جدول جو
جدول جو

معنی حبشان - جستجوی لغت در جدول جو

حبشان
(حَ بَ)
نام جد محمد بن علی بن جعفر واسطی فقیه و محدث است. نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
حبشان
(حُ)
جمع واژۀ حبش
نوعی از ملخ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبان
تصویر حبان
(پسرانه)
نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
(حِشْ شا)
نام کوشکی از یهود به مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِشْ شا)
جمع واژۀ حش. بستانها. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام شعبه ای از قبیلۀ حنیکه از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283) ، بنی ربیعه و دارم را گویند. (تاج العروس)
نام اطمی به مدینه بر یمین طریق قبور شهداء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَبْ با)
ابن منقذبن عمرو بن عطیه بن خنسأبن مبذول بن عمرو بن غنم بن مازن نجار انصاری خزرجی مازنی. ابن عبدالبر و ابن منده و ابن اثیر اورا در عداد صحابه شمرده و گویند غزوۀ احد و غزوات پس از آن را درک کرده و در خلافت عثمان درگذشته است. (تنقیح المقال ج 1 ص 250). عسقلانی از شافعی و حاکم و دارقطنی و جز ایشان نقل کند که ضعیف الحال است. پسر او واسعبن حبان گفته است که او کور بود، و پیغمبر در خرید و فروش سه روز خیار غبن برای او گذاشت، و در این داستان خلاف است که برای او یا برای پدرش منقذ روی داده است. (الاصابه ج 1 ص 316). ابن عبدالبر اضافه می کند که وی اروی الصغری بنت ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب هاشمیه را تزویج کرد و از او دو فرزند داشت یکی یحیی بن حبان و دیگری واسعبن حبان و پسر یحیی بنام محمد بن یحیی بن حبان استاد مالک است و صاحب موطاء از او نقل آورده است. سمعانی (ص 152 الف) او را حبان بن مقعد گفته است. رجوع به الاستیعاب ج 1 ص 137 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(حُبْ با)
جمع واژۀ حب ّ
لغت نامه دهخدا
(حِبْ با)
سکۀ حبان، نام محله ایست به نیشابور. نام کوچه ای به نشابور. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِبْ با)
ظاهراً تثنیۀ حب ّ بمعنی دوست باشد. (معجم البلدان)
جمع واژۀ حب ّ
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از قرای مرو است در سمت بالای شهر. (از سمعانی). از قرای مرو است. (مرآت البلدان ج 1 ص 212) (معجم البلدان). شهری در خراسان قدیم در سمت خاوری هرات در درۀ هریرود بفاصله یک روز راه تا هرات. (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 437)
لغت نامه دهخدا
گرگ.
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: نبشان (بمعنی: خاک سبک) ، شهری از شهرهای ششگانه دشت یهود است که در نزدیکی عین جدی بود، و بسا میشود که همان ام بغک باشد
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نام دو کوه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ /حُ)
مرد پر از شراب، خشمگین
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جای حب
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب مراصدالاطلاع گوید: شهری است و گمان میکنم که از دیار بنی بکر باشد نزدیک اسعرد.
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ابن عمرو بن قیس بن جشم بن عبدالشمس. پدر قبیله ای به یمن و از ایشان است ابوسعید حبرانی عبدالله بن بشر سکسکی. (سمعانی ص 153). و ازآن قبیله است ابوراشد و جمعی دیگر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
آبی است در راه غربی حاج از کوفه. زنی از طائفۀ کنده، در رثاء کسان خویش که بنوزمان در حبسان کشته بودند، گوید:
سقی مستهل الغیث اجداث فتیه
بحبسان و لینا نحورهم الدما
صلوا معمعان الحرب حتی تخرموا
مقاحیم اذهاب الکماه التقحما
هوت امهم ماذا بهم یوم صرعوا
بحبسان من اسباب مجد تهدما
ابوان یفرّوا و القنا فی صدورهم
فماتوا و لم یرقوا من الموت سلما
و لو أنهم فّروا لکانوا أعزّهً
و لکن رأوا صبراً علی الموت أکرماً.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حبیس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حنش. (اقرب الموارد). رجوع به حنش شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مردخوفناک و ترسنده از تهمت. مؤنث آن حیشانه است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حیشان شود
لغت نامه دهخدا
(حَشْ شا)
جمع واژۀ حش. خرمابنان کوتاه نابالیدۀ بی تیمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبان
تصویر حبان
جمع حب، دانه ها گویک ها گویه ها
فرهنگ لغت هوشیار