جدول جو
جدول جو

معنی حباتک - جستجوی لغت در جدول جو

حباتک
(حُ تِ)
حبتک. کم جثۀ ناتناور
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باتک
تصویر باتک
قاطع، بران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبات
تصویر حبات
حبه ها، یک دانه ها، یک حب ها، جمع واژۀ حبه
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
رسن کمربند. ج، حبک، تسمه که بدان سر کوهه را به میخهای پالان بندند. (منتهی الارب) ، حباک الحمام، سیاهی بالای بازوی کبوتر. ج، حبکه، حبک، حبک، سر ریگ توده (؟). راه در ریگ توده، شکن آب، شکن زره، موی جعد، شکن موی، راه ستارگان. مسیر ستارگان. راه آسمان چون شکن شکن. (مهذب الاسماء). ج، حبک، حبائک
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ)
کم جثۀ غیرتناور. (منتهی الارب). کم جثۀ ناتناور. حباتک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَبْ با)
جمع واژۀ حبه: چون مرغ در التقاط حبات ایشان را به منقارنقار برمیچیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 350)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی ازبخش سرباز شهرستان ایرانشهر در 13هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابلی. کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی. سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، خرما، برنج کاری و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام شمشیر مالک بن کعب همدانی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
برّان: سیف باتک، شمشیر برّان. (منتهی الارب) (آنندراج). تیز
لغت نامه دهخدا
(تِ)
اشتر خرد گام، حقیر. کوتاه
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
حبائک. جمع واژۀ حبیکه
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حبیکه، بمعنی راه ستاره ها که مسیر آنهاست، راه در ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ تِ)
جمع واژۀ حبتر
لغت نامه دهخدا
(حُ تِ)
قطعکننده رحم. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حُ تِ)
حبتل. مرد کم گوشت و کم جثه و ناتناور
لغت نامه دهخدا
(حَ تِ)
ستورها که نگوالند وعلف آنها را قوت نبخشد، شترمرغ بچگان یا شتر مرغ بچگان ریزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باتک
تصویر باتک
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباتل
تصویر حباتل
خشکیده استخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبتک
تصویر حبتک
استخوانی تکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبائک
تصویر حبائک
جمع حبیکه، ریگراه راه های ریگناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباتر
تصویر حباتر
جمع حبتر، روباهان، کوته مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبات
تصویر حبات
جمع حبه، برزها تخمک ها جمع حبه
فرهنگ لغت هوشیار