را برسولان تسلیم کرد. پس از آن پادشاه حبشی ها لباس ارغوانی را برداشته پرسید که این چیست و چگونه آن را ساخته اید؟ وقتی که ماهیخواران حقیقت امر را راجع به این رنگ گفتند پادشاه حبشه گفت: فریبنده اند این مردم و لباسشان هم بدل است. بعد در باب گردن بند و دستبندها سوءالاتی کرد و بعد از شنیدن جواب خندید و گفت: این اشیاء مانند غل و زنجیر است و غل و زنجیرهای من محکمتر است. راجع به مرّمکی هم سؤال کرد ووقتی رسولان گفتند که پارسی ها آن را به بدن می مالند همان جواب را داد که راجع به لباس ارغوانی داده بود، ولی وقتی که نوبت شراب رسید و دانست که چگونه آن راتحصیل می کنند زیاد خوشنود شد و پرسید که غذای شاه پارس چیست و درازترین عمر پارسی ها چقدر است ؟ ماهی خوارها جواب دادند، که غذای شاه، نان است، ترتیب تهیۀ نان را از گندم بیان کردند و حد عمر پارسیها را هشتادسال گفتند. حبشی در جواب گفت: که کوتاهی عمر پارسی ها باعث حیرت نیست چه آنها فضاله میخورند و اگر این مشروب را نداشتند با این نوع غذا این قدر هم عمر نمیکردند. مقصود از مشروب، شراب بود. بعد افزود که ازین حیث پارسی ها بر حبشی ها برتری دارند. وقتی که ماهی خوارها از پادشاه حبشه پرسیدند که عمر حبشی ها چقدر است او جواب داد: اکثر آنها 120 سال و بل بیشتر عمر میکنند و غذای آنها گوشت پخته و مشروبشان شیر است. جاسوس ها از بسیاری عمر حبشی ها در حیرت شدند پس از آن آنهارا به کنار چشمه بردند و بعد از آنکه در چشمه شست وشو کردند تن آنها چنان میدرخشید که گوئی آب چشمه، روغن است. این آب بوی بنفشه داشت و به قول جاسوسها آب این چشمه بقدری سبک است که چوب و اشیائی سبک تر از چوب در آب فرومیرود اگر آب به این اندازه سبک است که می گویند ممکن است که درازی عمر حبشی ها از استعمال آن باشد. از کنار چشمه ماهی خواران را به مجلس بردند، در اینجا محبوسین را در کند و زنجیرهای طلا کرده بودند، در نزد حبشی ها مس نایاب تر و گران ترین فلز است. پس از آن، آنها ’میز آفتاب’ را تماشا کرده و بعد به مقبره های حبشی رفتند. در اینجا هرودت ترتیب قبرهای حبشی راذکر میکند. خلاصۀ آن این است، جسد مرده را موافق اسلوب مصریها یا به اسلوبی دیگر خشک میکنند، بعد روی آن گچ می مالند و شکل مرده را روی گچ کشیده، جسد را دردرون ستونهای مجوف که شیشه است میگذارند. چنین ستونها به آسانی ساخته میشود چه مواد آن در محل بسیار است و آن را از زیر خاک بیرون می آوردند. حسن این نوع تابوتها این است که مرده را می بینند، بی اینکه بویی بشنوند. اقربای نزدیک میت، جسد او را در مدت یک سال در خانه خود نگاه میدارند، نوبر میوه ها را برای او نیاز میکنند و بالاخره آن را حمل کرده در حومه شهر میگذارند. بعد هرودوت گوید (کتاب سوم، بند 25-26) : ’جاسوسها، پس از آنکه همه چیز را تماشا کردند برگشته نتیجه را به کبوجیه گفتند و او در خشم شده فوراً تهیۀحرکت دید، ولی دستور کافی برای آذوقه نداد و هیچ فکر نکرد به قصد مملکتی میرود، که در آخر دنیا واقع است. خلاصه به مجرد دانستن نتیجۀ ماموریت ماهی خواران، حرکت کرد به یونانیهایی که در خدمت او بودند امر کرددر مصر بمانند و خود با پیاده نظام عازم شد. وقتی که به تِب رسید پنجاه هزار تن از لشکر خود جدا کرده فرمود به آمون رفته آن را تسخیر کنند و معبد غیب گوی زئوس را بسوزند. (خدای بزرگ مصریها آمون نام داشت، جهت اینکه هرودوت آن را زوس نامیده از این است که: خدای بزرگ یونانیها به این اسم موسوم بود.). و خود با بقیۀ لشکر به طرف حبشه راند. قشون او هنوز پنج یک