خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، طباشیر، ثلج صینی، نی هندی، ثلج چینی کنایه از سفیدی کنایه از سپیده دم
خِیزَران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، بامبو، طَباشیر، ثَلجِ صینی، نِیِ هِندی، ثَلجِ چینی کنایه از سفیدی کنایه از سپیده دم
لبه و کنارۀ چیزی، توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی، نقش و نگار و زینتی که به صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می شود، کنایه از موضوع غیر اصلی و فرعی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، حاشیت
لبه و کنارۀ چیزی، توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی، نقش و نگار و زینتی که به صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می شود، کنایه از موضوع غیر اصلی و فرعی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، حاشیت
ژان ژاک باشلیه، نقاش فرانسوی که در پاریس متولد شد و در همان شهر درگذشت. (1724- 1806 میلادی) او عضویت آکادمی فرانسه را نیز یافت. و بعض آثار او در موزۀ لوور نگاهداری میشود
ژان ژاک باشلیه، نقاش فرانسوی که در پاریس متولد شد و در همان شهر درگذشت. (1724- 1806 میلادی) او عضویت آکادمی فرانسه را نیز یافت. و بعض آثار او در موزۀ لوور نگاهداری میشود
نام دو قریه است به مصر که یکی از آن دو را منستریون نیز نامند، و آن از کورۀ شرقیه است. و دیگری را منزل نعمه نیز خوانند و آن نیز شرقیه است. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
نام دو قریه است به مصر که یکی از آن دو را منستریون نیز نامند، و آن از کورۀ شرقیه است. و دیگری را منزل نعمه نیز خوانند و آن نیز شرقیه است. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
حاشیت. حاشیه. کنار. کناره. کرانه: اگر از این جهت غباری برحاشیۀ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196) ، کناره و پیرامن جامه و جز آن. سجاف، قسمی یراق برای دورۀ لباس، حشو. آکنه، شرح، شتران جوان خردسال. اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج، حواشی، مردم خرد و فرومایه. ج، حواشی. - حاشیۀ خیابان، کنار خیابان. پیاده رو. ، کسان. اتباع. خدم . حشم. کسان و اهل مرد و خاصۀ او که در کنف اویند. بستگان. مصاحبان. همدمان: مر حاشیۀ شاه جهان را و حشم را هم مال دهنده ست و هم مال ستان است. منوچهری. زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن این حاشیۀشاه رگ است و شریان است. منوچهری. بچه نداند از لهو مادر نداند از عدو آید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه. منوچهری. هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم با حاشیۀ خویش و سواران سرائی. منوچهری. پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه وی را یاری دادندی. (تاریخ بیهقی). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). و غلامان نوشتکین خاصۀ خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته. (تاریخ بیهقی). جملۀ لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... (تاریخ بیهقی). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران... (تاریخ بیهقی). احمد گفت: بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. (تاریخ بیهقی). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی). از امیر فضل اندرخواه، خاصگان و حاشیت خویش را ب خانه تو فرستد به مهمانی. (تاریخ بیهقی). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیه آنجا مقام کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو). جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است. عبدالواسع جبلی. ، کنار صفحۀ نبشته یا نه نبشته. کرانۀ کتاب و دفتر. هامش. پیرامون متن. مرز. مقابل متن، و مقابل بوم، آنچه در کنار صفحۀکتاب نویسند، از ملحقات و زیادات. از باب تسمیه حال باسم محل، شرحی که بر متن نویسند. تعلیق. تعلیقه، مردمان شاگرد پیشه و خدمتکاران. (غیاث) ، سایۀ مرد. (منتهی الارب). ج، حواشی، حاشیۀ بساط، سنیف. آنچه بر دو طرف نسیج است برنگ دیگر، آنچه بر دو طرف بساط است. ج، حواشی، متن و حاشیه کردن، عملی صحافان را که حاشیۀ صفحه را از کاغذی جز کاغذ متن کنند مصور و مذهب یا ساده، دوسانیدن کاغذی دیگر به اطراف متن رجوع به حاشیه شود
حاشیت. حاشیه. کنار. کناره. کرانه: اگر از این جهت غباری برحاشیۀ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196) ، کناره و پیرامن جامه و جز آن. سجاف، قسمی یراق برای دورۀ لباس، حشو. آکنه، شرح، شتران جوان خردسال. اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج، حواشی، مردم خرد و فرومایه. ج، حواشی. - حاشیۀ خیابان، کنار خیابان. پیاده رو. ، کسان. اتباع. خدَم َ. حشَم. کسان و اهل مرد و خاصۀ او که در کنف اویند. بستگان. مصاحبان. همدمان: مر حاشیۀ شاه جهان را و حشم را هم مال دهنده ست و هم مال ستان است. منوچهری. زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن این حاشیۀشاه رگ است و شریان است. منوچهری. بچه نداند از لهو مادر نداند از عدو آید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه. منوچهری. هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم با حاشیۀ خویش و سواران سرائی. منوچهری. پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه وی را یاری دادندی. (تاریخ بیهقی). