جدول جو
جدول جو

معنی حباری - جستجوی لغت در جدول جو

حباری
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، چرز، جرز، جرد، ابره، تودره، شاست
تصویری از حباری
تصویر حباری
فرهنگ فارسی عمید
حباری
(حُ را)
معرب هوبره و آهوبره، علوقس. هوبره. آهوبره. طایری است بزرگ دانه خوار و مأکول اللحم. و با پیخال خوددر مقابل باز و دیگر جوارح طیور دفاع کند، چه پیخال او سخت دوسنده باشد و چون به پرباز و جز آن افتد پرها بهم ملصق شود بنحوی که او را از پریدن بازدارد. یستوی فیه المذکر و المؤنث و الواحد و الجمع و ان شئت قلت فی الجمع حباریات، ودر مثل است: الحباری خاله الکروان. و کل شی ٔ یحب ولده حتی الحباری و انما خصوّاالحباری من بین الحیوان لأنّه یضرب بها المثل فی المؤق، فهی علی مؤقها تحب ولدها و تعلمه الطیران. هوبره. آهوبره. چرز. (ذخیرۀخوارزمشاهی) (زمخشری). شوات. (نصاب). تغدری. خرچال. (ادیب نطنزی). طوی قوشی. (محمد معلوف) :
چو باز دانا کو گیرد از حباری سر
بگرد دم به نگردد بترسداز پیخال.
زینبی (از فرهنگ اسدی).
صاحب غیاث اللغات (از شرح نصاب و صحاح و منتخب) گوید: طائریست برابر مرغابی و رنگ او زرد و سیاه باشد. و محمود بن عمر ربنجنی (سه نسخۀ خطی) در مهذب الاسماء گوید: حباری ̍، جوز (ظ: چرز) ماده. صاحب تحفه گوید: بفارسی هوبره گویند. مرغی است برّی، خاکستری رنگ و منقش به سیاهی و منقارش دراز. در آخر دوم گرم و خشک و موافق مبرودین و گوشت و پیه او جهت ربو و ضیق النفس. سنگدان او جهت خفقان و اکثر امراض سینه. و اکتحال او با مثل آن نمک سنگ جهت ابتداء نزول آب بغایت نافع و چون پیه او را با اندک نمک و سنبل سرشته بقدر نخودی حب ساخته خشک کنند، پنج عدد او در قطع اسهال دموی که ذرب نامند بی عدیل است، و خون او تا سه مثقال با آب و شراب جهت ربو و عسرالنفس و خاکستر پر اوجهت ثالیل ضماداً نافع و گوشت او دیرهضم و مضر محرورین و مصلحش سرکه و دارچینی است. و گویند چون ناخن او را با هم وزن او حب المنسم (المیشم) سائیده با عسل به کسی اطعام کنند باعث محبت مفرط می شود و تعلیق او موجب قبول و تعلیق چشم راست او دافع چشم زخم و تعلیق سنگی که در چینه دان او بهم رسد قاطع رعاف و بیضۀ او خضاب خوبی است - انتهی. و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حباری، طائر فوق الاوزّ، طویل المنقار، أسود، دقیق العنق، کثیرالطیران، یألف البراری و کثیراً ما یأکل البطیخ بالشام و هو الطف من الاوزّ، لا من البط کما زعم. و مزاجه حار یابس فی الثانیه ینفع اهل الباردین خصوصاً البلغم، و یغذی اهل الکد تغذیه جیده و اذا انهضم حلل الریاح، و شحمه و لحمه یقطع الربو و ضیق النفس و البهر اکلاً و طلاءً و یحبب بالملح و الفلفل قیفتت الحصی شرباً و داخل قونصته الأندرانی (؟) یمنع الماء کحلاً و دمه یقلع البیاض قطوراً، و غالب امراض الصدر شرباً. و رماد ریشه یقطع الثالیل. و من خواصه، ان ّ عینه الیمنی اذا علقت علی شخص امن من العین والنظره. و الیسری اذا جعلت تحت الوساده من غیر ان یعلم صاحبها منعت النوم. و اذا سقت اظفاره مع وزنها من حب المیشم و اطعمت بالعسل اسست المحبه و القبول عن تجربه العرب و کذلک اذا علقت. و هو عسرالهضم بطی ءالنضج. یصلحه البورق و الدارصینی و یستحیل اذا بات کالاوز و یضر المحرورین و یصلحه السکنجبین - انتهی. و صاحب حبیب السیر (اختتام، ص 423) گوید: بفارسی آنرا تغدری گویند، مرغی است بغایت تیزپر و از او ضرب المثل شده است که آلت حرب تغدری افکندۀ اوست چه هرگاه جانوری بر او اندازند پیخال بر او افکند. و گوشت تغدری به اتفاق صیادان لذیذترین لحوم طیور است - انتهی.
- امثال:
اقصر من ابهام الحباری، کوتاه تر از شست حباری. (البیان و التبیین ج 1ص 300). یکی از شعرا گوید:
شهدت بأن التمر بالزبد طیب
و أن الحباری خاله الکروان
زیرا که حباری اگرچه از کروان، تن بزرگتر دارد لیکن در صورت و رنگ یکی هستند. (البیان و التبیین ج 1 ص 195)
لغت نامه دهخدا
حباری
پارسی تازی گشته هوبره جرز چرز تودره
تصویری از حباری
تصویر حباری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حواری
تصویر حواری
هر یک از یاران دوازده گانۀ عیسی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حبرور و حبریر
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حبرج
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصاری
تصویر حصاری
بندی، پناهیده بست نشین محصور شده (مردم) بحصار پناه برده
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه رنج، گرتی گرته ای منسوب به غبار، گرد آلوده غبارآلوده، اندوه رنج، خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی بزحمت دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباری
تصویر عباری
جمع عبری، زنان اشک ریز چشمان پراشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباری
تصویر تباری
با هم معاوضه، تعارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاری
تصویر حیاری
جمع حیران، سرگشتگان، جمع حیران، سرگشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواری
تصویر حواری
خویش، حمیم، یاری دهنده، یار برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
کولیدن کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزاری
تصویر حزاری
تخمین محصول مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباقی
تصویر حباقی
شبدر وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبالی
تصویر حبالی
جمع حبلی، زنان باردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاری
تصویر حجاری
سنگتراشی سنگ کاری عمل و شغل حجار سنگتراشی، دکان حجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبارج
تصویر حبارج
سرخاب نر از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباری
تصویر جباری
سلطه داشتن، اقتدار، بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباری
تصویر سباری
ساق جوشه گندم یا جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاری
تصویر حصاری
((حِ))
زندانی، محصور، منسوب به شهر حصار در ماورالنهر که زیبارویانش معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حواری
تصویر حواری
((حَ))
یار مخلص، کسی که پیغمبر را یاری کند، هر یک از یاران عیسی که مبلغ دین او بودند، جمع حواریون، حواریین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غباری
تصویر غباری
منسوب به غبار. گردآلود، غبار آلوده، مجازاً، اندوه، رنج، خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی به زحمت دیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
Excavation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
excavation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
раскопки
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
Ausgrabung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
розкопки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
wykop
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
挖掘
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
escavação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
escavazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
excavación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
opgraving
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
การขุด
دیکشنری فارسی به تایلندی