راه را نپیموده بود که آذوقه تمام شد، پس از آن سپاهیان گوشت چهارپایان بنه را خوردند تا اینکه آن هم تمام شد. اگر کبوجیه مردی بودعاقل درین موقع برمیگشت و با وجود خبط اولی باز شخص عاقلی بشمار میرفت ولی او اعتنائی به فقدان آذوقه نکرده همواره پیش رفت. مادامی که سپاهیان می توانستند از مزارع و بیابانها چیزی بدست آرند با علف و سبزی زندگی می کردند ولی وقتی که داخل کویر شدند بعض آنها از گرسنگی مرتکب کار وحشت آوری گشتند. توضیح آنکه از هر ده نفر به قرعه یک نفر کشته میخوردند و همین که کبوجیه ازین قضیه آگاه شد متوحش گردید که مبادا تمام قشون او یکدیگر را بخورند و امر به مراجعت داد ولی قبل از اینکه به تب برسد جمعیتی بسیار از قشون او تلف شدند. بعد از تب به منفیس درآمده یونانیها را مرخص کرد. چنین بود عاقبت قشون کشی به حبشه... ولی چنانکه بیاید در زمان داریوش اول حبشه ای که مجاور مصر بود جزو ممالک ایران بشمار میرفت. (ایران باستان ج 1 صص 492-497). در زمان سلطنت کبوجیه روابطی مابین دولت ایران و حبشه بوده است، چنانکه می بینیم که پادشاه حبشه کمانی برای کبوجیه فرستاده که عرض آن دو انگشت و کشیدن زه آن بسیار دشوار بود و کبوجیه نتوانست زه آن کمان را بکشد لکن اسمردیس برادر وی از عهدۀ این کار برآمد. (ایران باستان ج 1 ص 481 و 483). و باز در کتاب ایران باستان پیرنیا آمده است: حبشیهای مجاور مصر در زمان قشون کشی کبوجیه به اطاعت پارس درآمدند ولایت نیسا را اشغال کردند و اعیاد دیونیس را میگرفتند و مانند هندیهای کالانتی زراعت میکردند و در خانه های زیرزمینی سکنی داشتند و هر دو سال یک خنیک طلا (معادل هفت.10/ لیتر است) و دویست تنه از درخت آبنوس و پنج پسربچۀ حبشی و بیست دندان فیل (عاج) به دربار می فرستادند. در لشکرکشیهای زمان خشایارشا به یونان باز عده ای از حبشیها جزو سپاه ایران بوده اند. هنگام حملۀ اسکندر به ایران با آنکه حبشه جزو متصرفات دولت هخامنشی بود اسکندر بدان دست نیافت. رجوع به ص 1970 تاریخ ایران باستان پیرنیا شود. روابط عرب با حبشه، فتح یمن: پس از آنکه نفوذ مسیحیت به یمن رسید، یهودیان نجران با حمایت ذونواس پادشاه عرب یمن شروع به آزار ایشان کرده و در اواخر برطبق افسانه هادر نارالاخدود ایشان را می سوزانیدند، مسیحیان به قیصر روم پناه بردند او به پادشاه حبشه دستور داد تا ازمسیحیان یمن حمایت کند. نجاشی 70 هزار سپاهی به سرداری اریاط و دوس ذوثعبان به یمن گسیل داشت و ایشان یهودیان را به جای خویش نشانیدند، ولی پس از اندکی طبق داستانهایی که در کلمه ذونواس و ذوثعبان یاد کرده ایم، مردم یمن طبق دستور و نقشۀ قبلی ذونواس که به اطراف یمن نوشته بود: اذبحوا کل ثور اسود فی بلدکم، همه حبشیها را در یک روزبکشتند و از دوس جز مثلی: ’لاکدوس و لاکاعلاق رحله’ درافواه چیزی باقی نماند. رجوع به تاریخ طبری چ مصر سال 1939 میلادی ج 1 صص 540- 546 و به کلمه ذونواس در این لغتنامه شود. حملۀ دوم حبشه بر یمن: طبری گوید: چون خبر قتل عام حبشیان به نجاشی رسید ابرههالاشرم را با صدهزار تن به یمن فرستاد و چون به صنعا رسید، ذونواس خود را به دریا انداخت و هلاک گشت و ابرهه مالک مطلق العنان یمن شد و پس از اندکی علم استقلال برافراشت و به نجاشی نیز خراج نفرستاد، نجاشی لشکری دیگر به سرداری اریاط به یمن فرستاد، و مدتها میان اریاط و ابرهه در یمن جنگ بود و حبشیان دو دسته شده یکدیگر را میکشتند، تا آنکه ابرهه از اریاط خواهش کرد با جنگ تن به تن کار را یکسره و حبشیان را از اختلاف برهانند، اریاط پذیرفت