جدول جو
جدول جو

معنی حبائک - جستجوی لغت در جدول جو

حبائک
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حبیکه، بمعنی راه ستاره ها که مسیر آنهاست، راه در ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حبائک
جمع حبیکه، ریگراه راه های ریگناک
تصویری از حبائک
تصویر حبائک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حائک
تصویر حائک
بافنده، کسی چیزی را می بافد، نسّاج، پای باف، تننده، جولاهه، بافت کار، جولاه، باف کار
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
نعت فاعلی از حوک و حیاکت و حیاک. بافنده. جولاه. جولاهه. جولا. نسّاج. گوفشانه. پای باف. همگر. جشیر. جشیره. بافکار، نعت فاعلی از حیک و حیکان. آنکه خرامد. آنکه گرازان رود. آنکه گاه رفتن دوش و تن جنباند. آنکه گاه رفتن دوشها جنباند و زانوها فراخ نهد
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حبیسه. موقوفات، شترانی که از خانه بیرون نگذاشتندی بجهت نجابت آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
رسن کمربند. ج، حبک، تسمه که بدان سر کوهه را به میخهای پالان بندند. (منتهی الارب) ، حباک الحمام، سیاهی بالای بازوی کبوتر. ج، حبکه، حبک، حبک، سر ریگ توده (؟). راه در ریگ توده، شکن آب، شکن زره، موی جعد، شکن موی، راه ستارگان. مسیر ستارگان. راه آسمان چون شکن شکن. (مهذب الاسماء). ج، حبک، حبائک
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
فربه. فربی: بعیر بائک، شتری فربه. ج، بوّک، بیّک. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سبیکه. (دهار) (اقرب الموارد). رجوع به سبیکه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
حبائک. جمع واژۀ حبیکه
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حباله. دامهای صیادان، و در حدیث است: النساء حبائل الشیطان، زنان پایدامهای دیو باشند. و صاحب غیاث اللغات معنی رسنها و پابندهانیز به کلمه داده است: دام حبائل را (؟) جهان نام نهاده اند. (جهانگشای جوینی). و باز صاحب غیاث آورده است: حبائل شیطان، زنان را گویند، چنانکه ابلیس شیطان مردان را، و حبائل و شیطان کنایه از زنان فاحشه است - انتهی. و صاحب برهان نیز همین معنی را (یعنی شیطان زنان را) آورده و گوید چنانکه ابلیس شیطان مردان را و حبائل شیطان کنایه از زنان فاحشه بحبائل داده است، و البته بر اساسی نیست. (و گمان میکنم حدیث: النساء حبائل الشیطان سبب این اشتباه است) ، صاحب غیاث گوید: حبائل جج حبلی ̍ نیز میباشد، چه جمع واژۀ حبلی ̍ حبالی است و جج آن حبائل است
لغت نامه دهخدا
(حُ تِ)
حبتک. کم جثۀ ناتناور
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حائکه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بافندگان. نساجان. جولاهان. (ناظم الاطباء). رجوع به حائکه شود، جمع واژۀ حائک. مرد بافنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حائک
تصویر حائک
بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوائک
تصویر حوائک
جمع حائک، بافندگان جولاهه ها
فرهنگ لغت هوشیار
اهریمن زنان جه ها (فواحش)،، جمع حبالی، جمع حبلی، زنان باردار جمع حباله دامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبائک
تصویر سبائک
جمع سبیکه، پاره سیم ها سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبائل
تصویر حبائل
((حَ ئِ))
جمع حباله، دام ها
فرهنگ فارسی معین