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). و غلامان نوشتکین خاصۀ خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته. (تاریخ بیهقی). جملۀ لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... (تاریخ بیهقی). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران... (تاریخ بیهقی). احمد گفت: بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. (تاریخ بیهقی). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی). از امیر فضل اندرخواه، خاصگان و حاشیت خویش را ب خانه تو فرستد به مهمانی. (تاریخ بیهقی). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیه آنجا مقام کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو). جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است. عبدالواسع جبلی. ، کنار صفحۀ نبشته یا نه نبشته. کرانۀ کتاب و دفتر. هامش. پیرامون متن. مرز. مقابل متن، و مقابل بوم، آنچه در کنار صفحۀکتاب نویسند، از ملحقات و زیادات. از باب تسمیه حال باسم محل، شرحی که بر متن نویسند. تعلیق. تعلیقه، مردمان شاگرد پیشه و خدمتکاران. (غیاث) ، سایۀ مرد. (منتهی الارب). ج، حواشی، حاشیۀ بساط، سنیف. آنچه بر دو طرف نسیج است برنگ دیگر، آنچه بر دو طرف بساط است. ج، حواشی، متن و حاشیه کردن، عملی صحافان را که حاشیۀ صفحه را از کاغذی جز کاغذ متن کنند مصور و مذهب یا ساده، دوسانیدن کاغذی دیگر به اطراف متن رجوع به حاشیه شود
بازاری از بازارهای عرب در جاهلیت است. عبدالرزاق از معمر، از زهری روایت کرده که چون پیغمبر به سن بلوغ رسید و مال نداشت خدیجه او را استخدام کرد، تا به بازار حباشه که در تهامه بود عامل او باشد، و مرد دیگری از قریش را نیز با او استخدام کرد. پیغمبر گفت: زن کارفرمائی را از خدیجه بهتر ندیدم، هیچ گاه من و همکارم بدو رجوع نکردیم مگر غذای حاضر کرده برای ما آورد، و چون از بازار حباشه برگشتیم ازدواج واقع شد تا آخر حدیث. (معجم البلدان ج 3 ص 206) بازاریست مر طائفۀ قیقناع را. ابوعبیده در کتاب المثالب آورده: هاشم بن عبدمناف کنیزی بنام حیه از سوق حباشه خریداری کرد و از او صیفی و ابوصیفی بدنیا آمدند. و حباشه سوقی بود بنی قیقناع را. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
بازاری از بازارهای عرب در جاهلیت است. عبدالرزاق از معمر، از زهری روایت کرده که چون پیغمبر به سن بلوغ رسید و مال نداشت خدیجه او را استخدام کرد، تا به بازار حباشه که در تهامه بود عامل او باشد، و مرد دیگری از قریش را نیز با او استخدام کرد. پیغمبر گفت: زن کارفرمائی را از خدیجه بهتر ندیدم، هیچ گاه من و همکارم بدو رجوع نکردیم مگر غذای حاضر کرده برای ما آورد، و چون از بازار حباشه برگشتیم ازدواج واقع شد تا آخر حدیث. (معجم البلدان ج 3 ص 206) بازاریست مر طائفۀ قیقناع را. ابوعبیده در کتاب المثالب آورده: هاشم بن عبدمناف کنیزی بنام حیه از سوق حباشه خریداری کرد و از او صیفی و ابوصیفی بدنیا آمدند. و حباشه سوقی بود بنی قیقناع را. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
جماعت مردم که از یک قبیله نباشند. (معجم البلدان). جماعت مردم از هر قبیله. (منتهی الارب). آیا کلمه اوباش صورتی از این حباشه نیست ؟: حبشت له حباشه، جمعت له شیئاً. (معجم البلدان)
جماعت مردم که از یک قبیله نباشند. (معجم البلدان). جماعت مردم از هر قبیله. (منتهی الارب). آیا کلمه اوباش صورتی از این حباشه نیست ؟: حبشت له حباشه، جمعت له شیئاً. (معجم البلدان)
قریه ای از کوفه. و بروزگار زیاد بن ابیه، زیاد بن خراس العجلی یکی از خوارج با جمعی از آن طائفه با اهل کوفه جنگ کردند و هزیمت بر کوفیان افتاد و جماعتی از مردم کوفه کشته شدند. (معجم البلدان). حبانیه اکنون اردوگاه لشکریان انگلیس در عراق عرب است. و نزدیک آن محل اصطخر حبانیه را برای اندوختن آب فرات ساخته اند، که هنگام طغیان در آن جمع کنند و هنگام تابستان به نهر برمی گردانند. و آن بزرگترین انبار آب در خاور نزدیک است
قریه ای از کوفه. و بروزگار زیاد بن ابیه، زیاد بن خراس العجلی یکی از خوارج با جمعی از آن طائفه با اهل کوفه جنگ کردند و هزیمت بر کوفیان افتاد و جماعتی از مردم کوفه کشته شدند. (معجم البلدان). حبانیه اکنون اردوگاه لشکریان انگلیس در عراق عرب است. و نزدیک آن محل اصطخر حبانیه را برای اندوختن آب فرات ساخته اند، که هنگام طغیان در آن جمع کنند و هنگام تابستان به نهر برمی گردانند. و آن بزرگترین انبار آب در خاور نزدیک است
سمعانی گوید: هذه النسبه الی حباشه و هوجدّ ابی ذرّبن جیش بن حباشه بن ادیش بن هلال الأسدی الحباشی من قرّاء التابعین و زهادهم. روی عن عمرو بن علی بن ابی طالب و عبدالله بن مسعود و ابی ّبن کعب و غیرهم
سمعانی گوید: هذه النسبه الی حباشه و هوجدّ ابی ذرّبن جیش بن حباشه بن ادیش بن هلال الأسدی الحباشی من قرّاء التابعین و زهادهم. روی عن عمرو بن علی بن ابی طالب و عبدالله بن مسعود و اُبی ّبن کعب و غیرهم