ولی ابرهه خدعه کرد و غلام خود به نام أرنجده یا عتوده را همراه برد و بوسیلۀ او اریاط را بکشت و به یمن استقلال یافت، و در این جنگ صورت ابرهه زخمی شد و اشرم لقب گرفت، پس ابرهه به غلام خود گفت در برابر این خدمت خواهشی کن غلام بخواست تا پیش از هر ازدواج که مردم یمن کنند وی به عروس دست یابد، ابرهه به اجرای آن، دستور داد، و مدتها بدین منوال عمل گردید. و چون خبر قتل اریاط به نجاشی رسید برآشفت و سوگند خورد که از پای ننشیند تا خاک کشور ابرهه بکوبد و خون او بریزد یا موی او بچیند پس ابرهه مقداری از خاک یمن باشیشه ای از خون و با مقداری از موی سر خویش برای نجاشی فرستاد و بدو نوشت: اریاط بندۀ تو و من نیز بندۀ تو هستم او میخواست با شکست من به تو و قدرت سلطنت تو توهین کند. نجاشی گناهش بخشود و او را بر یمن مستقر کرد. سپس همانگونه که در کلمه ’ابرهه’ گفتیم کلیسایی به نام قلیس در صنعاء بساخت و عرب را از حج کعبه بازداشت و به مکه شد و حناطۀ حمیری را به نزد عبدالمطلب فرستاد. عبدالمطلب قریش را دستور داد تا به کوه پناه بردند و کعبه آمادۀ خرابی شد. پس خداوند ابابیل را بر سر ایشان فرستاد و هر یک سه سنگ در منقار و دو چنگ خود گرفته بر سر حبشیان ریختند به هر جا فرودآمد زخم کرد و این نخستین بار بود که در عربستان آبله و حصبه و درختان تلخ یافت شد، سپس سیلی آمد و مردگان ایشان به دریا ریخت بدن ابرهه قطعه قطعه فروریخت از سیزده فیل که همراه داشتند فقط یکی به نام محمود از حمله به کعبه خودداری میکرد و نجات یافت. طبری گوید: و چون ابرهه درگذشت پسر او یکسوم بر تخت پادشاهی یمن نشست، و طائفۀ حمیر و دیگر طوایف عرب ذلیل گردیدند و حبشیان ایشان را سرکوب کردند، مردان ایشان را کشته زنان را به نکاح حبشیان درآوردند. و فرزندان عرب را به مترجمی خویش میگماردند. و چون یکسوم درگذشت، برادرش مسروق پسر ابرهه به جای برادر نشست. مدت تسلط حبشیان بر یمن هفتادودو سال و شمار پادشاهان حبشی چهار بود: اریاط، ابرهه، یکسوم، مسروق. و پس از ایشان بتفصیلی که در کلمه ’ابناء’ یاد کردیم یمن بدست سپاهیان ایران فتح شد.ابن عبد ربّه داستان گفتگوی کسری با نعمان بن منذر را درباره یمن چنین آورده است: کسری خطاب به نعمان بن منذر گفت:... هذه التنوخیه [یعنی یمن] التی اسّس جدّی اجتماعها و شدّ ملکتها و منعها من عدوها فجری لها ذلک الی یومنا هذا. و ان لها مع ذلک آثاراً و لبوساً و قری و حصوناً و اموراً تشبه بعض الناس... (عقدالفرید ج 1 ص 254). نعمان در جواب گفت:.. و اما الیمن التی وصفها الملک فلما اتی جدّ الملک ولیها الذی اتاه عند غلبه الحبش له علی ملک متسق و امر مجتمع فاتاه مسلوباً طریداً مستصرخاً قد تقاصر عن ایوائه، و صغر فی عینه ما شید من بنائه، و لولا ما وتر به من یلیه من العرب لمال الی مجال و لوجد من یجید الطعان و یغضب للأحرار من غلبه العبید الاشرار... (همان مجلد ص 257). و رجوع به تاریخ طبری چ مصر 1939 میلادی ج 1 صص 546 -558 و کلمه أبناء در همین لغت نامه شود. روابط اسلام با حبشه: نفوذ مسیحیت در حبشه نظر دولت حبشه را به جنبش اسلام مساعد کرده بود. پادشاه مسیحی حبشه به نهضت خداپرستی در میان عربان وحشی و بت پرست جزیرهالعرب به نظر احترام مینگریست مخصوصاً در آغاز امر که اسلام فقط در مقابل بت پرستی قیام کرده و جنبۀ مخالفتی با ادیان دیگر نداشت از این روی روابط پیغمبر با یهودیان مدینه از طرفی و مسیحیان حبشه از طرف دیگر نیکو بوده است. مستوفی گوید: دیگر در ذی حجۀ (سال ششم از هجرت) هشت رسول به پادشاهان اطراف فرستاد، و دعوت به دین اسلام کرد... عمرو امیه ضمیری به اصحم نجاشی ملک حبشه فرستاد، مسلمان شد، و پاسخ نامه نیکو نوشت و تحفه ها فرستاد. (تاریخ گزیده ص 147). و دیگر (به سال هشتم) نجاشی پادشاه حبشه درگذشت. پیغمبر (ع) در مدینه برو نماز غایب کرد و حق تعالی حجاب از پیش برداشت تا صحابه در مدینه او را در حبشه خفته دیدند. (تاریخ گزیده ص 152). ابن عبد ربه از خفین (یک جفت کفش) سیاه که نجاشی به پیغمبر هدیه کرد نام برده است. (عقد الفرید ج 1 ص 211). هجرت صحابۀ پیغمبر به حبشه: مسلمانان در آغاز دعوت در اثر فشار قریش بر ایشان دومرتبه مجبور به مهاجرت به حبشه شدند. اول به سال پنجم بعثت و دوم به سال پنجم تا سال هفتم بود. ابن سعدگوید: ذکر نخستین هجرت یاران پیغمبر به حبشه، محمدبن عمر از هشام بن سعد از زهری آرد که گفت: چون مسلمانان افزایش یافتند و اسلام آشکار شد قریش به خروش آمده مسلمانان را به زندان و شکنجه انداختند. پیغمبر دستور داد تا مسلمانان در شهرها پراکنده شوند، ایشان گفتند به کجا رویم ؟ گفت: آنجا! و به طرف حبشه اشارت فرمود که آن را بسیار دوست می داشت. پس عده بسیاری از ایشان بدانجا مهاجرت کردند، برخی تنها و برخی با خانواده بدانجا شدند. محمدبن عمر از یونس بن محمد ظفری از پدرش از مردی از خویشان خود، و همچنین از عبیداﷲبن عباس هذلی از حارث بن فضل آرد که گفتند: دوازده مرد و چهار زن در پنهانی پیاده و سواره بیرون شدند و به شعیبیه رسیده به کشتی بازرگانان که آنجا رسیده بود، در برابر نیم دینار مزد سوار شدند و این در رجب سال پنجم بعثت بود. قریش به دنبال ایشان بیرون آمدند ولی چون به دریا رسیدند ایشان حرکت کرده بودند. گفتند: چون به حبشه رسیدیم با کمال اطمینان به عبادت خداوندمشغول شدیم و هیچگاه مورد ایذاء واقع نشدیم. محمدبن عمر از یونس بن محمد از پدرش از عبدالحمیدبن جعفر ازمحمدبن یحیی بن حبان، نامهای مهاجرین را چنین آورده است: 1 و 2 عثمان عفان با زوجه اش رقیه دختر پیغمبر. 3 و 4 ابوحذیفهبن عتبه با زوجه اش سهله دخت سهیل. 5- زبیربن عوام بن خویلد. 6- مصعب بن عمیربن هاشم بن عبدالدار. 7- عبدالرحمان بن عوف. 8 و 9- ابوسلمهبن عبدالاسدبن هلال با زوجه خویش ام سلمه دخت ابوامیه. 10- عثمان بن مظعون جمحی. 11 و 12- عامربن ربیعۀ عنزی با زوجه او لیلی دخت ابوحثه. 13- ابوسبرهبن ابی دُهم. 14- حاطب بن عمروبن عبد شمس. 15- سهیل بن بیضاء. 16- عبداﷲبن مسعود حلیف بنی زهره. علت بازگشت مهاجرین از حبشه به مکه: محمدبن عمر از یونس بن محمد ظفری از پدرش و همچنین از کثیربن زید از مطلب بن عبداﷲ آرد که گفتند: چون پیغمبر دید که خویشان از وی روی گردانیده اند (با ایشان گفتگو و معاملات روا نمیداشتند) تنها نشسته آرزو میکرد و این جملات بر زبان میراند: لیته لاینزل علی ّ شی ٔ ینفرهم عنی، ایکاش چیزی که موجب نارضایتی ایشان است بر من نازل نمی گردید. پس نزدیک قوم خود رفت و ایشان نیز به نزد وی آمدند، و روزی که در یکی از آن جلسات نزدیک کعبه نشسته بودند سورۀ والنجم اذا هوی را بر ایشان بخواند تا به این آیت رسید: ’أفرأیتم اللات و العزی و منو̍هالثالثه الاخری’. در این هنگام شیطان دو جملۀ زیر را به زبان پیغمبر براند: ’تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترجی’، آن غرنیق ها بزرگوارند و امید به شفاعت ایشان میرود. پیغمبر این دو جمله بر زبان راند وباقی سوره
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: گروهی از متصوفۀ مبطله باشند. و قول و معتقد ایشان آن است که بنده چون به درجۀ محبت رسد تکلیفات شرعیه از او ساقط شود و محرمات بر او مباح می گردد و ترک صلات و صیام و حج و زکات و سایر شعائر اسلام و ارتکاب آثام بر او مباح گردد. پناه می بریم به خداوند از این اعتقاد، چه آن بدون شک و ریب کفر صریح است، چنانکه در توضیح المذاهب گفته است. و در بعض کتب آمده است: فرقه ای از مشبهه که گویند: خدای تعالی را نپرستند نه از خوف و نه از طمع بلکه از حب و دوستی
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: گروهی از متصوفۀ مبطله باشند. و قول و معتقد ایشان آن است که بنده چون به درجۀ محبت رسد تکلیفات شرعیه از او ساقط شود و محرمات بر او مباح می گردد و ترک صلات و صیام و حج و زکات و سایر شعائر اسلام و ارتکاب آثام بر او مباح گردد. پناه می بریم به خداوند از این اعتقاد، چه آن بدون شک و ریب کفر صریح است، چنانکه در توضیح المذاهب گفته است. و در بعض کتب آمده است: فرقه ای از مشبهه که گویند: خدای تعالی را نپرستند نه از خوف و نه از طمع بلکه از حب و دوستی
ابوحرب بن ابن الحسین ملقب به سندالدوله. ابوریحان بیرونی نام وی را در عداد کسانی که از طرف دربار خلیفه به لقب رسمی نائل آمده اند یاد کرده است. (آثار الباقیه ص 133) احمد بن زین الحبشی
ابوحرب بن ابن الحسین ملقب به سندالدوله. ابوریحان بیرونی نام وی را در عداد کسانی که از طرف دربار خلیفه به لقب رسمی نائل آمده اند یاد کرده است. (آثار الباقیه ص 133) احمد بن زین الحبشی
حاشیت. حاشیه. کنار. کناره. کرانه: اگر از این جهت غباری برحاشیۀ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196) ، کناره و پیرامن جامه و جز آن. سجاف، قسمی یراق برای دورۀ لباس، حشو. آکنه، شرح، شتران جوان خردسال. اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج، حواشی، مردم خرد و فرومایه. ج، حواشی. - حاشیۀ خیابان، کنار خیابان. پیاده رو. ، کسان. اتباع. خدم . حشم. کسان و اهل مرد و خاصۀ او که در کنف اویند. بستگان. مصاحبان. همدمان: مر حاشیۀ شاه جهان را و حشم را هم مال دهنده ست و هم مال ستان است. منوچهری. زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن این حاشیۀشاه رگ است و شریان است. منوچهری. بچه نداند از لهو مادر نداند از عدو آید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه. منوچهری. هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم با حاشیۀ خویش و سواران سرائی. منوچهری. پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه وی را یاری دادندی. (تاریخ بیهقی). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). و غلامان نوشتکین خاصۀ خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته. (تاریخ بیهقی). جملۀ لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... (تاریخ بیهقی). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران... (تاریخ بیهقی). احمد گفت: بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. (تاریخ بیهقی). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی). از امیر فضل اندرخواه، خاصگان و حاشیت خویش را ب خانه تو فرستد به مهمانی. (تاریخ بیهقی). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیه آنجا مقام کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو). جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است. عبدالواسع جبلی. ، کنار صفحۀ نبشته یا نه نبشته. کرانۀ کتاب و دفتر. هامش. پیرامون متن. مرز. مقابل متن، و مقابل بوم، آنچه در کنار صفحۀکتاب نویسند، از ملحقات و زیادات. از باب تسمیه حال باسم محل، شرحی که بر متن نویسند. تعلیق. تعلیقه، مردمان شاگرد پیشه و خدمتکاران. (غیاث) ، سایۀ مرد. (منتهی الارب). ج، حواشی، حاشیۀ بساط، سنیف. آنچه بر دو طرف نسیج است برنگ دیگر، آنچه بر دو طرف بساط است. ج، حواشی، متن و حاشیه کردن، عملی صحافان را که حاشیۀ صفحه را از کاغذی جز کاغذ متن کنند مصور و مذهب یا ساده، دوسانیدن کاغذی دیگر به اطراف متن رجوع به حاشیه شود
حاشیت. حاشیه. کنار. کناره. کرانه: اگر از این جهت غباری برحاشیۀ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196) ، کناره و پیرامن جامه و جز آن. سجاف، قسمی یراق برای دورۀ لباس، حشو. آکنه، شرح، شتران جوان خردسال. اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج، حواشی، مردم خرد و فرومایه. ج، حواشی. - حاشیۀ خیابان، کنار خیابان. پیاده رو. ، کسان. اتباع. خدَم َ. حشَم. کسان و اهل مرد و خاصۀ او که در کنف اویند. بستگان. مصاحبان. همدمان: مر حاشیۀ شاه جهان را و حشم را هم مال دهنده ست و هم مال ستان است. منوچهری. زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن این حاشیۀشاه رگ است و شریان است. منوچهری. بچه نداند از لهو مادر نداند از عدو آید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه. منوچهری. هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم با حاشیۀ خویش و سواران سرائی. منوچهری. پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه وی را یاری دادندی. (تاریخ بیهقی). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). و غلامان نوشتکین خاصۀ خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته. (تاریخ بیهقی). جملۀ لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... (تاریخ بیهقی). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران... (تاریخ بیهقی). احمد گفت: بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. (تاریخ بیهقی). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی). از امیر فضل اندرخواه، خاصگان و حاشیت خویش را ب خانه تو فرستد به مهمانی. (تاریخ بیهقی). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیه آنجا مقام کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو). جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است. عبدالواسع جبلی. ، کنار صفحۀ نبشته یا نه نبشته. کرانۀ کتاب و دفتر. هامش. پیرامون متن. مرز. مقابل متن، و مقابل بوم، آنچه در کنار صفحۀکتاب نویسند، از ملحقات و زیادات. از باب تسمیه حال باسم محل، شرحی که بر متن نویسند. تعلیق. تعلیقه، مردمان شاگرد پیشه و خدمتکاران. (غیاث) ، سایۀ مرد. (منتهی الارب). ج، حواشی، حاشیۀ بساط، سنیف. آنچه بر دو طرف نسیج است برنگ دیگر، آنچه بر دو طرف بساط است. ج، حواشی، متن و حاشیه کردن، عملی صحافان را که حاشیۀ صفحه را از کاغذی جز کاغذ متن کنند مصور و مذهب یا ساده، دوسانیدن کاغذی دیگر به اطراف متن رجوع به حاشیه شود
دخت حبیش عامریه. شاعری از شاعران عرب است. یکی از بنی عامر بن عبد مناه بن کنانه به نام عبدالله بن علقمه دلباختۀ او بود و داستان وی چنین است: روزی عبدالله که جوان نورس بود برای رسانیدن مادر که به دیدار همسایۀ خویش، مادر حبیشه میرفت، به منزل او شد، ودر آنجا حبیشه را بدید و دوستی او به دل راه داد، پس به خانه بازگشت و پس از دو روز برای بازگردانیدن مادر دوباره به منزل حبیشه آمد و در این وقت حبیشه که برای جشن خانوادگی زینت کرده بود، دل عبدالله را سخت بربود. هنگام ظهر در حالیکه اندکی میبارید و وی با مادر به خانه خود بازمیگشت در راه این شعر بخواند: و ما أدری بلی انی لاأدری أصوب القطر أحسن ام حبیش حبیشه و الذی خلق الهدایا و ما عن بعدها للصب عیش. مادر که این بشنید بهم برآمد و به روی خویش نیاورد، و چون اندکی برفتند آهو بر تپه ای دیده شده پس عبدالله گفت: یا امتا اخبرینی غیر کاذبه و ما یرید مسول الحق بالکذب أتلک أحسن ام ظبی برابیه لابل حبیشه فی عینی و فی ارب. مادرپرخاش کنان گفت: از این چه می خواهی ؟ دختر عموی تو راکه از حبیشه زیباتر است برای تو می گیریم، پس به سوی عم عبدالله رفت و گفت تا دختر را بیاراست و عبدالله را نزد او برد و گفت: این زیباتر است یا حبیشه ؟ عبدالله گفت: اذا غیبت عنی حبیشه مرهً من الدهر لم املک عزاء و لا صبراً. پس میان وی با دختر پیامها دادوستد شد و دوستی دوطرفه گردید، و چون خویشاوندان دختر آن بدانستند وی را پنهان کردند، ولی عشق ایشان رو بفزونی میرفت، پس دختر را مجبورکردند که چون عبدالله نزد او می آید به او بگوید: ترا به خدا مرا دوست مدار که ترا دوست ندارم و برای شنیدن این سخنان کسانی در پناه گاه نشستند، پس چون عبدالله آمد دختر با اشارت مطلب را به او رسانید و سپس آنچه به او گفته بودند بگفت، پس عبدالله گفت: ولو قلت ما قالوا لزدت جوی بکم علی انه لم یبق ستر و لاصبر و لم یک حبی عن نوال بذلته فیسلبنی عنه التجهم والهجر و ما انس من أشیاء لا أنس دمعها و نظرتها حتی یغیبنی القبر. و چون پیغمبر خالد ولید را به سوی بنی عامرفرستاد و گفت ایشان را به اسلام بخوان اگر نپذیرفتندبا ایشان بجنگ. عبدالله بن ابی حدود اسلمی گوید: من در سپاه خالد بودم، و چون به آنجا رسیدیم گروهی از ایشان را دیدیم و تعقیب کردیم و عده ای اسیر گرفتیم و در میان ایشان جوانی زردروی دیدیم پس او را بستیم و چون خواستیم گردنش بزنیم گفت: مرا به آن گروه زنان در پائین درّه برسانید و سپس بکشید چون او را نزدیک ایشان بردیم فریاد زد: اسلمی حبیش عند نفاد العیش. پس دختری سفیدچهره و خوش روی نزد او آمد و گفت: فاسلم علی کثره الاعداء و شده البلاء. جوان گفت: سلام علیکم دهراً و انت بقیت عصراً. دختر: و انت سلام علیک عشراً و شفعا و تتری و ثلاثاً و ترا. جوان: ان یقتلونی یا حبیش فلم یدع هواک لهم منی سوی غله الصدر و انت التی اخلیت لحمی من دمی و عظمی و اسبلت دمعی علی نحری. دختر: و نحن بکینا من فراقک مرهً و اخری و اسیناک فی العسر و الیسر و انت فلاتبعد فنعم فتی الهوی جمیل العفاف فی الموده و الستر. جوان: اریتک ان طالبتکم فوجدتکم بحیله او ادرکتکم بالخوانق الم یک حقاً ان ینول عاشق تکلف ادلاج السری و الودائق. دختر گفت: آری بخدا! پس جوان گفت: فلا ذنب لی اذقلت اذنحن جیره اثیبی بودّ قبل احدی البوائق اثیبی بودّ قبل ان تشحط النوی و ینأی خلیطٌ بالحبیب المفارق. ابن ابی حدود گفت: گردن جوان را زدیم. پس دختر چادر برانداخت و سر جوان بگرفت و لب بر لب او نهاده فریاد میکرد ما سر را از وی بازستاندیم. دختر آن قدر خود را بزد تا در همان جا بمرد پس یکی از جوانان این قوم که جان بدر برده بود شکایت خالد به نزد پیغمبر برد. رجوع به الاغانی اصفهانی و اعلام النساء ج 1 ص 205 و 208 و قاموس الاعلام ترکی شود
دخت حبیش عامریه. شاعری از شاعران عرب است. یکی از بنی عامر بن عبد مناه بن کنانه به نام عبدالله بن علقمه دلباختۀ او بود و داستان وی چنین است: روزی عبدالله که جوان نورس بود برای رسانیدن مادر که به دیدار همسایۀ خویش، مادر حبیشه میرفت، به منزل او شد، ودر آنجا حبیشه را بدید و دوستی او به دل راه داد، پس به خانه بازگشت و پس از دو روز برای بازگردانیدن مادر دوباره به منزل حبیشه آمد و در این وقت حبیشه که برای جشن خانوادگی زینت کرده بود، دل عبدالله را سخت بربود. هنگام ظهر در حالیکه اندکی میبارید و وی با مادر به خانه خود بازمیگشت در راه این شعر بخواند: و ما أدری بلی انی لاأدری أصوب ِ القطر أحسن ام حبیش حبیشه و الذی خلق الهدایا و ما عن بعدها للصب عیش. مادر که این بشنید بهم برآمد و به روی خویش نیاورد، و چون اندکی برفتند آهو بر تپه ای دیده شده پس عبدالله گفت: یا امتا اخبرینی غیر کاذبه و ما یرید مسول الحق بالکذب أتلک أحسن ام ظبی برابیه لابل حبیشه فی عینی و فی ارب. مادرپرخاش کنان گفت: از این چه می خواهی ؟ دختر عموی تو راکه از حبیشه زیباتر است برای تو می گیریم، پس به سوی عم عبدالله رفت و گفت تا دختر را بیاراست و عبدالله را نزد او برد و گفت: این زیباتر است یا حبیشه ؟ عبدالله گفت: اذا غیبت عنی حبیشه مرهً من الدهر لم املک عزاء و لا صبراً. پس میان وی با دختر پیامها دادوستد شد و دوستی دوطرفه گردید، و چون خویشاوندان دختر آن بدانستند وی را پنهان کردند، ولی عشق ایشان رو بفزونی میرفت، پس دختر را مجبورکردند که چون عبدالله نزد او می آید به او بگوید: ترا به خدا مرا دوست مدار که ترا دوست ندارم و برای شنیدن این سخنان کسانی در پناه گاه نشستند، پس چون عبدالله آمد دختر با اشارت مطلب را به او رسانید و سپس آنچه به او گفته بودند بگفت، پس عبدالله گفت: ولو قلت ما قالوا لزدت جوی بکم علی انه لم یبق ستر و لاصبر و لم یک حبی عن نوال بذلته فیسلبنی عنه التجهم والهجر و ما انس من أشیاء لا أنس دمعها و نظرتها حتی یغیبنی القبر. و چون پیغمبر خالد ولید را به سوی بنی عامرفرستاد و گفت ایشان را به اسلام بخوان اگر نپذیرفتندبا ایشان بجنگ. عبدالله بن ابی حدود اسلمی گوید: من در سپاه خالد بودم، و چون به آنجا رسیدیم گروهی از ایشان را دیدیم و تعقیب کردیم و عده ای اسیر گرفتیم و در میان ایشان جوانی زردروی دیدیم پس او را بستیم و چون خواستیم گردنش بزنیم گفت: مرا به آن گروه زنان در پائین درّه برسانید و سپس بکشید چون او را نزدیک ایشان بردیم فریاد زد: اسلمی حبیش عند نفاد العیش. پس دختری سفیدچهره و خوش روی نزد او آمد و گفت: فاسلم علی کثره الاعداء و شده البلاء. جوان گفت: سلام علیکم دهراً و انت بقیت عصراً. دختر: و انت سلام علیک عشراً و شفعا و تتری و ثلاثاً و ترا. جوان: ان یقتلونی یا حبیش فلم یدع هواک لهم منی سوی غله الصدر و انت التی اخلیت لحمی من دمی و عظمی و اسبلت دمعی علی نحری. دختر: و نحن بکینا من فراقک مرهً و اخری و اسیناک فی العسر و الیسر و انت فلاتبعد فنعم فتی الهوی جمیل العفاف فی الموده و الستر. جوان: اریتک ان طالبتکم فوجدتکم بحیله او ادرکتکم بالخوانق الم یک حقاً ان ینول عاشق تکلف ادلاج السری و الودائق. دختر گفت: آری بخدا! پس جوان گفت: فلا ذنب لی اذقلت اذنحن جیره اثیبی بودّ قبل احدی البوائق اثیبی بودّ قبل ان تشحط النوی و ینأی خلیطٌ بالحبیب المفارق. ابن ابی حدود گفت: گردن جوان را زدیم. پس دختر چادر برانداخت و سر جوان بگرفت و لب بر لب او نهاده فریاد میکرد ما سر را از وی بازستاندیم. دختر آن قدر خود را بزد تا در همان جا بمرد پس یکی از جوانان این قوم که جان بدر برده بود شکایت خالد به نزد پیغمبر برد. رجوع به الاغانی اصفهانی و اعلام النساء ج 1 ص 205 و 208 و قاموس الاعلام ترکی شود